مزاری در قطعه هنرمندان و دیگر هیچ!
هنرمندی که نه بیمه بیکاری بسامانی دارد و نه درآمد ثابتی که بتواند با آن روزگار بگذراند کافیست به یک بیماری صعب العلاج هم دچار شود تا در مخمصه ای قرار گیرد که حتی چرایی هنرمند شدن اش را هم به چالش بکشد.
مرده پرستی صفتی است که آن را به ایرانیان نسبت می دهند. این به یک ویژگی یا خصیصه ذاتی در میان مردمان ایران بدل شده است که تا وقتی کسی زنده است اغلب جز ایرادهای او را نمی بینیم و حتی اگر به توانایی اش در رشته ای خاص اعتماد داشته باشیم سعی می کنیم با سکوت از کنار این ویژگیها عبور کنیم اما کافیست شخصیت مورد بحث مان به دیار باقی شتابد تا آن هنگام به ناگاه از در دوستی وارد شده و حتی صفات حسنه نداشته اش را هم در زمره ویژگیهای شخصیتی اش قرار دهیم.
در برخورد میان مدیران هنری و جامعه هنرمندان نیز اغلب چنین وضعیتی را شاهد بوده ایم یعنی مدیران هنری ما که اغلب هم سوابق تخصصی حیطه مدیریتی خویش را ندارند تا وقتی هنرمندی زنده است حتی در ایجاد تسهیلات لازم برای اینکه وی بتواند چرخ روزمره زندگیش را بچرخاند هم کمترین فعالیتی نمی کنند اما همین که هنرمند مذکور فوت می کند به ناگاه از هنر روزافزون وی و جایگاه هنری ارزنده اش سخن می گویند.
چنین وضعیتی البته که در سینمای ایران و در میان مدیران سینمایی هم شیوع دارد. سالهاست که بدنه سینما از فقدان یک بیمه درمانی جامع که بتوان در دشواریها بر آن تکیه کرد می نالند و سالهاست که جز وعده های رنگارنگ مدیران چیزی عاید آنها نمی شود.
همین هفته های گذشته را درنظر بگیرید که مدیران سینمایی برای بازگرداندن پیکر مرحوم عباس کیارستمی به ایران یک هیأت به فرانسه فرستادند و از آن سو نیز در فرودگاه امام(ره) صف بستند برای عکس یادگاری گرفتن با تابوت این کارگردان سینما اما حتی یکی از این مدیران نیامد بگوید که کیارستمی در ماههای آخر زندگیش چگونه از پس هزینه های درمان سرطان برآمده بود؟
تازه کیارستمی کارگردانی بود که آن قدر اعتبار داشت که ولو برای تظاهر هم که شده مدیران مختلف سینمایی برای خاکسپاری از وی صف ببندند. دور و برمان پر شده از سینماگرانی که به بیماریهای صعب العلاج دچارند و حتی یک بار نشده که یک بسته حمایتی برای درمان در اختیارشان قرار گیرد.
حسین محب اهری از جمله چنین نمونه هایی است. بازیگری که سالهاست برای مخاطبان خاطره سازی کرده و در سالهای اخیر با عوارض بیماری سرطان دست به گریبان است و نبود بیمه درمانی جامع برای سینماگران موجب شده بخش عمده هزینه های درمانش را از جیب بدهد.
رضا برجی مستندساز و رضا ایرانمنش بازیگر سینما و تلویزیون هنرمندان جانبازی هستند که سالهاست به دلیل عوارض شیمیایی شدن در جبهه ها هرازگاه در بیمارستان بستری می شوند و اسفناک اینکه همواره نیز از بی توجهی مدیران سینمایی می نالند.
بهناز جعفری بازیگر سینما و تلویزیون علیرغم قرار گرفتن در میانسالی اخیرا به بیماری ام.اس مبتلا شده؛ فقط آنها که نزدیکانشان به این بیماری دچار شده باشند می دانند که تأمین داروهای بیماران ام.اس چقدر هزینه زاست.
این وضعیتی است که آتنه فقیه نصیری دیگر بازیگر سینما و تلویزیون هم با آن روبرو است. فقیه نصیری هم ماههاست با بیماری ام.اس دست و پنجه نرم می کند و آن قدر هم خوددار است که تا مدتها بیماری خود را مخفی نگه داشته بود.
آیا مدیران سینمایی ما خبر دارند که امثال بهناز جعفری و آتنه فقیه نصیری چگونه از پس هزینه های درمان شان برمی آیند؟
اگر بخواهیم از پیشکسوتان بگوییم که قبل از همه باید یاد کنیم از محمدعلی کشاورز که سالهاست از عوارض برآمده از شکستگی لگن و استخوان پا رنج می برد و بعضا توان بیرون آمدن از خانه جز در مواقع ضروری را ندارد. آیا یکی از مدیران سینمایی از خود پرسیده است که هزینه نگهداری از کشاورز که به مدد یک پرستار دائمی میسر شده چگونه تأمین می شود؟
شهلا ریاحی دیگر بازیگر پیشکسوت ماست که مدتهاست از عوارض بیماری آلزایمر رنج می برد و ملکه رنجبر هم وضعیتی بهتر از او ندارد.
پیام دهکردی از جمله بازیگران ماست که سالها به تنهایی و بدون کمترین حمایتی با بیماری سرطان مقابله کرد والبته که بیماری را شکست داد.
درباره امثال فریماه فرجامی و ابوالفضل پورعرب که سالها با دردی کهنه(!) روزگار می گذراندند و مدتها به حال خود رها شدند تا فریادشان به آسمان برسد هم کم نشنیده ایم.
چرا به چنین جایی رسیده ایم؟ چرا مدیران سینمایی ما به دنبال این نیستند که یک بار برای همیشه و با راه اندازی یک بیمه درمانی جامع برای هنرمندان محتلف و از جمله سینماگران مشکلات تأمین هزینه های درمان آنها را رفع کنند؟
آیا نمی شود به همان اندازه که مرده هنرمندان برای مدیران مهم است، هنرمندان زنده هم از اصلی ترین حقوق صنفی که همان داشتن بیمه درمانی جامع است بهره مند باشند.
مدیران هنری ما که استاد سخنرانی درباره کرامت هنری هنرمندان و لزوم تکریم جایگاه شخصیتی آنها هستند هیچ می دانند وقتی هنرمندی برای هزینه درمان پیوند کلیه اش مجبور به فروش خانه اش شود، حرف زدن درباره تکریم به یک شوخی تلخ شباهت دارد.
هنرمندی که نه بیمه بیکاری بسامانی دارد و نه درآمد ثابتی که بتواند با آن روزگار بگذراند کافیست به یک بیماری صعب العلاج هم دچار شود تا در مخمصه ای قرار گیرد که حتی چرایی هنرمند شدن اش را هم به چالش بکشد.
آیا مدیران ما می دانند که فقط با راه اندازی یک بیمه جامع درمان می توانند مرهمی باشند بر زخمهای کهنه چنین هنرمندانی؟
ارسال نظر