سعید آجورلو
مبارزه پیچیده
مناقشه هستهای به واسطه تحریمها تبدیل به مسالهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی شد و این پتانسیل را داشت که دوقطبی شدید در سطح جامعه ایجاد کند که این دوقطبی توسط صندوقهای رای در سال 92 کنترل شد تا تبدیل به ماجرایی شبیه 88 نشود؛ آشوبی که طراحان تحریم در پیآن بودند.
ممکن است برای برخی این سوال پیش آمده باشد که آیا ممکن است میان ادامه مبارزه با آمریکا و توافق جامع هستهای جمع بست؟ قبل از آنکه دلایلم را شرح دهم میگویم که پاسخ من به این سوال مثبت است. بله، میتوان ادعا کرد که جمهوری اسلامی هم توافق جامع هستهای با آمریکا را – به فرض تصویب متن – امضا میکند و هم به مبارزهاش با ایالاتمتحده ادامه میدهد.
این خط سومی است مبتنی بر واقعگرایی در میانه دو نگرش بدبینانه و خوشبینانه. نگرش بدبینانه که از سوی برخی طرفداران پروپاقرص نظام نمایندگی میشود که به توافق جامع متاسفانه چون جامزهر مینگرند و معتقدند که این توافق با فشار دولت و تیم مذاکرهکننده به رهبری تحمیل شده است. آنها میگویند که رهبری قلباً به این توافق راضی نیستند و عملکرد این دولت، نظام را وادار به قبول این متن کرده است. این گروه همچنان اصرار دارند متن وین را مصداق توافق بد و موجب غبن و زیان برای نظام عنوان کنند، دارای کمترین ستانده و بیشترین داده توصیفش کنند و تیم مذاکرهکننده را غربگرا و فریبخورده بنامند. پیچیدگی ماجرا اینجاست که این گروه بخشی از جماعت فداکار انقلاب در سختیها و دشواریها بودهاند و به قولی «پایکار» نظام در حوادث مختلف هستند. پس نوع فهم این گروه از عملکرد نظام میتواند سرانجام متفاوتی برای این افراد رقم بزند؛ از تندروی احتمالی تا بریدن از نظام و اصطلاحا «چپ کردن». آرمانگرایی منهای واقعبینی نزد این افراد ممکن است آنان را در فهم عملکرد نظام دچار مشکل کند. حال آنکه این گروه در طول دو سال گذشته بیشترین حملات را علیه حسن روحانی و تیم مذاکرهکننده تدارک دیدهاند و بیشترین حمله را از سوی حسن روحانی پذیرا بودهاند و این جرو بحث سیاسی، کم آوردن یک گروه در مقابل گروه دیگر را سخت و پرهزینه میکند. در حالی که تبدیل شدن نگاه صرفا ایدئولوژیک به سیاستمحور و آرمانگرایی به واقعنگری یا تعدیل این نوع نگرش از هزینه چنین مبارزهای میکاهد و آن را طبیعی و بهعنوان هزینههای سیاستورزی جلوه میدهد. در سوی دیگر گروهی خوشبین حاضرند که پس از رسیدن دو طرف به متن مشترک چنان عنان از کف دادهاند و آن قدر غرق بر طبل شادی کوبیدن هستند که به نوعی دیگر مرزهای واقعگرایی را درنوردیدهاند و واقعیت را تبدیل به خوشخیالی کردهاند. از دادهها کم میگویند و حسرتش را نمیخورند و تنها بر ستاندهها پای میفشارند. به سنت تمام سالهای ما ایرانیان قهرمانسازی میکنند؛ از محمدجواد ظریف گاهی محمد مصدق میسازند و گاه امیرکبیر. برگذشتهها لعن و نفرین میفرستند و تیم گذشته هستهای را یک سره باطل میپندارند. گاهی باراک اوباما را در تهران تصویر میکنند و گاهی از گشوده شدن روابط دیپلماتیک تهران و واشنگتن میگویند. با این توصیف نگرش بدبینانه و خوشبینانه به نظر، هر دو توافق هستهای را مانعی برای ادامه