استاد بهاءالدین خرمشاهی
دشواریهای ترجمه قرآن
ترجمه سوره فاتحه را برای قرائت در نماز نادرست شمرده و قرائت نص عربی را بر هر مسلمانی واجب دانسته، اما اگر این قرائت ترجمه این سوره یا هر سوره دیگر قرآن برای نماز نباشد، حتماً حکمش فرق دارد.
در این نوشتار، این بحث تاریخی ترجمهای به میان آمده است که قرآنپژوهان قدیم که عمده آنان مفسّران و گاه متکلمان مذاهب کهن اسلامیاند، درباره جواز یا عدم جواز ترجمه قرآن چه رأیی یا فتوایی داشتهاند. از همان قرن اول هجری، پس از فتح کشورهای متعدد، و تفاوت و تنوع زبانها، بحث ضرورت و فایده ترجمه قرآن پیش آمد. چون قرآن اعجاز زبانی و ادبی دارد، در سدههای اول کسی رأی به جواز ترجمه قرآن نمیداد.
زبان فارسی از نظر ترجمه قرآن نخستین زبان است؛ یعنی هم نخستین ترجمهها به فارسی بوده است، و هم بیشترین ترجمهها. کهنترین ترجمه فارسی قرآن، ترجمه «قرآن قدس» است که احتمالاً از قرن سوم یا حداکثر متعلق به قرن چهارم هجری است. در اواسط قرن چهارم در عهد سامانیان عدهای از علمای ماوراء النهر رأی به جواز ترجمه «تفسیر طبری» دادند و گروهی به این کار برخاستند و در سال 345ق به پایان رسید.
پیش از آن این بحث فقهی، توجه بسیاری از فقهای بزرگ را به خود معطوف داشته بود که: آیا ترجمه سوره فاتحه که در نمازهای پنجگانه قرائت میشود، به فارسی رواست یا نه؟ از ابوحنیفه نقل شده است که آن را ابتدا روا دانسته و گویند سپس از این رأی برگشته است. سپس زمخشری در تفسیر مهم «الکشّاف»، استدلال مبتنی بر ضرورت و فایده ترجمه قرآن کرده است. سپس دو مفسّر بزرگ قرن پنجم هجری یعنی اسفراینی و سورآبادی هم در روایی(مشروعیت) ترجمه قرآن در آغاز تفسیرهای فارسی خود بحث کردهاند. میتوان گفت که ترجمه قرآن به فارسی و در دل تفاسیر، هزار و صد سال سابقه دارد. در دوره جدید بهترین بحث از مسئله جواز ترجمه قرآن را زرقانی در کتاب «مناهل العرفان فی علوم القرآن» انجام داده و علمای الأزهر هم با احتیاط و در نهایت به جواز ترجمه قرآن رأی دادهاند.
جواز/ عدم جواز ترجمه قرآن
از اعصار کهن صاحبنظران علوم اسلامی و قرآنشناسان درباره جواز/ عدم جواز، و امکان/ عدم امکان ترجمه قرآن بحث کردهاند، و فقهای بزرگ در جهت قبول یا رد آن فتوا دادهاند. اصولاً هر قدر اثری ادبیتر و هنریتر باشد، ترجمه آن دشوارتر است؛ چنان که در هر زمانی و هر زبانی ترجمه شعر از ترجمه نثر دشوارتر است. علت آن هم این است که در نثر(و در هر موضوع) زبان فقط زبان است، یعنی نثری است اطلاعرسان؛ اما در نظم هم ترجمه آسانتر از شعر است؛ چنان که مثلاً ترجمه «شاهنامه فردوسی» آسانتر از غزلهای مولوی و سعدی و حافظ است.
ترجمه نثر مانند ترجمه «تاریخ طبری» یا «احیاء علومالدین» اثر ابوحامد محمد غزالی، مشکل زبانی ندارد؛ زیرا این اثر ارجمند عمدتاً اطلاعات در بر دارد و از جنس زبان است، نه از جنس ادبیات. و سبک و سیاق و ساختار آن سر راست است. قرآن کریم نمونه عالی و اعلای اثر ادبی/ هنری است. در این گونه آثار (یعنی آثار ادبی/ هنری) از جمله ترجمه غزلهای مولوی و سعدی و حافظ و بسیاری از شعرای دیگر، به دلیل پیشگفته و جوشخوردگی لفظ و معنا، ترجمه به هر زبانی دشوار است و بسی ظرایف از دست میرود.
در ترجمه شعر دو قول مشهور داریم که نقطه مقابل هماند، اما هر دو درستاند:
1 شعر آن است که از ترجمه جان به در نمیبرد؛
2 شعر آن است که از ترجمه جان به در میبرد.
