به گزارش پارس به نقل از دیپلماسی ایرانی خاورمیانه یکی از پیچیده ترین و بغرنج ترین مناطق جهان از لحاظ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی محسوب می شود. در این میان عراق، کشوری که در سال 1921 تاسیس شد، یکی از پیچیده ترین و در عین حال حساس ترین کشورهای این منطقه بوده است. کشوری که گذرش از پادشاهی به جمهوریت توام با سیری از تحولات بوده و تا رسیدنش به ثبات نسبی در دوران حکومت رژیم بعث نیز سرشار از اتفاقات بی نظیر بوده است. دوران حزب بعث را می توان از تلخ ترین و خون بارترین وقایع دوران تاریخ عراق توصیف کرد. دوره ای که سراسر در جنگ گذشت و خشونت بی اندازه هیئت حاکمه تاریخی بی نظیر را برای خاورمیانه رقم زد. اما این دوره به اندازه ای در خود رمز و راز دارد که با وجود کتاب های بسیار هنوز کنه بسیاری از مسائل غامض باقی مانده و بسیاری از حقایق بیان نشده است. برای همین انتظار می رود باز هم کتاب ها درباره عراق نوشته شوند و قصه های عجیب و غریب بی شماری از آن شنیده شود.

کتاب "عراق از جنگ تا جنگ/صدام از این جا عبور کرد" از جمله کتاب هایی است که تلاش دارد از چهار زاویه بر بخش هایی از دوران تاریک رژیم بعث و پس از آن نوری بتاباند و حقایقی را بر ملا کند. این کتاب که توسط غسان الشربل، روزنامه نگار مشهور لبنانی و سردبیر روزنامه الحیات نوشته شده در حقیقت مصاحبه با چهار مقام سابق عالی رتبه عراقی است که هر کدام از دیدگاه خود به توصیف تاریخ عراق در دوران مسئولیتشان پرداخته اند. دیپلماسی ایرانی در چارچوب سلسله مصاحبه ها و مطالبی که هر هفته منتشر می کند، این بار به سراغ این کتاب رفته است که در این جا هشتادو سومین بخش آن را می خوانید:

نظرت درباره سقوط بغداد چیست؟

ارتش عراق وقتی امریکایی ها رسیدند به طور جدی نمی جنگید، یک سری عملیات غیرنظامی روی داد.

آیا در عملیات فرودگاه ]بغداد[ اغراق شد؟

اتفاق بزرگی نیفتاد، درگیری هایی شد اما بزرگ نبودند، امریکایی ها توانستند دوهزار زره پوش از کویت به بغداد یعنی در مسافت 500 کیلومتر وارد کنند بدون این که عملا مقاومتی وجود داشته باشد. ارتش عراق نجنگید اگر می جنگید همان طور که بعد از اشغال پیش آمد، امریکایی ها متحمل خسارت های سنگینی می شدند. یادم است وقتی که با رامسفلد به عنوان اپوزسیون در ماه هشتمم سال 2002 دیدار کردیم، نگرانی بزرگ خودش و مایرز این بود که بدانند اگر بغداد محافظت شده باشد آیا ساکنان در برابر امریکایی ها در خیابان ها مقاومت خواهند کرد؟ اما همیشه به درستی می گفتیم که نه ارتش عراق و نه ملت عراق از صدام دفاع نخواهند کرد.

آیا امریکایی ها ارتباطاتی هم با افسرهای عراقی داشتند؟

ابدا.

چه شد ارتش عراق فروپاشید؟

در 9 آوریل حتی یک پایگاه برای ارتش عراق باقی نمانده بود، همه فرار کرده بودند. به اعتقاد من امریکایی ها در جنگ علیه عراق پیروز شدند اما این ملت عراق بود که خود را پیروز تصور می کرد. امریکایی ها به ملتی رسیدند که شکست نخورده بود بلکه خود را پیروز می دید، آنها نفهمیدند از این قضیه چگونه باید استفاده کنند، تفاوت بسیاری میان روحیه ملت عراق در سال 2003 با روحیه ملت آلمان در سال 1945 وجود دارد. ژاپنی خود را شکست خورده تصور می کرد و گوش به فرمان امریکایی ها هر چه باشد، بود، اما عراقی با سقوط صدام خود را پیروز تصور می کرد و وقتی که امریکایی ها اعلام اشغال کردند، احساس کردند که فریب خورده اند. آنها می دیدند که امریکایی ها برای آزادسازی آمده اند. این نکته را تا همین الآن امریکایی ها نمی فهمند، آمدند و خودشان را اشغالگر معرفی کردند.

