در دوره زمانه‌ای که دغدغه بیشتر افراد جامعه پیشرفت، کسب درآمد و بالا بردن صفرهای فیش حقوقی‌شان است، دیدن افرادی همچون «هاشم عباسی» حالمان را خوب می‌کند! نانوایی که هیچ منبع درآمد و شغل دیگری الا نانوایی 20 متریش ندارد، اما برعکس مغازه کوچکش دلش بزرگ است. او برعکس عمده اهالی این شهر، باشتاب و تندی از انسان‌ها نمی‌گذرد و حواسش به مردمان محله و شهرش هست و برای کم‌توانهایشان نان کنار می‌گذارد!

با چسب‌های یکی در میان، برگه‌ای بزرگ به شیشه قدیمی نانوایی کوچکش زده که تصویر مردم فقیر روی آن چاپ شده، برگه‌ای که روی آن به دو زبان فارسی و انگلیسی نوشته شده: «نان به سر سفره ببرید؛ حتی بدون پول! فقط نیازمندان. فقط نیازمندان»!

می‌گوید: «یک نان که ارزش این حرف‌ها را ندارد!» سالهاست که از میان نان‌های بربری‌ کنجدی که در مغازه کوچکش می‌پزد، سهم نیازمندان را نیز کنار می‌گذارد؛ مغازه‌اش کوچک‌تر از آن است که حتی بتواند جایی هرچند کوچک برای نان نیازمندان تعبیه کند، به همین دلیل تنها به یک نوشته تایپ شده اکتفا کرده است و مردم را دعوت می‌کند حتی بدون پول «نان به سر سفره ببرید!»

هاشم عباسی 30 سال است که پشت تنور نانوایی بربری، جوانی‌اش را گذرانده و حالا با ورود به میانسالی سوژه گزارش ما شده است؛ با اینکه به‌سختی راضی می‌شود با ما مصاحبه کند و می‌گوید این موضوع بین او و خدایش است، اما سرانجام با اصرارهای ما راضی می‌شود داستان نان بربری‌های کنجدی برشته‌ای را که مخصوص افراد خاص است بازگو ‌کند. او می‌گوید: «پدرم نیز نانوایی داشت و او هم همیشه سهم نان نیازمندان را کنار می‌گذاشت تا مبادا فردی به دلیل نداشتن پول؛ گرسنه بماند و من هم چه آن موقعی که وردستش کار می‌کردم و چه حالا همیشه در طول روز چند نان بربری کنجدی خوب برای افرادی که پول ندارند و نیازمند هستند کنار می‌گذارم!»

نانوایی بربری کوچکش در خیابان بسیار شلوغی است که اگر ساکن تهران باشید حتما یکبار اسیر چراغ قرمزش شده‌اید، تقاطع آزادی و نواب! محلی شلوغ که برای پول درآوردن مکان مناسبی است اما او می‌گوید: «مگر یک نان ارزش این حرف‌ها را دارد؟!!»

او در مورد کارش و برگه‌ای که پشت شیشه مغازه‌اش چسبانده است می‌گوید: «این‌که اتفاق تازه‌ای نیست چراکه 30 سال است پولی بابت نان از نیازمندان دریافت نمی‌کنم! نانوایی شغل موروثی ما است و پدرم نیز نانوا بود و او هم هیچ‌وقت دست رد به سینه نیازمندان نمی‌زد و تا زمانی که کنار او شاطری می‌کردم از قواعد نانوایی پدرم تبعیت کرده و برکت آن را در زندگی‌ام دیده‌ام و این باعث شد زمانی که به‌تنهایی مغازه نانوایی باز کردم روش پدرم در کمک به نیازمندان را دنبال کنم.»

بالا و پایین شدن قیمت نان هم رونق کار خیر هاشم را از رونق نینداخته و  بنا به گفته خودش همانند روز اول با جدیت کار خود را ادامه می‌دهد و هر روز تعدادی نان برشته برای نیازمندان کنار می‌گذارد. او با ذکر خاطره‌ای می‌گوید: «خدمت سربازی را در یکی از شهرستان‌های دور گذراندم. شرایط سربازها آن زمان خیلی مناسب نبود! من بیمار شدم و مدتی را در بیمارستان بستری بودم، بعد از بهبودی نسبی و ترخیص حتی یک ریال در جیب نداشتم تا با آن حتی نصف نانی بخرم. من که رسم و معرفت پدرم در کسوت نانوایی را دیده بودم تصورم این بود که مابقی نانوایان نیز حداقل کمکی را که از دستشان برمی‌آید به یک سرباز بیمار می‌کنند! به همین دلیل نزد نانوا رفته و برایش از روزگار مریضی و بی‌پولیم در شهر غریب گفتم و از او خواستم که نصف نانی بدهد تا حداقل ضعف عمومی بدنم جبران شود، اما فکر می‌کنید او چه کرد؟ با پاروی نانوایی دنبالم کرد و جلوی چشم افرادی که در صف نان ایستاده بودند به من بد و بیراه گفت و از مغازه‌اش بیرونم کرد؟! یک نصف نان ارزش آبروریزی نداشت و خیلی ناراحت شدم اما کار خدا بی‌حکمت نیست و من شرمندگی نیازمندان را فهمیدم، با تمام وجودم ناراحتی فردی را که نمی‌تواند برای خانواده‌اش یا حتی غذای خود نان تهیه کند لمس کردم و به همین دلیل نخواستم که فرد دیگری این حس بد را تجربه کند و هنگامی که به تهران برگشتم با علاقه و جدیت پشت تنور نانوایی ایستادم و حتی سعی کردم بهترین نان‌ها را برای افراد نیازمند کنار بگذارم.»