نگرانی صاحبنظران قرون پیشین درباره ترجمه قرآن فقط پروای دینی نبوده، حداقل برای بعضی از آنان توجه به ساختار منحصر به فرد قرآن هم بوده است؛ زیرا معضل بزرگ این است که:
1 در ترجمه باید معنا را لفظ جدا کرد؛
2 زیرا چنان که تجربههای بیش از هزارساله ترجمه قرآن (از جمله و بیش و پیش از همه به فارسی) نشان میدهد، از بیش از نهصد ترجمه تحتاللفظی سدههای پیشین و حدوداً صد ترجمه معناگرای یک سده اخیر، هیچ ترجمهای نثر و بیان فارسی و ساختار زبانی/ ادبیاش به پای نثر و سبک قرآن نمی رسد؛
3 در زبان فارسی، ترجمههای بیش از یک هزاره تقریباً همه تحتاللفظی بوده است. و همه نقض غرض کردهاند؛ زیرا برای آنکه دقیق باشند، جانب تکواژه را گرفتهاند، سپس به همین دلیل، سلامت و سلاست جملهبندی فارسی را از دست دادهاند.
این گونه ملاحظات از همان صدر اول مطرح بوده، چنان که در «مبسوط» سرخسی آمده است که سلمان فارسی برای آشناتر شدن ذهن هموطنان فارسی زبانش[به احتمال بسیار با کسب اجازه از محضر رسول گرامی اسلام(ص)] سوره فاتحه را به فارسی ترجمه کرده بوده، و «بسم الله الرحمن الرحیم» را به صورت «به نام یزدان[بخشنده و] بخشاینده» برگردانده است. از سوی دیگر، در نامهها یا عهدنامههای حضرت رسول(ص)، برای غیرعرب زبانان، گاهی آیات قرآنی هم به کار میرفته، که چون مترجمان آن اعصار آنها را برای مخاطبان به زبان آنان ترجمه میکردهاند و رسول اکرم(ص) هم این کار را نهی نفرموده و روا شمرده، پس به نحو ضمنی رأی به امکان و جواز ترجمه قرآن دادهاند.
اینکه ترجمه قرآن، ولو با از دسترفتن ظرایف زبانی/ ادبی آن ممکن است، درست است؛ زیرا که محال نیست. اما چون ترجمه نسبت به اصل، افت دارد، در جواز/ عدم جواز آن بحث داشتهاند. در مورد امکان داشتن و محال نبودن ترجمه قرآن هم باید این نکته مهم را در نظر داشت که امکان با موفقیت و توفیق زبانی/ادبی فرق دارد.
آری، اگر بپذیریم ترجمه قرآن (قطع نظر از جواز/ عدم جواز آن) امکان دارد، باید دید آن امکان و پدیده ممکن چه اندازه موفقیت دارد؟ بیشک درجه این موفقیت پایین است. این به خاطر ساختار متعالی قرآن است. و الا در حوزه کتابهای عادی گاه پیش میآید که ترجمهای از اصل بهتر در میآید؛ فیالمثل اگر صد مترجم برجسته آلمانی، فرانسوی، ایتالیایی، عربی و فارسی، صد مقاله از مقالات دایرهالمعارف بریتانیکا را که به انگلیسی پاکیزه و مقبولی نگاشته شده به زبانهای ملی و مادری خود ترجمه کنند و بکوشند هر چه بهتر ترجمه کنند، میتوان حدس زد که میتوانند 3040 مقاله را از اصل انگلیسی آن بهتر از آب در بیاورند؛ اما در مورد آثار هنری عالی به ویژه شعر چنین درجهای از موفقیت امکان ندارد یا اگر هم بگوییم امکان آن صفر نیست، در عمل احتمال آن پایین است.
ترجمه منظوم ابیات و امثال
محض تنوع اندکی حاشیه میرویم و چند مثال کوتاه میزنیم. بنده بیش از یک دهه است که بعضی عبارات، جملات و ابیات و امثال و کلمات سایر در حوزه ادب عربی را ترجمه منظوم میکنم. گاه با ترس و لرز آیاتی از قرآن کریم را هم به نظم فارسی ترجمه کردهام. حال آنکه اعتقاد راسخ دارم که ترجمه قرآن به نظم فارسی یا هر زبان دیگر اگر هم محال نباشد چون عملاً بهویژه در عصر جدید چندین ترجمه منظوم فارسی از قرآن کریم داریم که همه ناموفق و تمرین بدخطی است چنان که اشاره شد، بس ناموفق است و خوشبختانه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی چند سال است که به ترجمههای منظوم فارسی مجوّز نشر نمیدهد.
برای ملاحظه اینکه تفاوت ره از کجاست تا به کجا، ترجمه منظوم خود از چند آیه را میآورم:
بل الانسانُ علی نفسه بصیرهٌ ولو ألقی معاذیره. (قیامت، 14 و15)
هر کس از خویشتن خبر دارد
گر چه عذر و بهانه پیش آرد
اگر مصراع اول را چنین بیاوریم: «هر کس از حال خود خبر دارد»، باز بهتر نمیشود؛ زیرا حال معادل درستی برای «نفْس» نیست. «خویشتن»، کمی بهتر است. مراد صرف نفس نیست، بلکه شاید ما فیالنفس یا ما خطر/ یخطر بالبال است. از سوی دیگر « بصیره» صفت مبالغه بر وزن «فعیله» است. و تای آن تای تأنیث نیست (ولی گویی همایندی با مؤنث بودن نفس دارد). ضمناً « بصیره» صفت است و ترجمه آن به «خبر دارد» که فعل مرکب است، ناشی از ضعف ترجمه است. ترجمه دقیقتر «بصیره»، «بس آگاه» است. البته قافیه از دست میرود؛ ولی شاید حاصل کار بهتر شود: «هر کس از خویشتن بس آگاه است».