در ابتدای جنگ، نزار الخزرجی دانمارک را ترک کرد و با افسرهای بسیاری راهی شد در حالی که در همان جا فهمید که امریکایی ها هیچ نقشی برای آنها در نظر نگرفته اند؟

نه امریکایی ها، بلکه خودشان هیچ نقشی نداشتند، پایگاهی که به آن استناد می کردند با فروپاشی ارتش عراق فروپاشید، همه به خانه هایشان رفتند. وقتی قانون آزادسازی عراق تدوین می شد هدف ما در سال 2000 این بود که گردانی از میان پلیس عراق ایجاد کنیم تا در آزادسازی عراق سهیم باشد، نخستین وظیفه آنها این بود که به پایگاه های نظامی عراقی بروند، یعنی اردوگاه های ارتش عراق و از سربازها و افسرها در آن جا بخواهند که بعد از تامین اموال و خورد و خوراک و امنیتشان بمانند، تا به این ترتیب ساختار ارتش عراق و اردوگاه های آن حفظ شود و از جماعتی که اشتباه و جنایت کرد خلاص شود، اما امریکایی ها این پیشنهاد را رد کردند.

چرا؟

مغرور بودند و نمی خواستند خودشان را وارد پیچیدگی های عراقی ها کنند. فکر می کردند به کسی احتیاج ندارند. نسبت به روحیه عراقی ها و میراث و تاریخ آنها بی توجه بودند. رامسفلد به سد حدیثه رفت و با یک افسر امریکایی از سپاه مهندسان امریکایی دیدار کرد، به او گفت: آقای وزیر ما افتخار می کنیم که از 150 سال پیش به ما فرصت داده شد در زمینه سدسازی کار کنیم. رامسفلد رو به مهندس عراقی کرد و نظرش را پرسید. جواب داد: جناب وزیر، ما و سپاه امریکایی از 150 سال پیش به ما فرصت داده شده است تا در زمینه سدسازی کار کنیم.

به ما اخباری می رسید که امریکایی ها و انگلیسی ها تلاش می کنند قطعنامه ای را در شورای امنیت صادر کنند، قطعنامه ای که بعدا قطعنامه 1483 شد که به موجب آن اعلام اشغال کردند. ما به عنوان رهبران اپوزسیون بر سر این موضوع خیلی حرص و جوش خوردیم به خصوص جلال طالبانی و من، تونی بلر، نخست وزیر انگلیس نماینده شخصی اش، سر دیوید مانینگ که بعدا سفیر در واشنگتن و بعدا در بغداد شد را فرستاد. ما او را به یک شام کاری دعوت کردیم و در خلال شام استاد جلال از قطعنامه ای که می خواستند صادر کنند، انتقاد کرد. پاتریک تایلر از نیویورک تایمز حاضر بود و عکس گرفت اما تلویزیون با وجود این که فیلم می گرفت آن را پخش نکرد. به مانینگ گفتم: شما می خواهید اشغال عراق را اعلام کنید. در حالی که 20 هزار نفر در عراق هستند که مدرک دکترا دارند و آن گاه شما دنبال اشغال هستید، چه مصلحتی در این کار دارید؟

چرا اشغال را می خواستند؟

به نظر من کسانی که اشغال را می خواستند افراد سی آی ای و وزارت امور خارجه امریکا و دولت بریتانیا بودند. می ترسیدند طرف های معینی بر حکومت یا همان حکومت موقت مسلط شوند و نگرانی ای از سوی کشورهای عربی در این زمینه وجود داشت. وقتی قطعنامه 1483 صادر شد همه به اجماع در شورای امنیت به آن رای دادند. حتی سوریه با آن موافقت کرد، در متن قطعنامه آمده بود که امریکا و بریتانیا اعلام می دارند که بر اساس حقشان مبتنی بر معاهده ژنو عراق را اشغال می کنند و خود را دو قدرت اشغالگر اعلام می کنند. این در ماه پنج از سال 2003 بود، یعنی شش هفته بعد از سقوط صدام.

و نظر شما چه بود؟

ما مطلقا مخالف آن بودیم. ما مخالف اشغال بودیم، هنوز خبری از خلیلزاد نبود. امریکایی ها ژنرال گارنر را در راس سازمان بازسازی عراق قرار داده بودند، این قبل از اشغال عراق بود، این ژنرال صادق و مرد بزرگی بود و چندان شناخته شده نبود چه در بازسازی چه در سیاست. بعد از سقوط صدام از رهبران کرد خواست که به بغداد بیایند، آنها هم در هفته چهارم مارس به بغداد رسیدند.