منشی شخصی صدام چگونه دستگیر شد؟
احمد چلبی می گوید: وقتی امریکایی ها وارد آن خانه شدند با یک نفر ریش دار برخوردند. از او پرسیدند قصی و عدی و عبد حمود کجا هستند؟ آن فرد عبد حمود، منشی شخصی صدام بود که او را بازداشت کردند.
به گزارش پارس به نقل از دیپلماسی ایرانیخاورمیانه یکی از پیچیده ترین و بغرنج ترین مناطق جهان از لحاظ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی محسوب می شود. در این میان عراق، کشوری که در سال 1921 تاسیس شد، یکی از پیچیده ترین و در عین حال حساس ترین کشورهای این منطقه بوده است. کشوری که گذرش از پادشاهی به جمهوریت توام با سیری از تحولات بوده و تا رسیدنش به ثبات نسبی در دوران حکومت رژیم بعث نیز سرشار از اتفاقات بی نظیر بوده است. دوران حزب بعث را می توان از تلخ ترین و خون بارترین وقایع دوران تاریخ عراق توصیف کرد. دوره ای که سراسر در جنگ گذشت و خشونت بی اندازه هیئت حاکمه تاریخی بی نظیر را برای خاورمیانه رقم زد. اما این دوره به اندازه ای در خود رمز و راز دارد که با وجود کتاب های بسیار هنوز کنه بسیاری از مسائل غامض باقی مانده و بسیاری از حقایق بیان نشده است. برای همین انتظار می رود باز هم کتاب ها درباره عراق نوشته شوند و قصه های عجیب و غریب بی شماری از آن شنیده شود.
کتاب "عراق از جنگ تا جنگ/صدام از این جا عبور کرد" از جمله کتاب هایی است که تلاش دارد از چهار زاویه بر بخش هایی از دوران تاریک رژیم بعث و پس از آن نوری بتاباند و حقایقی را بر ملا کند. این کتاب که توسط غسان الشربل، روزنامه نگار مشهور لبنانی و سردبیر روزنامه الحیات نوشته شده در حقیقت مصاحبه با چهار مقام سابق عالی رتبه عراقی است که هر کدام از دیدگاه خود به توصیف تاریخ عراق در دوران مسئولیتشان پرداخته اند. دیپلماسی ایرانی در چارچوب سلسله مصاحبه ها و مطالبی که هر هفته منتشر می کند، این بار به سراغ این کتاب رفته است که در این جا هفتاد و هشتمین بخش آن را می خوانید:
آیا از موعد جنگ اطلاعی داشتی؟
نه، قضیه برای ما روشن بود، برای این که در خلال حضور ما در کردستان امریکایی ها آمدند تا پایگاهی در فرودگاه حریر در سهل شمال شهر شقلاوه و جنوب گذرگاه سبیلک ایجاد کردند، و هواپیما و ادوات آوردند و به سلیمانیه آمدند و آن جا پیاده کردند. ما گروهی در کویت داشتیم که با گای گارنر، اولین حاکم امریکایی در عراق بودند، ما از آمادگی ها خبر داشتیم اما از زمان بندی عملیات اطلاعی نداشتیم. امریکایی ها خودشان هم زمان بندی را نمی دانستند، و تصمیم گرفته شد به حمله عنوان Decapitation داده شود و بوش خودش تصمیم به انجام آن را ناگهان 18/19 مارس در واشنگتن گرفت.
آیا ایران قبل از آغاز جنگ از آن خبر داشت؟
بله ایرانی ها خبر داشتند و آن را دنبال می کردند. یکی از فرماندهان ایرانی در دوکان حضور داشت و با رهبران مخالفان در کردستان در تماس دائم بود، یعنی با استاد مسعود و استاد جلال و سید عبدالعزیز حکیم و دکتر عادل عبدالمهدی و من هم حضور داشتم.
آن افسر ایرانی چه کسی بود؟
به تو نمی گویم.
به نظر می رسد افسر عالی رتبه ای بوده است؟
بله، یک هیئت ایرانی در آن جا بود، امریکایی ها هم از این موضوع خبر داشتند. در کنفرانس صلاح الدین که می رفت مشکلاتی به وجود آید، خلیل زاد از دیگر اعضای مخالفان می خواست که از ایرانی ها بخواهند برای حل مشکلات دخالت کنند.
