قیمت برخی از لباسهای بازیگران در جشن حافظ
تأثیر و تأثر متقابل فرهنگ و اقتصاد، دستکم در عرصه سینما که تقاطع بزرگراههای هنر، رسانه، صنعت و تجارت است، بر کسی پوشیده نیست. حتی آنان که به سبک اروپایی، مخالف بردگی(!) فرهنگ برای اقتصادند و از هنر چیزی جز هنر نمیخواهند، منکر این موضوع نیستند.
«مراسم فرش قرمز آکادمی اسکار هنوز یکی از بهترین شواهد علاقه هالیوود به نمایشهای باشکوه و مجلل است؛ اتفاقی که به فانتزیهای پرزرق و برقی اختصاص داده شده که لباسها و فشنها آن را به ارمغان میآورند. این سنت به زمانی باز میگردد که ملاقات با بازیگران در خارج از استودیوها، بسیار دشوار بود. فرش قرمز، آن اوایل جایی بود که میتوانستید جان کرافورد را برای گرفتن یک عکس پیدا کنید یا شانس این را داشته باشید که یکبار با راک هادسون دست بدهید اما به مرور، این مراسم، آیین خودش را پدید آورد.» نیویورکر مقالهاش را در بررسی «فشن اسکار» با این جملات آغاز میکند تا ما هم این شانس را داشته باشیم که یک بار هم از منظر این آیین به مراسم فرش قرمز جشنوارههای فیلم داخلی و یک بام و دوهوای سینمای ایران نظر کنیم.
پرده نخست: از این منطق کاپیتالیستی متنفریم وگرنه...
تأثیر و تأثر متقابل فرهنگ و اقتصاد، دستکم در عرصه سینما که تقاطع بزرگراههای هنر، رسانه، صنعت و تجارت است، بر کسی پوشیده نیست. حتی آنان که به سبک اروپایی، مخالف بردگی(!) فرهنگ برای اقتصادند و از هنر چیزی جز هنر نمیخواهند، منکر ساز کار درهمتنیده این دو در جهان امروز نیستند.
جهانی که از اشتیاق چند لحظه دست دادن با یک بازیگر یا گرفتن یک سلفی با او آغاز میشود، خیلی زود منطق اقتصادی خودش را باز مییابد. کسب سود هرچه بیشتر از هر طریقی، منطق اساسی کاپیتالیسم است که یعنی فقط کمی هوش لازم است که بفهمی از این اشتیاق، میشود خوب پول درآورد. اگر جمعیت قابل توجهی از مردم، رؤیای فقط 24 ساعت زندگی در لباس سفیدبرفی و سیندرلا و پیتر پن را داشته باشند، خب چرا نباید همه دنیای دیزنی را در ازای دریافت پول به آنان هدیه داد؟ اگر هم عاقلتر از آنند که برای خرید رؤیا پول خرج کنند، باز هم میشود با منحصر کردن تعریف انسان بودن در نوع پوشش برای کسب وجاهت اجتماعی، ایشان را به مصرفگرایی فراخواند یا بلکه جز مصرفگرایی راهی برای پذیرفته شدن به عنوان عضو جامعه جهانی برایش باقی نگذاشت.
نیویورکر این طور ادامه میدهد: « نیکلاس اشمیدل، درباره یکی از سایتهای زرد لسآنجلسی -که اخبار و شایعات مربوط به سلبریتیها را پوشش میدهد- اشاره کرده است، اقتصادی که در پس بازتاب تصاویر سلبریتیها از طریق نمایش عکسها و فیلمهای زندگی روزمرهشان -وقتی که از یک مغازه جواهرفروشی خارج میشوند یا پول پارکینگی را پرداخت میکنند- نهفته است بسیار سودآورتر از تماشای آنان در مراسم فرش قرمز است.»
