محسن پیرهادی
ظرفیت آسمانی شدن
قرار بود ۴۵ روزه برگردد. شاید برای آرامش اطرافیان میگفت، چون خودش میدانست که لحظه خداحافظی است... معاون عملیات بود و البته عکاس و مستندساز.
به گزارش پارس،محسن پیرهادی، عضو هیأت رئیسه شورای اسلامی شهر تهران در یادداشتی نوشت:
قرار بود ۴۵ روزه برگردد. شاید برای آرامش اطرافیان میگفت، چون خودش میدانست که لحظه خداحافظی است... معاون عملیات بود و البته عکاس و مستندساز.
یادم نمیرود اربعین پارسال، شده بود عکاس موکب علیبن موسیالرضا(ع)... عکاس باشی آن هم از نوع عملیاتی، منتظر نمیمانی تا بگویند عکس بگیر.حدود ساعت 2 بامداد بود. لوله آب ترکید و آب داشت به محل اسکان زوار نزدیک میشد. بچههای عملیات دست به کار شدند. تقی هم از صدای بچهها بیدار شد. اول با دوربینش از کار بچهها عکس و فیلم گرفت و بعد به آنان پیوست و دست آخر مشکل را حل کردند. عذرخواهی کردیم که بیدارش کرده بودیم، شهید لبخندی زد و گفت: عکاسی در موکب، وظیفه من است و شب و روز ندارد. میخواهم زحمات خادمها را تصویر کنم.
اردیبهشت ماه بود، مدیران شهری بازدید از مادر شهید امیرهوشنگ رسولزاده را در برنامه داشتند؛ همان شهیدی که عکس شهادتش یکی از عکسهای معروف زمان جنگ است. بازدید همزمان با شهادت یکی از ائمه بود. به حرمت حضور مادر شهیدی که کمرش از داغ فرزندش خم شده، فضای روحانی در خانه کوچکشان حکمفرما بود؛ آنقدر که گونههایت ناخواسته، تر میشد. در آن لحظه عمق نگاه شهید ارغوانی را که با لبخندی از غم گره خورده بود به سمت خودت میدیدی، حرمت چشمان تر را میدانست و برایش مقدس بود؛ آنقدر که آرام کنارت بیاید و آهسته بگوید: گریه کردی؟ قبول باشه...
در فضایی صمیمی همه دور هم جمع شده بودند و مادر شهید از خاطرات فرزندش میگفت...
شهید ارغوانی هم مثل همیشه دوربین به دست هم تصاویر را ثبت میکرد و هم پذیرایی از جمع،کارش بود. در بیشتر بازدیدها سینی چای و ظرف میوه را از صاحبخانه میگرفت و پذیرایی میکرد...
زمان در بازدید از خانواده شهدا و جانبازان برایش مفهومی نداشت، مدیران میرفتند اما شهید ارغوانی هنوز آنجا بود! یکبار که میخواست عکسی متفاوت بگیرد به مادر شهید رو کرد و گفت: عکس پسرت را ببوس... پیرزن به آرامی از جایش بلند شد و درحالیکه چشمهایش با حبابی از غم و حسرت میدرخشید، بر تصویر بیجان امیرهوشنگ بوسهای زد و با لبخندی تلخ عصایش را به زمین کوبید و نشست. آن لحظه بود که شهید ارغوانی یکی از بهترین و زیباترین تصاویر زندگیاش را ثبت کرد و در چند روزنامه چاپ شد.
هرچند روحش ظرفیت آسمانیشدن را داشت اما مصاحبت با خانواده شهدا و جانبازان بیتأثیر نبود!زمانی که جانباز هممحلهایاش داود امینی میگفت این روزها آرزویی بهجز راه رفتن بدون ویلچر ندارم. نه برای تفریح و گردش، پاهایم را برای دفاع از عقیله بنیهاشم(س) میخواهم... دلم پر میکشد اما پای رفتن ندارم... اینها را که میشنید، خونش به جوش میآمد آنقدر که به سادگی به تعلقات دنیوی پشتپا بزند، جانش را کف دستش بگیرد و پاسدار حریم ائمه شود... طبلها در دلش به صدا درآمدند. وقت رفتن است. چترها را باید بست، زیر باران باید رفت...
این بار دیگر قصد ثبت تصویر را ندارد! انگیزهاش فراتر از این حرفهاست! اینبار میخواهد پشت تیربار و در کنار برادران همرزمش از ناموس اسلام دفاع کند...
خدایا بعضیها چقدر گمنام هستند بین ما و چه نامدارند بین آسمان. شهید تقی ارغوانی نمونهای از مردان بیادعای روزگار ما بود و حالا فرزندش شده مرد خانه و چه زود مرد شدی بزرگمرد کوچک.
مدیون همه مدافعان حرم هستیم...
اللهم الرزقنا شهادت فی سبیلک
عضو هیأت رئیسه شورای اسلامی شهر تهران
ارسال نظر