مبارزه با آمریکا میدانند. نگرش بدبینانه، از افتادن نظام به دامن واقعگرایی و مصلحتگرایی میگوید و آن را در تضاد با عزم مبارزه با آمریکا میداند حال آنکه نگرش خوشبینانه این توافق را ابتدای راه رابطه ایران و آمریکا میپندارد و با سادهسازی موضوع از پایان خصومتها و پایان مبارزه میگوید. اما خط سوم میگوید که واقعیت چیز دیگری است. در میانه دو نگرش بدبینانه و خوشبینانه که اولی از «مبارزه ساده» و دومی از «پایان مبارزه» سخن میگویند از «مبارزه پیچیده» بحث میکند. در مقابل آرمانگرایی منهای واقعبینی گروه اول و خوشخیالی بدون واقعنگری گروه دوم از «آرمانگرایی واقعبینانه» دفاع میکند. این تفکر معتقد است که مذاکره با آمریکا، رسیدن به متن مشترک با واشنگتن و حتی امضای توافق با این کشور نه پایان انقلاب است و نه پایان مبارزه؛بلکه وارد شدن نظام سیاسی ایران به «مبارزه پیچیده» با آمریکاست. مبارزهای که ابزار آن گاهی مذاکره، گاهی امضای توافق و گاهی سر یک میز نشستن است. مبارزهای که میخواهد جامعه را همراه خود داشته باشد، مبارزهای اجتماعی، سیاسی و نه فقط امنیتی. پس مطمئنم آنهایی که میگویند کار انقلاب تمام است حتما اشتباه میکنند. آنهایی که میگویند دست رهبری بسته است و ایشان تحت فشار دولت مجبور به قبول توافق شدهاند هم اشتباه میکنند. آنهایی که تعبیر جامزهر را درباره این توافق به کار میبرند هم اشتباه میکنند. کسانی که اینگونه سخن میگویند آیتالله خامنهای را خوب نمیشناسند. آنها سخت در اشتباهند. ایشان یک رهبر زیرک، باهوش و قدرتمند هستند، نه آنطور که آنها میگویند دست بسته. این یک تلقی اشتباه و مردود است. همچنین است داستان خوشباورانی که با سادهسازی رابطه ایران و آمریکا، از پایان آرمانگرایی در ایران میگویند. آنهایی که توافق هستهای را پایان بدبینی ایرانیان به آمریکا میدانند، حال آنکه هنوز زمان آزمون آمریکاییها برای اجرای توافق فرا نرسیده است. این چنین سادهاندیشانه از رقیقشدن احساس ایرانیها به دولت آمریکا گفتن تعجبآور است.
اما «مبارزه پیچیده» چگونه مبارزهای است؟ بهتر است کمی درباره این نوع از مبارزه سخن بگوییم.
من فکر میکنم که مبارزه با آمریکا بعد از انقلاب اسلامی را میتوان به دو دوره قبل از باراک اوباما و بعد از باراک اوباما تقسیم کرد. البته با این فرض که بخشی از رفتار اوبامایی را میشود در عملکرد بیل کلینتون و مادلین آلبرایت ردیابی کرد، اما غلظت آن به حدی نیست که بتوان از نقطهعطف بودن آن سخن گفت.
در دوران پیش از اوباما ما با آمریکایی مواجه بودیم که حاکمیت و جامعه ایران را یک صدا خطاب میکرد و دشمن میپنداشت، آمریکای اوایل انقلاب با شاخصه لانه جاسوسی، آمریکای طرفدار صدام، آمریکای هواپیمای ایرباس مسافربری ایران، آمریکای تحریمگر، آمریکای دوران 18 تیر 78، آمریکایی که در مبارزه، کاملا مستقیم و صریح بود، کمتر با جامعه ایران سخن میگفت و با ایران واحد سروکار داشت و چندان طالب مذاکره و اهل گفتوگو نبود. این شاید بخشی از ویژگیهای آمریکای «پیشااوباما» باشد اما در آمریکای «دوران اوباما» داستان متفاوت شد.
آمریکای اوباما دو خصلت مهم داشت؛
1–اهل مذاکره بودن
2-جدا کردن حاکمیت از جامعه.