بنابر این ایران سقوط صدام را تایید می کرد؟
بله، و معتقدم اگر ایران با سقوط صدام مخالفت می کرد عملیات بسیار سخت می شد.
آیا ایران به سرنگونی صدام کمک هم می کرد؟
نیرو نفرستاد، اما در عبور مخالفان تسهیل ایجاد کرد و مانعی در برابر همکاری مخالفان اسلامی موجود در اراضی اش ایجاد نکرد. نیروهای سپاه بدر از منطقه میدان وارد کردستان شدند، یعنی از بخش جنوبی اقلیم کردستان، که باعث نگرانی امریکایی ها شد و اقدام به بمباران «انصار اسلام» در منطقه بیاره و طویله کردند، بعد از بمباران آنها «اتحاد میهنی کردستان» به انصار حمله کردند و آنها را بیرون راندند، این احساس وجود داشت که امریکایی ها می خواهند قبل از جنگ اسلام گراها را بزنند، به ویژه که افسرهای امریکایی تلویحا می گفتند که «سپاه بدر» را خواهند زد. من با رهبران سپاه بدر تماس گرفتم و با یکی از آنها صحبت کردم، سید عبدالعزیز حکیم و دکتر عادل عبدالمهدی محل را ترک کرده بودند، به او گفتم که باید با امریکایی ها تشکیل جلسه دهد به من جواب داد که تردید دارد بتواند این کار را بکند برای این که اجازه مذاکره ندارد به او گفتم: به مسئولیت من تو باید با آنها تشکیل جلسه بدهی و الا شما را خواهند زد. با آنها تشکیل جلسه داد و به ما اطمینان دادند که این افراد برای حمله به ما نیامده اند.
اجازه بده به سراغ موضوع دستگیری صدام حسین برویم. چه اطلاعاتی درباره آن و همچنین کشته شدن عدی و قصی داری؟
اولا، درباره قضیه صدام، ما می دانستیم که صدام کشته نمی شود، بر خلاف آن چه در روز اول گفتند، مگر به تاریخ 19 مارس در جریان بمباران، بعد در روز دوم رستوران «الساعه» در المنصور را بمباران کردند و گفتند که صدام را کشتند، اما آن هم صحیح نبود.
ما به بغداد رسیدیم که بعثی ها و رهبران آنها شروع کردند به ما می گفتند که آمادگی همکاری با ما را دارند و می گفتند «رها کردیم» و «تمام شد» و «حیات ما را تامین کنید». ما از آنها استقبال می کردیم و با آنها حرف می زدیم و اوراقی را به آنها می دادیم که امضا کنند. پرونده های سازمان امنیت به ما رسیدند که خیلی زیاد بودند. امریکایی ها می گفتند که صدام کشته شده است. در ماه پنجم جنگ به نیویورک رفتم و جلسه ای را با شورای روابط خارجی برگزار کردم که به طور زنده از تلویزیون پخش شد، تام بروکر گفت و گو را انجام می داد، از من درباره صدام پرسید به او گفتم که زنده است و بین تکریت و الدور در رفت و آمد است و بارها به سمت فرات رفته است. کاولین پاول که آن موقع وزیر امور خارجه بود، این حرف را که شنید آزرده شد و اظهار داشت که احمد چلبی هر روز حرف متفاوتی را می زند. اگر می داند صدام کجاست بفرماید و به ما بگوید. این را با عصبانیت گفت. یکی از منابع ما در تکریت به ما گفت که یکی از بزرگان جماعت صدام در خانه ای مشخص در تکریت است، این را به اطلاع امریکایی ها رساندیم، ما دفتر هماهنگی مشترک با سازمان امنیت وزارت دفاع امریکا داشتیم، در این زمینه میان ما همکاری بود، هر طرف امکانات و عناصر خودش را داشت. امریکایی ها به آن خانه نرفتند تا روز 17 ژوئن در حالی که ما خبر آن خانه را در 14 ژوئن داده بودیم، وقتی که وارد شدند با یک نفر ریش دار برخوردند. از او پرسیدند قصی و عدی و عبد حمود کجا هستند؟ آن فرد عبد حمود، منشی شخصی صدام بود که او را بازداشت کردند. روز بعد همان منابع با ما تماس گرفتند و گفتند که صدام حسین شاهد عملیات دستگیری عبد حمود بوده است.
ارسال نظر