از شیخ شهید تا سید شهید
آوینی تاکنون تنها پیرو سهروردی در عالم هنر بوده است، اما نام همین تنها رهرو، آنقدر بلند و سترگ هست که شأن سهروردی قتیل را محفوظ بدارد.
به گزارش پارس به نقل از باشگاه خبرنگاران، شهابالدین سهروردی، فیلسوف شهیر و نامدار ایرانی در سنهی 549 قمری، موافق با 494 هجری شمسی در استان زنجان دیده به جهان گشود. امروز نهصدمین زادروز حکیم سهروردی است.
محل تولد او روستایی بود به نام سهرورد از توابع شهرستان خدابنده، اما این منطقه که تا قرن چهارم مکان کاملاً آباد و پر رونقی به حساب میآمد، رفته رفته رو به افول تمدنی گذاشت و تا آنجا پیش رفت که امروزه محل دقیق آن هم مشخص نیست و فقط میدانیم که نقطهای در غرب سلطانیه بوده.
از کودکی سهروردی اطلاعات دقیقی در دست نیست، اما او هنگام نوجوانی به مراغه رفت و برای آموختن مقدماتی که شامل حکمت و منطق و اصول فقه میشد، پای منبر مجدالدین جیلی نشست.
او در این جلسات همدرس فیلسوف بزرگ دیگری به نام فخر رازی بود و نقل است که سالها بعد از قتل سهروردی، وقتی کتاب تلویحات او را به دست فخر رازی دادهاند، این حکیم کتاب را بوسیده و به یاد هم بحث قدیمش اشک ریخته است.
حکیم سهروردی مردی جهاندیده بود و شاید از این جهت بشود او را با سعدی شیرازی مقایسه کرد. او بعد از مراغه به اصفهان رفت که در آن روزگاران قطب علمی ایران به حساب میآمد. سپس یک دورهی مبسوط ایرانگردی را آغاز کرد و با فرقههای گوناگون فکری، از صوفیان گرفته تا مانویان و باطنیان و... دیدار داشت.
سهروردی پس از آن به ترکیه و از آنجا به دیار شامات و حلب عزیمت کرد.
میگویند که او در این سفر قویاً مجذوب مناظر و مرایای سرزمین شام شد و روی همین حساب وقتی حاکم آن روز شامات که پسر صلاحالدین ایوبی بود، از او خواست تا در حلب بماند، شیخ شهید این پیشنهاد را فیالفور پذیرفت، اما سکونت حکیم سهروردی در حلب، برگ پایانی حیات دنیایی او را ورق زد و پس از چندی با انگیخته شدن حسدِ حاسدان و سخنچینان شامی، زمینهی حبس و قتل این فیلسوف مشرقی فراهم آمد.
تا پیش از سهروردی، تفکر غالب فلسفی در میان متفکرین خاورمیانه، بر اساس تحریرات ابنسینا شکل گرفته بود. تفکرات ابنسینا لقب «فلسفه مشاء» داشت، چون او در مشی فلسفیاش پیرو ارسطو بود و به همین دلیل، صفت معروف آن حکیم یونانی (یعنی مشاء بودن) تسمیهی تفکر مابعدالطبیعی ابن سینا قرار گرفت.
اما سهروردی ضمن رد نکردن دست یافتههای ارسطو در مایههای فکری، اعتقاد داشت که نباید در تجلیل از معلم اسکندر راه افراط را در پیش گرفت و نباید شیفتگی بیش از حد نسبت به ارسطو، مانع توجه فیلسوفان به افلاطون شود.
او در کنار اینها به حکمای باستانی ایران هم توجه داشت و حکمت خسروانی که مربوط به ایرانیان باستان میشود، یکی از پایههای بنای فکری سهروردی بود. فیلسوف اشراق اعتقاد داشت که چون اجداد باستانی ما به ازل نزدیکتر بودهاند، منظرهی آنها از حقیقت، حقیقیتر است.
شیخ شهید یک شیعهی 12 امامی هم بود و مُحاجـّههای او با علمای شام و حلب عمدتاً بر پایهی عقاید شیعیاش صورت میگرفت. مباحثات علما و فقهای حلب با شهابالدین سهروردی عموماً نقبی به عقاید شیعی این حکیم میزدند و حتی یکی از آن مناظرهها کار را به اجماع فقهای حلب بر علیه سهروردی کشاند.
سهروردی استدلال میکرد که چون خدا قادر مطلق است، باز هم میتواند کسی را نظیر پیامبر اسلام خلق کند و از طرفی چون همان خدا گفته که حضرت رسول اکرم خاتم پیامبران است، در صورت حدوث مجدد چنین خلقت ممتازی، آن مخلوق نام و عنوان پیامبر نخواهد داشت اما در سیره و کیفیت نورانی وجودی، همتا و دنبالهی رسولالله است.
شیخ شهید به این ترتیب داشت از مضمون ولایت و امامت دفاع میکرد، اما پاسخهای طرف مقابل، بعد از اتمام استدلال سهروردی، کاملاًً شبیه عصبانیت یک بازندهی لجوج بود.
سهروردی در نظر حلبیها دو ایراد عمده داشت: اول اینکه از نژادهی ایرانی بود و خودش هم بر آن تأکید داشت (تا جایی که حکمت خسروانی یکی از پایههای تفکرش قرار گرفته بود) و دوم اینکه شیعه بود.