نان

همه آقا هاشم صدایش می‌زنند و او که در میانه عصر تیرماهی و با زبان روزه با ما مصاحبه می‌کند؛ آدم مغروری نیست، مهربان است بگونه‌ای که هربار صحبت از دو دوتا چهارتای نان‌هایی که به نیازمندان می‌دهد، می‌شود، می‌گوید: «قیمت یک نان که دیگر ارزش این حرف‌ها را ندارد! روزی را خدا می‌دهد و نباید برای کمک به خلق نیازمند خدا چرتکه بیاندازیم!»

از او در مورد مشتری‌های نیازمندش می‌پرسم و او تاکید می‌کند که همواره سعیش بر این است تا چهره افرادی را که تقاضای نان رایگان می‌کنند، نبیند. می‌گوید: «من قید سوال و جواب کردن را زده‌ام ! اصلا چه معنی دارد از کسی که  نان رایگان می‌خواهد  اصول دین بپرسیم؟ فرض را بر این بگذاریم که بخواهد با «دوز و کلک» سر من کلاه بگذارد! چه چیزی عایدش می‌شود؟ جز اینکه دو تا نان بیشتر و مجانی به خانه می‌برد؟ راست و دروغ نیازمندیشان پای خودشان و خدایشان! من به عنوان یک انسان باید کار نیکو و خیر کنم که انجام می‌دهم. شاید یک قصاب برای دادن گوشت  رایگان سوال و جواب بپرسد چراکه قیمت گوشت بالاست اما نان داستانش متفاوت است.»

در مورد مشتری‌های دائمی نان‌های رایگان می‌پرسم و او در پاسخ می‌گوید: «بیشتر افراد گذری هستند، اما تعداد محدودی نیز هستند که به پای ثابت نانوایی بدل شده‌‍اند و روزانه از ما نان رایگان می‌برند. این افراد عمدتا برای اهالی و کسبه شناخته شده هستند بطوری‌که مثلا خانمی در این محله است که دو سه بچه کوچک دارد و به‌شدت نیازمند است و مشتری روزانه ما نیز محسوب می‌شود. با این حال هستند افرادی که از سر شوخی پشت دخل می‌آیند و در حالی که دست یا صورت خود را کج و معوج می‌کنند با خنده تقاضای نان رایگان می‌کنند اما شوخی‌شان تنها برای چند ثانیه است و هیچ‌وقت خواسته خود را به‌صورت جدی دنبال نکردند.»

از او درمورد متن دو زبانه‌اش(فارسی و انگلیسی) می‌پرسیم، با خنده می‌گوید: «من سالها چراغ خاموش نان رایگان به افراد نیازمند می‌دادم تا اینکه روزی یکی از دوستانم که با کامپیوتر سر و کار دارد این برگه را با خود آورد و گفت هاشم تو که به افراد نیازمند کمک می‌کنی و قصدت خیر است، افرادی که نیازمند هستند از کجا متوجه شوند که این مغازه نان رایگان می‌دهد، دیدم حرفش درست است و این برگه را پشت شیشه زدم و از موقعی که این برگه نصب شده تعداد افرادی که برای دریافت نان رایگان به مغازه مراجعه می‌کنند نیز بیشتر شده است. دستی به چسب‌های برگه پشت شیشه می‌کشد و آنها را محکم‌تر روی شیشه مات مغازه‌اش فشار می‌دهد و ادامه می‌دهد، در مورد دو زبانه بودنش نیز باید بگویم در این محله توریست‌های زیادی رفت و آمد دارند و بعضا برای خرید نان به مغازه مراجعه می‌کنند به همین دلیل انگلیسی آن را هم نوشتیم تا آنها با دیدن این متن خاطره خوبی در ذهنشان از مردم و کشور ایران بماند و بدانند علی‌رغم تمام تبلیغاتی که علیه ایرانی‌ها و مسلمانان در رسانه‌های مختلف جهان می‌شود، ما انسان‌های مهربانی هستیم و حتی بارها شده است که وقتی توریست‌های «مو بور» از اینجا رد شده و این برگه را دیده‌اند به زبان خودشان حرف‌هایی می‌زنند و واکنش‌هایی نشان می‌دهند اما نه من زبان آنها را متوجه می‌شوم و نه آنها از تعارفات من سر در می‌آورند!

هفته نامه شهر امید را از دکه های روزنامه فروشی تهیه فرمایید.