20 سال پیش اولین سردبیر من پیرمردی نازنین بود که حالا زیر خروارها خاک قهوه‌ای خفته است. می‌گفت: «ما جان‌خستگانی هستیم با آرزوهایی عجیب. تحریریه خسته خانه ماست. گاهی وقتی یک تیتر دلنشین می‌زنیم،همین یک تیتر، با ما کاری می‌کند که سامبا با برزیلی‌ها... بعد به پلک‌ زدنی پیر می‌شوی. می‌بینی گیسوی رودابه هم سپید شده است.»

راست می‌گفت. هر یک تیتر که می‌زد یک سیگار می‌کشید. پر می‌شد از لذتی نشئه‌آور. انگار از دردی مثل زایمان خلاصی پیدا کرده.آن روزها هنوز جگرکی‌ها و صنف گرمابه‌داران دست به قلم نشده بودند. قدیمی‌ها راحت‌تر بودند. بازار این‌قدر مکاره نبود. تلگرام و فیسبوک و واتس‌آپ و ماهواره نبود.«سرعت» و «دقت» و «صحت» مهم بود، اما نه این‌قدر.

حالا «اصل اقناع» در کنار سرعت و صحت افزون شده است. قدیم‌ها وقتی رادیو دو موج خانباجی قار و قور می‌کرد همه قبول می‌کردند، اما حالا روزگاری دیگر است. تو باید هم سریع باشی هم صریح باشی هم بدانی راپل چاره ماهواره نبود... تو باید خودت را به‌روز کنی. از دل بگویی به دل بنشیند و این اصلا کار ساده‌ای نیست. کانال‌های ورود و خروج خبر به ذهن مخاطب کاملا تغییر کرده چون از قرنی به قرن دیگر رفته‌ایم... قرنی که مردم باید با رسانه «تعامل» کنند. باید خودشان را و آینه‌های وجودشان را در آن ببینند. بعد خودشان انتخاب کنند. سردبیر ما خدابیامرز خدای تیتر زدن بود، ولی دوست داشتم بود و این روزها حال و روز سخت ما خبرنگاران را می‌دید که هر شهروندی خودش یک خبرنگارـ شهروند است. وقتی وسط مهمانی کسی از تو می‌پرسد: «چه خبر»؟... و تو مجبوری بگویی: «سلامتی!» مجبوری بنده خدا! خبری داغ‌تر از خبرهای داغ آنها نداری. باید لالمونی بگیری. کاش پایت بشکند و دلت نشکند فلانی. گیسوی رودابه سپید شد. رودابه خودش اگر الان بود ده جور گروه واتس‌آپی و وایبری داشت. رودابه از روزگار عقب نبود خانومی!