ساده میتوان فهمید که این مرحله پیشرفتهتری از همان فهم اقتصادی است؛ منطقی که روزی از ایجاد سازکاری برای عکس گرفتن با مشاهیر و چهرههای سینما پول درمیآورد، کمی بعدتر به این نتیجه میرسد که به جای فروختن لباس به ثروتمندان این طبقه، میتواند لباسهایش را به تن آنان کند و از خرامیدن ایشان روی فرش قرمز، جمعیت گستردهتری را به مصرف محصولاتش مشتاق سازد. سپس در مرحلهای پیشرفتهتر، همین منطق حکم میکند که چرا باید سالی یک بار منتظر فرش قرمز اسکار شد حال آن که مردم در تمام طول سال، ولع شبیه شدن به سلبریتیها را دارند؛ اخبار آنها را پیگیری میکنند، اگر وسعشان برسد از همان برندی که بازیگر محبوبشان خرید کرده، کالایی را تهیه میکنند و اگر نه، بدل آن هم قادر است بازار مخصوص به خودش را خیلی هم موفق، ایجاد کند.
خانم الیکا عبدالرزاقی در یادداشتی در صفحه اینستاگرام شخصی خود چنین مینویسد: «عزیزان دل، نازنینان، در این چند سال اخیر طراحان لباس و گریمورها مثل سایر کشورها بدون دریافت کوچکترین وجهی لباس و گریم مراسم مهم رو بعهده می گیرن و ما به لطف این عزیزان با ظاهری آراستهتر در اینگونه مراسم شرکت میکنیم.» او خود به اوضاع نابسامان اقتصادی اشاره میکند و برای رفع اتهام مخارج بالا و مصرفگرایی در حوزه مدولباس از صنف خود، در حقیقت به موضوعی اشاره میکند که گویای همان تأثیر و تأثر متقابل اقتصاد و فرهنگ است:
1- طراحیهای تک لباس مخصوص جشنهای سینمایی، برای سلبریتی هیچ یا اندکی خرج برمیدارد.
2- برند یا شرکت طراح، از سودآوری فروش محصولاتش در ازای این اندک ضرر اطمینان دارد. یعنی از تأثیر فرهنگی این کار در تبلیغ کالای خود مطمئن است.
3- برند یا شرکت طراح، اطمینان دارد که حتی در اوضاع نابسامان اقتصادی، میتواند به سود مزبور دست یابد.
بد نیست به قیمتگذاری لباسهای طراحی شده برای جشن حافظ نگاهی بیندازیم؛
«بانو متین ستوده
نام طرح : تندیس
قیمت:2،450،000 تومان»
«بانو روشنک عجمیان درجشن حافظ
نام طرح : ققنوس
قیمت:1،850،000 تومان»
«بانو مرجانه گلچین
نام طرح: فاخر
قیمت:1،850،000 تومان»
اگرچه باید اذعان داشت که طراحی لباسهای این دوره جشن حافظ بعضاً به جهت پوشش و رعایت برخی موازین فرهنگی و بومی در طراحیها، جدا قابل توجه بودند اما سؤالات درباره پیوستهای اقتصادی این طراحیها و تأثیر آنان بر رفتار اقتصادی مردم، همچنان به قوت خود باقی است. این که تشبّه جستن در نوع پوشش به مشاهیر، از جهت آراستگی و رعایت موازین دینی، اخلاقی و عرفی جامعه، تبعات سوئی نداشته باشد، شرط لازم یک جریان فرهنگی-اقتصادی است اما اگر این اتفاق، متضمن رفتارسازی سوء و غلط از نظر اقتصادی در مردم و ایجاد موج مصرفگرایی و هزینههای غیرمعقول برای پوشش شود، آیا باز هم مفید خواهد بود؟ آیا جامعه اسلامی، حتی با وجود رعایت حجاب به نسبت عرف معمول اهالی سینما، قیمت بالای تبلیغ اشرافیگری و مصرفگرایی و روحیات سرمایهداری را خواهد پذیرفت؟
پرده دوم: مدسازی از حاشیه سینما یا متن آن/ اعتراضی به پول درآوردن نداریم
ایرانی که در سینما شناخته شده و با سینما شناسانده میشود و به سمت این نظام سینمایی سوق داده میشود، همین ایران است؛ ایرانی در حرکت به سمت منش سرمایهداری با سینمایی که تازه کشف کرده که از اقبال فرهنگی بخشی از مردم به مشاهیر سینما، میتوان درآمد و سودآوری اقتصادی داشت. خب چه کسی میتواند آنقدر نا آگاه باشد که ادعا کند چنین منطقی اشتباه است؟ مگر جز این است که منویات فرهنگی یک جامعه، تا با اقتصاد آن پیوند نخورد، راهی به خانههای مردم باز نخواهد کرد و گسترش و عمومیت نخواهد یافت و مگر جز این است که تا در کالاهای روز و مصرفی مردم از جمله لباس، پیوستهای فرهنگی رعایت نشود، تغییر رویه و حرکت به سمت سبک زندگی ایرانی-اسلامی محقق نخواهد شد.