اوباما پس از عصر بوش پسر به میدان آمده بود، پس اگر جورج واکربوش یک سر از جنگ و خونریزی سخن میگفت اما اوباما با سلاح گفتوگو و مذاکره به میدان سیاستخارجی وارد شد. او از ابتدا خواهان گفتوگو و دیپلماسی با ایران بود. چهارسال اول اما با سه مانع هیلاری کلینتون، وقایع 88 و دولت احمدینژاد روبهرو شد. هیلاری بیش از حد به لابی اسرائیل و اعراب وابسته بود و به اندازه جان کری دل داده گفتمان دیپلماتیک اوباما نبود، اتفاقهای 88 محاسبات اوباما درباره ایران را به هم زد و اینکه دولت احمدینژاد اساسا کارکرد مذاکراتی و دیپلماتیک برای نظام سیاسی ایران نداشت. با روی کار آمدن جان کری، انتخابات 92 ایران و رئیسجمهور شدن حسن روحانی به طرز شگفتآوری فضا برای مذاکره ایران و آمریکا گشوده شد؛ فضایی که به تفاهم ژنو، لوزان و متن وین انجامید. اما ویژگی مهم دیگر دوران اوباما به نقشه او برای شکاف انداختن میان حاکمیت و جامعه بازمیگردد. او برای جلو بردن این استراتژی از شکاف سال 88 در ایران بیشترین استفاده را کرد و بهدنبال استفاده از اقتصاد برای تعمیق این شکاف رفت. «تحریمهای هوشمند» نقشه اصلی اوباما برای دوران پس از 88 بود با تمرکز برطبقه متوسط شهری که عمدتا ناراضی از احمدینژاد بودند و واشنگتن این فرصت را یافته بود که میان نظام سیاسی و احمدینژاد این همانی ایجاد کند و برعمق شکاف 88 بیفزاید. او در آغاز دهه90 با افزودن بر تحریمهای ایران بیشترین تلاش را برای جداسازی میان حاکمیت و جامعه بهخصوص طبقه متوسط شهری آغاز کرد. پیغام آشکار تحریمها این بود که حاکمیت برای رفاه جامعه و بهبود وضعیت اقتصادی باید دست از برنامه هستهایاش بردارد. داستانی که تا سال 92 از جانب غرب ادامه یافت. دوران اوباما دوران جدیدی بود. دوران لبخند در ظاهر و دشنه در خفا. پیغام گفتوگو و انجام تحریم. آیا چنین دورانی مبارزهای پیچیده را نمیطلبید؟
پس از نگاه آمریکایی به ایران اکنون کمی درباره نگاه ایرانی به دوران اوباما بحث کنیم. نظام سیاسی ایران پس از سال 88 دچار چالش بزرگی شد. اصلاحطلبان به عنوان بخشی از این نظام سیاسی مشروعیت انتخابات ریاستجمهوری را زیر سوال بردند. در کنار آن پس از حدود 9 ماه، اعتراض خیابانی که در بسیاری اوقات تبدیل به آشوب میشد ادامه یافت.
میرحسین موسوی و مهدی کروبی قصد کنار آمدن با نتایج انتخابات را نداشتند و از حداصلاحطلبی پا فراتر گذاشتند و در جایگاه اپوزیسیون قرار گرفتند. موضوع از نتایج انتخابات فراتر رفت و تبدیل به حملهای علیه نظام سیاسی ایران شد. در سال 89 اما تقریبا فضای سیاست داخلی آرامتر شد. انتخابات مجلس نهم اما در غیاب اصلاحطلبان برگزار شد. این گروه سیاسی تنها به رایدهی بسنده کرد و وارد فضای سیاسی کشور نشد. تقریبا از سال 1390 اما بر حجم تحریمها افزوده شد و از این سال تحریم بانکی، مالی، تجاری و نفتی گلوی اقتصاد ایران را فشرد.
درباره این مقطع زمانی سعید لیلاز تحلیل جالبی دارد. او میگوید بیش از ضربه تحریمها ناکارآمدی دولت بود که نابسامانی اقتصاد را موجب شد. من تقریبا با او همنظرم. در دو سال آخر دولت احمدینژاد به نظر کشور رها از مدیریت و تدبیر جلو میرفت. آنچنان که بر حجم نقدینگی افزوده شد، تورم افسار پاره کرد، فساد بر دولت سایه انداخت و فرصتطلبان راه بر خود گشودند. گرچه عملا در این زمان محمود احمدینژاد از تصمیمگیری درباره پرونده هستهای معاف شده بود اما جامعه تفاوتی میان آنچه سعید جلیلی در مذاکرات میکرد با خط فکری احمدینژاد قائل نمیشد و آن را تحت عنوان بسته احمدینژاد تصور میکرد. در آن زمان هر اندازه مذاکرات هستهای به بنبست میخورد قیمت دلار بالا میرفت، امنیت اقتصاد تهدید میشد و بذل و بخشش یارانهای دولت گشادهدستانه ادامه مییافت تا برحجم نقدینگی و تورم افزوده شود. انتخابات ریاستجمهوری 92 در چنین شرایطی برگزار شد. برای نظام سیاسی ایران وقت تصمیمگیری بود؛ اکنون که تحریم تبدیل به موضوعی اجتماعی و سیاسی شده بود، برخی از شکافهای سال 88 همچنان باقی مانده بود و طبقه متوسط شهری نالان از سیاستهای احمدینژاد گلایه داشتند. وقت آن رسیده بود که نظام «مبارزه پیچیده» خود را با آمریکا آغاز کند.
