پیکر مرحوم رکنآبادی وارد تهران شد
پیکر سفیر سابق ایران در لبنان که در حادثه منا درگذشت، صبح امروز (جمعه) وارد تهران شد.
به گزارش پارس به نقل از فارس، پیکر سفیر سابق ایران در لبنان که در حادثه منا درگذشت، صبح امروز (جمعه) وارد تهران شد.
پیکر مرحوم غضنفر رکنآبادی سفیر سابق جمهوری اسلامی ایران در بیروت که در حادثه منا درگذشت، صبح امروز (جمعه) وارد تهران شد و قرار است تا دقایقی دیگر مراسم استقبال از پیکر این دیپلمات کشورمان با حضور مقامات و مسئولان در پاویون دولت فرودگاه مهرآباد برگزار شود.
قرار است پیکر مرحوم رکنآبادی در امامزاده پنج تن لویزان دفن شود.
بـِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ و الصِّـدیقیــن
به مناسبت بازگشت پیکر پاک و مطهر دیپلمات انقلابی و سفیر سابق جمهوری اسلامی ایران در لبنان، شهید غضنفر رکنآبادی مثنوی «سفیر نور» به خانواده داغدار این شهید والامقام تقدیم میگردد.
ای عاشقان از قَتلِگَه، آمد خبر گُمگشته را - آن از تمام هستیاش، در راهِ حق بُگذشته را
دارد خبر اشکِ سَحَر، مرگِ سفیرِ نور را - بر تن سیه پوشیده مَه، آن کُشتۀِ مَستور را
میآورندش در کفن، آن کُشتۀِ دور از وطن - دزدیده جانش را زِ تن، مکر و فریبِ اَهرِمَن
بر دارِ عشقِ فاطمه، سَر داده مستی میرسد - نوشیده از لَعلِ علی، دُردِ اَلَستی میرسد
از زمزمِ عشقِ علی مستِ شرابی میرسد –رنجور و بیجان پیکرِ آن انقلابی میرسد
رَه بُرده مستی در حَرَم، لبیکگویان میرسد - سَرگشتۀِ کویِ وَلا، راهش به پایان میرسد
پایانِ راهِ عاشقِ زهرا چه باشد جُز بلا؟! - کِی شیعه را سَرمنزلی باشد بهغیراز کربلا
آن سَر که شوقِ کربلا، شوریده بودش از وَلا - شُد سِرِّ سُرخِ عاشقی اندر مِنایَ اش بَرمَلا
لبتشنۀ صهبایِ حق، سیر از شرابِ یار شد - منصورِ شهرِ عاشقی، شیدایِ سر بر دار شد
سرمستِ عِطرِ لالهها، آن روحِ رُکنآبادیَاش - مشهورِ شهرِ عاشقی، افسانۀِ فرهادیَاش
از کاروانِ کربلا، جاماندهای در راهِ عشق - مرهم نِهِ زخمِ دلِ، پُر داغِ لبنان و دمشق
آن گفته لبیک از وَلا، یاریِ نصرُالله را - آن بر سپاهِ ظلمِ شب، بسته به جولان راه را
بر دارِ عشقِ فاطمه، رقصان سَرِ پُرشور او - پیدا به خاکِ بیکسی، شد پیکرِ رنجورِ او
آن کُشتۀِ دور از وطن، لبتشنۀ گمگشته تن - پیدا شد آخر پیکرِ پوشیدهاش اندر کفن
میآید از رَه عاشقی چون لالهها آزاده کیش -عهدِ صداقت بسته با مولایِ خود با جانِ خویش
تا مُرغ جان بر هم زند، زندان و بند و دام را - پوشیده بر تن در مِنا، پیراهنِ اِحرام را
بگرفته راه عاشقی، شوریده سر در پیش را - تا در مِنا قربان کند، از عشقِ دلبر خویش را
در بندِ خاک آورده شب از ما سفیرِ نور را - بر دارِ عشقِ فاطمه سَر کرده آن منصور را
دردآشنای شهرِ غم، ای بر دلت داغِ حرم - خون میچکد از مرگِ تو از چشم غمبار قلم