بنابراین از این درهمتنیدگی گزیری نیست و این دو حلقه چنین زنجیرهای را نمیشود از یکدیگر گسست. کسی به استفاده اقتصادی، اعتراضی ندارد بلکه اگر داشته باشد فهمی از سینما پیدا نکرده است کما این که اصولاً باید به سینمایی معترض بود که از تمام صنایع وابسته به این محصول پرقدرت فرهنگی، بعد از 30 سال، فقط به ظرفیتهای لباس پی برده است؛ آن هم به این شکل حداقلی که فقط در حاشیه یک جشن بزرگ سینمایی و فقط روی فرش قرمز آن، به تبلیغ کالای خود بپردازد حال آن که سینما اساساً در متن خود حاوی ظرفیتهای بزرگی برای اثرگذاری بر مدولباس و البته سایر کالاهای مصرفی مردم است.
تاکنون و طی این سالها، تنها کارکرد اقتصادی سینما در ایران به صورت فرامتنی بوده به این معنا که هر تولیدکننده یا بنگاه اقتصادی همواره در حواشی سینما، به دنبال استفاده از سلبریتیها برای تبلیغ کالای خود بوده است که تبعا به طور کاملاً مستقل و خصوصی و در تعامل با اشخاص حقیقی اتفاق افتاده است؛ حضور آقای حمید گودرزی در تبلیغات ایسامبل، آقای سام درخشانی در تبلیغات کارما و آقای بهرام رادان برای نوینچرم، نمونهای از اینها است. در کنار این روش، به دنبال پررنگتر شدن نقش آیین فستیوالهای سینمایی در سالهای اخیر، اقبال برخی برندها یا طراحان لباس به مراسم فرش قرمز و معرفی خود از طریق تقبل رایگان طراحی لباس و گریم بازیگران، روش دیگری را برای پیوند دادن یک حلقه فرهنگی-اقتصادی دیگری به حلقه فرهنگی-اقتصادی سینما در کشور به راه انداخته است. روش محدود سوم نیز که بعضاً در کشور ما رواج داشته، سرمایهگذاری یک شرکت –اغلب شرکتهای مربوط به صنایع تولیدی کلان مثل خودرو و....- در تهیه و تولید فیلم است.