انتخابات و به ریاستجمهوری رسیدن شیخحسن روحانی آغاز این مبارزه بود. شیخی میانهرو که ندای اصلاحطلبی سرداده بود؛ برنده انتخابات 92 شد، در چشم برهم زدنی، او گوی رقابت را از محمدباقر قالیباف ربود. انتخابات 92 به نوعی آشتی طبقه متوسط شهری با انتخابات، بازگشت اصلاحطلبان به عرصه سیاسی و پاتک به نقشه جداسازی حاکمیت از جامعه اوباما بود. در این مبارزه پیچیده اولین هدف ایران، خنثی کردن ابعاد اجتماعی و سیاسی تحریم بود و انتخاب حسن روحانی اولین گام در این راه. اگر انتخابات 1384 بسیج شدن روستائیان و طبقه پایین اجتماعی حول محور احمدینژاد با استراتژی توزیع مجدد درآمد و حملهای به بوروکراسی 20 ساله و سنتهای توسعهای هاشمی قلمداد میشد اما در سال 1392 زمان وحدت طبقه متوسط شهری حول محور روحانی در غیاب نامزد کاریزماتیک برای بسیج نیروهای اجتماعی طرفدار توزیع مجدد درآمد بود. نظام سیاسی ایران با انتخابات 92 فرصت بازسازی یافت. اگر دولت احمدینژاد در دو سال پایانی وجه عمومی این نظام و اصلاحطلبان در سال 88 وجه مشروعیت نظام را با چالش مواجه کردند، خرداد 92 زمان ترمیم این دو وجه بود. زمان آماده شدن برای مبارزهای پیچیده. شرط اول مبارزه جدید مراقبت از خانه بود. همان تعبیری که رهبری درباره دودسته نشدن جامعه به کار بردند، به نظرم بهترین مصداق این مساله است. مناقشه هستهای به واسطه تحریمها تبدیل به مسالهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی شد و این پتانسیل را داشت که دوقطبی شدید در سطح جامعه ایجاد کند که این دوقطبی توسط صندوقهای رای در سال 92 کنترل شد تا تبدیل به ماجرایی شبیه 88 نشود؛ آشوبی که طراحان تحریم در پیآن بودند.
در میان این مبارزه پیچیده، نظام سیاسی به موضوع هستهای فرافنی نگاه کرد و باتوجه به ابعاد اجتماعی و اقتصادی آن، راه مذاکره با آمریکا را گشود. مبارزه جدید که ابعاد اقتصادی، اجتماعی و سیاسی علاوه بر بعد فنی دارد به ما میگوید که نمیتوان با شمشیر به جنگ تفنگ رفت. این نکتهای است که آرمانگرایان محض باید دریابند. این مبارزه به ما میگوید که آمریکا پس از یک توافق احتمالی تبدیل به دوست ما نخواهد شد همانگونه که اوباما و کری هم گفتهاند. مبارزه جدید مبارزهای است که باید همدلی مردم را داشته باشد، آرامش اقتصادی در کشور حاکم باشد که اینها از شروط مبارزه هستند. در مبارزه جدید ما با دشمن خود سر یکمیز می نشینیم، بدهبستان میکنیم، امتیاز میگیریم و میدهیم. درک این مبارزه البته ظرافتها و دقایقی دارد.
اکنون به سوال اول بازمیگردیم. توافق هستهای بخشی از یک مبارزه پیچیده است. مبارزهای که توصیفش به صلح امام حسن(ع) روا نیست. ما در این مبارزه اگر بخواهیم شبیه سازی کنیم، در شرایط صلح حدیبیه هستیم؛ صلحی که در آن هم کفار مسلمان را به رسمیت شناختند و هم بستری برای فتح مکه ایجاد شد. شرایط امروز ایران هم، چنین است. قدرت منطقهای ایران مثالزدنی است؛ در عراق، سوریه، یمن، لبنان. در چنین شرایطی فرافنی نگریستن به موضوع هستهای به معنای حفظ موقعیت خوب ایران در منطقه محسوب میشود. غیرمنطقی نیست اگر بگوییم موضوع هستهای پوششی برای نزاعهای بزرگتری به حساب میآید که مهمترینش به چالش کشیدن نقش منطقهای آمریکا توسط ایران است. در این مبارزه پیچیده، نظام سیاسی هم برنامه هستهای خود را حفظ کرده است، هم مردم را همراه خود دارد، هم اقتصادش آرامش مییابد و هم قدرت منطقهایاش پابرجاست. مبارزهای که متحدان منطقهای ایران هم به خوبی آن را درک میکنند و از تاکتیکی بودن توافق هستهای آگاهند. مبارزه پیچیده همچنان ادامه دارد. مبارزهای برای دهه 90 و نه دهه 60. برای عصر فیسبوک و توئیتر و اینستاگرام. مبارزهای برای زمانه جدید.
ارسال نظر