حکیم سهروردی از این جهت شباهت زیادی به فردوسی طوسی دارد که او هم توسط محمود ترک غزنوی به اسطورهسازی از پارسیان و تمایلات رافضی متهم شد. سهروردی به دلیل چنین اتهاماتی در 38 سالگی محبوس و سپس در زندان به قتل رسید.
فلسفهی ملاصدرا ترکیبی از اندیشههای ابنسینا و سهروردی است و تفکرات این دو فیلسوف بزرگ، در حکمت صدرایی به طور ماهرانهای، همخوان و یک کاسه شدهاند.
فلسفهی سهروردی فلسفهی نور بود و به همین دلیل، لقب «اشراق» گرفته است. او میگفت؛ هرچیز برای دیده شدن به تابیدن نور احتیاج دارد اما این خود نور است که ذاتاً دیده میشود و بر همه چیز گرد دیدنی شدن میپاشد (نور ظاهر بالذات و مُظهـِر غیر است).
شیخ اشراق علم و آگاهی انسان را هم به نور تشبیه میکرد و عقیده داشت تابیده شدن این پرتو بر تمام اشیا و ماهیتهای جهان، باعث دیدنی شدن آنها میشود. اما چه چیزی است که بر نور بتابد و باعث دیده شدن آن بشود؟ نور ظاهر بالذات است و چیزی آن را دیدنی نمیکند پس علم و آگاهی انسان هم ظاهر بالذات است و قابل تعریف نیست.
اهل فلسفه میدانند که مسئلهی شناخت شناسی و آگاهی، اولین نقطهی عزیمت در تمام دستگاههای فلسفی دنیاست و در این باره میشود کوجیتوی معروف دکارت را مثال زد (شک میکنم پس هستم) که خودآگاهی انسان را دلیلی برای وجود داشتنش برشمرده و این را روش کلی یک فلسفه میکند.
مایه و پایهی شناخت، در فلسفهی اشراق، به نور تشبیه میشود و سلسلهی ریشه یابندهی این مسیر، به نورالانوار یا همان مبدأ هستی میرسد که خود خداست.
سهروردی انسان را خلیفهی خدا و مَظهر کامل وجود او میدانست و اعتقاد داشت؛ انسان به عنوان موجودی که مظهر کامل نورالانوار است، مشرق حقیقت به شمار میآید. پس باید انسان را موجودی خودساز دانست که قابلیت خلق مجدد و مکرر خویشتن را دارد، یعنی موجودی که چون فاعل سیال عمل «شناختن» است، نمیتوان خود او را تعریف و توصیف کرد.
با چنین اوصافی میشود بین فلسفهی اشراق با اگزیستانسیالیسم الهی در غرب مدرن، شباهتهای بیشماری پیدا کرد.
مرتضی آوینی؛ پروانهی عاشق نور
هر فلسفهای میتواند یک سطح تجویزی و هنجاری در زیبایی شناسی هم داشته باشد و زیبایی شناسی، بیشترین پیوند را با عالم هنر دارد.
اگزیستانسیالیسم غربی، چه الحادی و چه الهی، عملاً خود را روشی ضد فلسفی میداند و برای همین، این مکتب دارای بُرد زیباییشناسانه نیست.
هنرمندان اگزیستانسیالیست معمولاً در ژانرهای گوناگون و به سبکها و قالبهای مختلف کار میکنند و مضمونهای فکریشان را در ظروف متنوعی میریزند، اما فلسفهی اشراق در ایران پیرو با ذوق و استعدادی داشت که توانسته بود از آن یک زیباییشناسی تجویزی استخراج کند.
مرتضی آوینی، هم تئوریسین بود و هم هنرمند. او هم نظریه پردازی میکرد و هم اهل اجرا بود. تدوینگر روایت فتح نقل می کرد که مرتضی معمولاً کنار میز موویلا مینشست و کلی از فیلمها را به محض تماشا روی پردهی اتاق تدوین، درون سطل زباله میریخت.
او صحنههایی را دور می ریخت که ممکن بود هر کس دیگری نابترین شکارهای دوربینش بداند و چیزهای دیگری را نگه میداشت که تا قبل از اتمام تدوین و شکلگیری کامل فیلم، به نظر بقیه بدردنخور می آمدند.
روش آوینی در فیلمسازی سالها بعد از مرگ او کم کم به مهار منتقدان و نظریه پردازان درآمد و اصطلاحاتی مثل فیلم سازی اشراقی، تدوین اشراقی و... باب شدند.
البته شاید بشود گفت؛ کار روی این نظریه هنوز راه نیمه رفتهای است که هم مستلزم فعالیت نظری و تئوریپردازیهای مبسوط است و هم لااقل باید یک نفر دیگر را ببینیم که مثل آوینی با زیباییشناسی اشراقی فیلم میسازد تا آن وقت بشود سینمای اشراقی را یک مکتب دانست، نه روش فیلمسازی یک نفر.
آوینی تاکنون تنها پیرو سهروردی در عالم هنر بوده، اما نام همین تنها رهرو، آنقدر بلند و سترگ هست که شأن سهروردی قتیل را محفوظ بدارد.
بین شیخ شهید تا سید شهیدان اهل قلم، یک خط نهصد سالهی پر فراز و نشیب وجود دارد؛ اما سرعت نور، تمام این فواصل بعید را در پلکی به هم زدن در مینوردد و باز هم یک روزی و یک جایی، انسان ها خواهند دید که از چشمهی ذوق سهروردی، نابغهی دیگری جوشیده.
ارسال نظر