اما سخن همین است که چرا این ساز کارها در کشور ما ناقصالخلقه زاده میشوند و چرا سینمایی که به شکلی طبیعی در اصل و متن خود نوعی مدیوم تبلیغاتی به حساب میآید، در کشور ما هرگز به وجود نیامده و صنایع مرتبط با آن، شکل نگرفتهاند؟ چرا در حالی که اساساً فروش کالا در سینمایی چون هالیوود، از حضور فعال یک برند در زمینه مرتبط با محصولات خود در تولید فیلم آغاز میشود، در کشور ما تولیدکنندگان، عمدتاً براستفاده از شهرت و محبوبیت برخی سلبریتیها حساب باز میکنند؟
پرده سوم: یک بام و دو هوا
سینمای ایران تنها سینمایی است که میتواند این همه متناقض باشد. تنها سینمایی که میتواند به فیلمی چون «ابد و یک روز» 9 سیمرغ بلورین و 4 تندیس حافظ در بخشهای مهمی چون بهترین فیلم، بهترین فیلمنامه و بهترین کارگردانی بدهد و بعد انتظار داشته باشد که مردم لباسهای بازیگران آن فیلم را بپوشند. تنها سینمایی که میتواند به اندازه کن، مخاطبخاص و روشنفکرمأب و دگراندیش داشته باشد و همزمان به اندازه هالیوود، پرخرج و زرقوبرقطلب و برخوردار از حمایت دولتی. تنها سینمایی که ادعا دارد هرگز نمیخواهد به خدمت اهداف سیاسی کشورش درآید حتی اگر آن اهداف چیزی بیش از احترام به امنیت ملی، سخن گفتن از امید و زیبایی و دراولویت قرار دادن ذائقه مردمش نسبت به سلیقه فستیوالهای خارجی نباشند و در عین حال توقع بیشترین فروش، گستردهترین حمایتها و کمترین نظارتها را داشته باشد.
خب برای پیدا کردن اشکال پیوند نخوردن درست سینمای ایران با اقتصادش، بهتر است به این فکر کنیم که وقتی مهمترین جشنوارههای سینمایی به فیلمی چون «ابد و یک روز» جایزه میدهند، دقیقاً منتظر چه اتفاقی در تحرک اقتصادی کشور هستیم؟ مثلاً مردم علاقهمند و امیدوار میشوند که یک فلافلی دایرکنند چون برند مشهوری در این حوزه در فیلم همکاری کرده است؟ آیا هیچ برند فلافلی عاقلی حاضر است در فیلمی مشارکت کند که قرار است همه بدبختیهای شخصیتهایش ناشی از آن باشد؟ چنین فیلمی حتی از تبلیغ یک مافیای تولید مواد مخدر هم عاجز است چرا که حتی ساقیها و معتادانش، نه حتی از زاویهدیدی غلط، در فیلم، آن قدر زیبا و خوشبخت نیستند که آدم دوست داشته باشد در صنعت مربوط، شروع به فعالیت اقتصادی کند. لطفاً تعجب نکنید! میشود سینما، صاحب تجربه بزرگی چون فیلم «پدرخوانده» باشد که مخاطب، علاقهمند یا دستکم کنجکاو به مناسبات مافیایی شود؛ اما ما حتی از این مقدار هم محرومیم.
فیلمی چون «آنیهال» از بهظاهر مستقلترین جریان سینمای هالیوود قادر است جریان مد جامعه را در مقطعی چنان تحت تأثیر قرار دهد که «فشن آنیهال» تیپ محبوب جامعه آن روز آمریکا و بسیاری کشورهای دیگر شود، همان طور که «جنگ ستارگان» نیز، از دستراستیترین جریان هالیوود میتواند تمام صنایع حاشیهای سینما ازجمله لباس، اسباببازی، کالای خواب، لوازمالتحریر، خوردنیها و نوشیدنیها و بسیاری دیگر را به تحرکی بزرگ وادارد آن چنان که با محصولات آن بتوان از تولد تا مرگ یک انسان را تأمین کرد.
اما وقتی خانم پریناز ایزدیار برای بازی در فیلم ابدویک روز جایزه میگیرد، انتظار ایجاد تمایل به تشبه جستن به لباس او در میان مخاطبان فیلم و مردم، همان قدر احمقانه است که فکر کنیم مردم میتوانند واقعاً زندگیای شبیه زندگی شخصیتهای فیلم را دوست داشته باشند. بنابراین چیزی از سینما باقی نمیماند الا همین شهرت بازیگرانی، که چون خوب بازی کردهاند جایزه گرفتهاند نه چون نقششان دوستداشتنی و بهیادماندنی بوده است. پس منطقاً از نقش او برای تبلیغ یک کالا نمیتوان بهره برد اما از شخص او چرا. راز عقبماندگی سینمای ایران هم ناشی از همین رویکرد اشتباه به محتوای فیلمهای سینمایی است که عملاً شکلگیری زنجیره اقتصادی را ابتر میگذارد.