شرحِ نگاهت میکنم همسایۀِ آیینهها - داغِ فراقت مینهم با مثنوی بر سینهها
در بزمِ جانسوز ولا، مستی شرابِ عشق را - اندر حریمِ حُرمِ حق، بگشوده بابِ عشق را
ای آشنا با کربلا، ساقی و دست و مَشک را - خون بی تو از غم میچکد، چشمِ فلسطین، اشک را
ای در نمازت هر سحر، کرده شهادت آرزو - در مقتلِ داغِ منا خورده شرابِ وصل او
ای رختِ اِحرامت به تن اندر حرم رهیافتی؟ - سِرِّ اذانِ گفته را، بر نیزهها دریافتی؟
دیدی که رفتن کربلا خون خواهد و رنج و بلا - دیدی که عشقِ فاطمه کردت به غمها مبتلا
گِردِ حرم گردیده اِی، بر نقطه چون پرگارها - گفتت چه دلبر در حرم، کردی تو تَرک ِ یارها؟
گفتت چه سِرّ از عاشقی، کین گونه حال آشفتهای؟ - آرام و سرد و بیصدا در خاکِ غُربت خفتهای
ای کُشتۀِ لبتشنۀِ، گُمگشته قربانگاه را -خون بی تو جاری میشود، چشمانِ حزبالله را
ای کربلایت آرزو، آخر رسیدی راه را - ای رختِ احرامت به تن، بُگشودَنَت درگاه را
دیدی به اوج نیزهها، خونین طلوعِ ماه را - جوشیدنِ خون ِخدا، از چشمِ مَقتل گاه را
دردا سفیرِ روشنی، دیگر نمیگویی سخن - شب خنده بر لب دارد از مرگِ تو شمعِ انجمن
دردا که راهت بر نَفَس، بَربسته قومی پُرهوس - ای از تبار آسمان، کُشتَت امیرِ خار و خَس
دردا که گرمایِ تنت، گردیده سرد از سوزها - شب طعنه سنگین میزند، مرگ تو را بر روزها
دردا سفیر روشنی، سلطان شب کُشتَت ز کین - داغ سیاوش کردهای نو بر دل ایرانزمین
رختِ غریبی کرده تن، جان داده اِی دور از وطن - از ره چه زیبا میرسی، بگذشته اِی از ما و من
دستان مِهرِ دخترت، دلتنگِ آغوش غمت - اشکش چو باران میچکد، بر دیدگانِ برهَمَت
آغوش پُرمهرت چه شد، ای سَر سِپارِ روشنی - گُمگشته در خاکی چرا؟ ای یوسفِ دُزدیدنی
در بندِ خاک آورده شب از ما سفیرِ نور را - بر دارِ عشقِ فاطمه سَر کرده آن منصور را
این عاقبت باشد هر آن را کربلا شد آرزو - بر دارِ سرخِ عاشقی باید نشان جُستن از او
آن از تبار روشنی از کینه کُشتَش ظلمِ شب- خونِ رگش نوشیده آن فرسوده ضحاکِ عرب
کُشتش اگر بیداد و کین در وادیِ ضحاکها - پنهان کجا دارد سَحَر، شب در میانِ خاکها
گردد سحر صبحی دگر، پیدا به چشمان فَلَق - تفسیرِ صِدقِ آیۀِ، جاء الحق و باطل زَهَق
شب کِی تواند تا سحر در بَندِ تاریکی کند – کِی روشنی را ظلمِ شب، احساسِ نزدیکی کند
ما را سحرگاهی رسد پُر از شمیمِ یاسها - بر شاخۀِ دل گُل کند زیباترین احساسها
ما را رسد سر دورۀ هجر و فراق و بیکسی – صبح ظهور او دمد ما را شبِ دلواپسی
آید زره دزدیدهای، داغ غریبی دیدهای -جای سِرِشکِ از دیده خون، شب تا سحر باریدهای
آن کَز فریبِ چشمِ او آشفته حالِ عاشقان - از عطرِ زُلفِ او صبا آورده ما را ارمغان
این شام غربت را سحر آدینهای پایان دهد - آشفتهحالِ عاشقان دیدارِ او سامان دهد
سحرگاه جمعه ششم آذرماه 1394 – منصور نظری