«هنوز هم» ماحصل طبع‌آزمایی‌های غلامعلی حدادعادل، رئیس فرهنگستان زبان و ادب فارسی و نماینده سابق مردم تهران در مجلس است. با انتشار این اثر از سوی انتشارات سوره مهر، بخشی از سروده‌های این سیاستمدار ادیب در سال‌های اخیر منتشر و در دسترس علاقه‌مندان قرار گرفت.

حداد عادل نخستین سیاستمداری نیست که کتاب شعر نیز چاپ می‌کند، اما انتشار این اثر توانایی‌های شعری او را بیش از پیش نشان داد. مجموعه حاضر در قالب‌های مختلف و با مضامین گوناگون سروده شده، از این جهت کتاب تنوع خوبی دارد؛ به طوری که هم می‌توان در آن مدح و منقبت ائمه(ع) را یافت، هم شعر حکمی و اخلاقی، هم سروده‌هایی با رگه‌های طنز و هم اشعاری که به شخصیت‌های برجسته کشور تقدیم شده است. شاید همین تنوع و البته ذوق رئیس فرهنگستان زبان و ادب فارسی سبب شد تا بهاء‌الدین خرمشاهی، ادیب و نویسنده، «هنوز هم» را «خواندنی و ماندنی» توصیف کند.

در میان سروده‌های آیینی حداد عادل، دو شعر به آستان امام حسین(ع) تقدیم شده که شاعر در یکی از این سروده‌ها با عنوان «حدیث حسین» به فلسفه قیام اباعبدالله(ع) می‌پردازد و دیگری، سوگ‌سروده‌ای است «در عزای اشرف اولاد آدم».

به مناسبت ایام شهادت سرور و سالار شهیدان، حضرت اباعبدالله الحسین(ع)، این دو سروده از مجموعه «هنوز هم» انتخاب و منتشر می‌شود:

حدیث حسین

پرسیدم از خرد که تو حلّال مشکلات

با من نگفته‌ای که حدیث حسین چیست

با من از آن یگانه دوران سخن بگوی

با من بگو حسین به عالم که بود و کیست

ابنای روزگار چرا یاد از او کنند؟

وز دشمنان او ز چه نامی به دهر نیست؟

در آسمان، ستاره هزاران هزارهاست

خورشید از چه روست که دارای مشتری‌ است؟

خندید و گفت: شمّه‌ای از ماجرای او

می‌گویمت، ولی مگر این قصه گفتنی‌ است!

او نور بود در شب تاریک روزگار

«تا آدمی نگاه کند پیش پای خویش»

از چشم او حیاتْ جهاد و عقیده بود

زآن رو جهاد کرد به راه خدای خویش

تا سر نیاورد به برِ ناکسان فرود

بالای نیزه بُرد سر باصفای خویش

سر داد و شد سرِ همه سرورانِ دهر

با بی‌سری گرفته وی افسر برای خویش

آزاده بود و این‌همه میراث برده بود

از مادر و برادر و باب و نیای خویش

آزادگان ز مرگ هراسی نمی‌کنند

جان می‌دهند بر سر ایمان و رای خویش

تا روی زرد خویش ز دشمن نهان کنند

گلگون کنند چهره به خوناب نای خویش

او کشتی نجات و چراغ هدایت است

این‌سان گرفته است ز حق خون‌بهای خویش

عادل! اگر که پیرو اویی به راه حق،

بر جای پای او ننهی از چه پای خویش؟!

***

در عزای اشرف اولاد آدم

در عزای اشرف اولاد آدم زار می‌گریم

بر شهید کربلا می‌گریم و بسیار می‌گریم

یاد می‌آرم لب عطشان گل‌های پریشان را

همچو ابر نوبهاری بر گل و گلزار می‌گریم

اشک می‌بارم به یاد قامت مردی که می‌افتد

جویباری بی‌قرارم؛ پای سروی، زار می‌گریم

در غمِ چشمانِ خون‌افشان و دستانِ جدا از تن

دست بر سر می‌زنم، با دیده خونبار می‌گریم

قصّه شام غریبان را چو شب‌ها یاد می‌آرم

همچو شمعی در دل شب با تن تب‌دار می‌گریم

در وداع تلخ و دردآلود زینب با حسین خود

با دل خونین چو یاری در وداع یار می‌گریم

گر ببینم نیشِ خاری خون‌چکان در دامن صحرا

با خیالِ پای طفلی مانده ‌از رفتار می‌گریم

کاروانی در اسارت می‌رود با کوله‌بار غم

من چو طفلی بر سر هر کوچه و بازار می‌گریم

درد بی‌درمان غم بی‌گریه آرامی نمی‌گیرد

چاره بیچارگان اشک است و من ناچار می‌گریم