و این چنین است که سینمای ایران، خود را از همه ظرفیتهای بزرگ این ابزار کارآمد محروم میسازد و این طور ناقصالخلقه در چنین تناقضی به دام میافتد: به روشنفکری کن و به چشم پرکنی اسکار.
عده ای باید احمق باشن که عاقل ها بتونن گوششونو ببرن و پولی به جیب بزنن حالا به اسم مد یا هرچی دیگر باید خرشون کرد و ازشون استفاده کرد
باعرض خسته نباشید،
بااجازه ی شما ماسینما وترشحاتش رابعد ازاتمام جنگ دراول دهه ی 70 بوسیدیم وکنارگذاشتیم.به علت کارهای سینماگران ومنکراتی که درکارهایشان دیده می شود.
بعضی از آن ها شده اند: مانکن شرکت های تولیدی (ایرانی وخارجی)
بعضی هاهم فقط برای واردشدن به اسکار کن وغیره له له می زنند.ودرفیلم ها وسریال ها 98درصد با ازدواج همراه است
به علت تاریخی بودن ودینی بودن بعضی ازسریال ها رامی شود مطرح کردولا غیر.
شما كه گذاشتى كنار خدا قوت ديگه ناخونك زدنت از كنار براى چيه
چرا اینقدر به این قضیه دارید جو میدید از چیزی که تموم شده و رفته برای چی اینقدر سوزه تبلیغاتی و رسانه ای میسازید
لباسهایشان که اصلا قشنگ نیستند و گلی منگولیند
به نظر نگارنده این مقاله مردم ایران استحقاق زندگی فاخر را ندارند، مردم ایران برخلاف سایر ملتها باید همیشه البسه ارزان قیمت خودروی بی کیفیت غذای ارزان و کلا زندگی گداوار داشته باشند تا اینکه انقلاب به اهداف خود رسیده باشد. این همان زندگی است که اعراب غترتگر بعد از استیلای بر ایران برای ایرانی ها خواستند. نگارنده این مقاله عداوتی بیش از ان اعراب دارد، چرا که او دشمن حربی بود و ایشان متاسفانه هموطن.
کلا به همه چیز کار دارید، هر چیزی باید ازاش ایراد گرفته بشه ، حالا یا حجاب ، قیمت ، برند ، خنده ، خوش تیپی ، ....به هرحال باید به نوعی مردم حقیر بشن و مطلبی باشه که شما عزیزان بیکار نباشید ، دلیل اینهمه حاشیه سازی چیه واقعا ، چرا نمیزارید مردم زندگیشونو بکنن ؟؟؟؟؟!!!! چرا اوضاع رو متشنج می فرمایید ؟؟؟؟!!
سلام
یخورده سختگیری در این زمینه کمه . بیشتر سختگیری بشه احمد پور مخبر هم یا میره جم یا میشه هنرپیشه درجه یک داخل کشور .
جناب نگارنده محترم
دقیقا بفرمایید از این داستان چه میخواهید؟
قیمت لباسهایی هم که نوشتید همچین زیاد نیست.
هر آدمی برای رفتن روی سن و جلوی انظار باید لباس مناسب و زیبا و خوب پوشیده باشه.
حالا این جماعت از پول خودشون برای خودشون هزینه کردن پول هم تو سفره چند نفر دیگه گذاشته اند.
الان دقیقا مشکل شما چیه؟
یه مشت لباس کهنه و آلوده و دماق مالیده شده و کر و کثیف شما رو راضی میکنه؟
خدا هدایت شون کنه به حق حضرت زهرا