به گزارش پارس به نقل از فارس، محمدباقر بن محمد اکمل بهبهانی معروف به وحید بهبهانی شاگرد سیدصدرالدین رضوی قمی شارح وافیه و او شاگرد آقا جمال خوانساری است، وی در ۲۹ شوال سال ۱۲۰۵ هجری قمری در کربلای معلی به جوار رحمت حق پیوست و در رواق حضرت امام حسین(ع) پایین پای شهدا مدفون شد.

درباره علت سکونت علامه بهبهانی در کربلا گفته شده است، پس از آنکه حوزه اصفهان بعد از انقراض صفویه از مرکزیت افتاد، برخی از علما و فقها از جمله سیدصدرالدین رضوی قمی و استاد بهبهانی در اثر فتنه افغان به عتبات عالیات مهاجرت کردند، علامه وحید بهبهانی کربلا را مرکز قرار داد و شاگردان بسیار مبرز تربیت کرد از آن جمله می‌توان به سیدمهدی بحرالعلوم، سیدعلی صاحب ریاض، میرزا مهدی شهرستانی، سیدمحمدباقر اصفهانی‌شفتی معروف به حجت‌الاسلام، میرزا مهدی شهید مشهدی، سیدجوادصاحب مفتاح الکرامه و سیدمحسن اعرجی نام برد.

وی در راه دفاع از اجتهاد و مبارزه با اخباری‌گری که در آن زمان سخت رواج یافته بود، مبارزه کرد، شکست دادن اخباریان و تربیت گروهی مجتهد مبرز سبب شد که او را استاد الکل بخوانند، نسب وحید بهبهانی به مجلسی اول می‌رسد، یعنی از نواده‌های دختری مجلسی اول (البته به چند واسطه) است.

درباره مقام علمی ایشان همین بس که شاگردانی چون علامه بحرالعلوم و صاحب ریاض او را علامه بهبهانی و صاحب جواهر و شیخ انصاری و دیگران همه جا او را استاد اکبر و استاد کل خوانده‌اند.

* روایت استاد مطهری از اعتراض یک مرجع به لباس فاخر عروسش

استاد شهید مرتضی مطهری در کتاب «حق و باطل» درباره سیره عملی علامه بهبهانی می‌نویسد: روزی علامه، عروسش (زن آقا محمد اسماعیل) را دید که جامه‌های عالی و فاخر پوشیده است، به پسرش اعتراض کرد که چرا برای زنت اینجور لباس می‌خری؟ پسرش خیلی جواب روشنی داد، گفت: «قل من حرم زینة الله التی اخرج لعباده و الطیبات من الرزق»؛ بگو: چه کسی زینت الهی را که خدا برای بندگانش پدید آورده و روزی‌های پاکیزه و مطبوع را حرام کرده است(اعراف/ ۳۲)، مگر اینها حرام است؟ لباس فاخر و زیبا را چه کسی حرام کرده است؟

گفت: پسرکم نمی‌گویم که اینها حرام است، البته حلال است، من روی حساب دیگری می گویم، من مرجع تقلید و پیشوای این مردم هستم، در میان این مردم غنی هست، فقیر هست، متمکن هست، غیر متمکن هست، افرادی که از این لباس‌های فاخر و فاخرتر بپوشند هستند، ولی طبقات زیادی هم هستند که نمی‌توانند اینجور لباس‌ها را بپوشند، لباس کرباس می‌پوشند، ما که نمی‌توانیم این لباسی را که خودمان می‌پوشیم، برای مردم هم تهیه کنیم و نمی‌توانیم آن‌ها را در این سطح زندگی بیاوریم.

ولی یک کار از ما ساخته است و آن همدردی کردن با آنهاست، آن‌ها چشمشان به ماست، یک مرد فقیر وقتی زنش از او لباس فاخر مطالبه می‌کند، یک مایه تسکین خاطر دارد، می‌گوید: گیرم ما مثل ثروتمندها نبودیم، ما مثل خانه آقای وحید زندگی می‌کنیم، ببین زن یا عروس وحید اینجور می‌پوشد که تو می‌پوشی؟ وای به حال آن وقتی که ما هم زندگیمان را مثل طبقه مرفه و ثروتمند کنیم که این یگانه مایه تسلی خاطر و کمک روحی فقرا هم از دست می‌رود، من به این منظور می‌گویم ما باید زاهدانه زندگی کنیم که زهد ما همدردی با فقرا باشد، روزی که دیگران توانستند لباس فاخر بپوشند، ما هم لباس فاخر می‌پوشیم، این وظیفه همدردی برای همه است، ولی برای پیشوایان امت خیلی بیشتر و دقیقتر است.

* ماجرای رد قرآن فاخر سلطان از سوی علامه

آقا محمدخان سلطان وقت دستور داد، قرآنی به خط میرزای تبریزی نوشته شد که جلد آن را با یاقوت و الماس، زبرجد و سنگ‌های گرانبها مرصع زینت دادند، سپس در قاب دُرّ ذی قیمتی قرار داده، به همراه چند نفر از بزرگان و درباریان به خدمت آن بزرگوار فرستاد، وقتی که آمدند، دق‌الباب کردند. آن بزرگوار خودش آمد در را باز کرد.

جمعیت سلام کردند و سپس گفتند: این قرآن را شاه برای شما فرستاده است، فرمود: این جواهرات چیست که به این قرآن صرف کرده‌اید؟ اینها را بکنید و برای فقرا و مساکین خرج کنید.

گفتند: قرآن را که به خط تبریزی است و قیمت زیادی دارد، بگیرید بخوانید، فرمود: هر کس قرآن را آورده، بردارد نزد خود نگه دارد و بخواند، این کلام را فرمود و در را بست و برگشت.