مثال دیگر: من جآء بالحسنه فلهُ عشرُ أمثالها ومن جآء بالسّیّئه فلا یُجزی إلّامثلها (انعام، 160)
پاداش نکوکاری تو ده چندان
پادافره کار بد همان یک باشد
ترجمه دو حدیث علوی در دو بیت پیوسته:
لم أعبد ربّاً لم أره+ ما شککتُ فی الله مُذ أریتُه:
خدا نادیدنی باشد، ولی من/ ندیده، ناپرستیدم خدا را
به وجه أحسنی بنمود تا خود/ نکردم شک که خود دیدم خدا را
همچنین ترجمه دو حدیث علوی دیگر در دو بیت پیوسته:
عند الامتحان یُکرم الرّجل او یهان + الانسانُ حریصٌ علی ما مُنع:
آدمی سربلند یا خوار است
چون که سنجش به آزمون گردد
چون ز کاری کسی شود ممنوع
میل او سوی آن فزون گردد
ترجمه منظوم چند کلمه قصار از امیرالمؤمنین علی(ع):
قیمه المرء ما یُحسنه: ارزش مرد کاردانی اوست.
کلّ آت فهو قریب: هر چه آینده است، نزدیک است.
کفی بالموت و اعظاً: بهترین پندگوی ما مرگ است.
کفی بالأجل حارساً: اجلت بهترین نگهبان است.
من علّمنی حرفا، فقد صیّرنی عبدا:
هر کس که به من یک سخن حق آموخت
گویی که مرا بردة خود ساخته است
مصرعی هست که جنبه ضربالمثل یافته است: «و الأُذُن تعشقُ قبل العین أحیانا»: گاهگاهی گوش پیش از چشم عاشق میشود.
فندزمّانی (بر وزن رند زندانی)، قصیدهای است که اغلب ابیات آن درخشان و چند مصرع آن از شدت علوّ معنا ضربالمثل شده است؛ از جمله مصرع زیر که نگارنده این سطور آن را در یک بیت منظوماً ترجمه کرده است: «و فی الشرّ نجاهٌ حین لا یُنجیک احسانُ»:
چون ز نیکیت کار نگشاید
لاجرم شرّ و شدتت باید
از این نمونهها ملاحظه میشود که قریب به اتفاق ترجمهها، از اصل فروتر است، تا چه رسد به ترجمه قرآن که همواره متن از ترجمه [=زبان مبدأ از زبان مقصد] فراتر است.
نظر بعضی از بزرگان قدیم
به ساقه اصلی بحث که درباره جواز ترجمه قرآن بود، بازمیگردیم و رأی و نظر بعضی از بزرگان قدیم را نقل میکنیم.
زرقانی در جلد دوم کتاب «مناهل العرفان فی علوم قرآن» بحث مفصلی درباره عدم جواز ترجمه قرآن دارد؛ از جمله میگوید: «در مذهب شافعی خواندن قرآن به غیر زبان عربی روا نیست، اعم از آنکه خواننده عربی بداند یا نداند، و چه در نماز باشد، چه در غیر آن.»
همچنین در حاشیه کتاب «ترشیح المستفیدین» (ج1، ص52) آمده است: هر کس ناتوان از خواندن سوره فاتحه باشد.«ترجمه آن جایز» نیست؛ زیرا خداوند در قرآن فرموده است: «انّا إنزلناهُ قُرآناً عربیا» پس ترجمه عجمی (غیر عربی)، مانند عربی نیست و ادای عربی الفاظ قرآن تعبّدی است.
یکی دیگر از علمای شافعی، یعنی سیوطی در کتاب مشهورش «الاتقان» آورده است: «قرائت معنای قرآن[=ترجمه آن] جایز نیست؛ زیرا جبرئیل آن را به عین الفاظ آورده، و حق نداشت معانی را بگیرد و خود به آنها جامه لفظ بپوشاند.»
مالکیان نیز رأی و نظر مشابهی دارند؛ چنان که در حاشیه دسوقی بر شرح دردیر که از آثار مشهور آنان است، چنین آمده: «خواندن قرآن به غیر زبان عربی روا نیست. حتی گفتن تکبیر در نماز هم به غیر عربی یا مترادف آن جایز نیست و اگر کسی نتواند سوره فاتحه را در نماز به عربی بخواند، بر او واجب است که نمازهایش را در جماعت، پشت سر کسی که توانای قرائت صحیح عربی است، بخواند. و اگر توانایی شرکت در نماز جماعت داشته باشد، ولی به آن نپیوندد و فرادی بخواند، نمازش باطل است. و اگر دسترسی به امام جماعت نداشته باشد، قرائت فاتحه در نمازها از او ساقط میشود. و باید به جای آن به ذکر و تسبیح خداوند به عربی بپردازد. و گفتهاند بر هر مسلمان مکلّفی واجب است که بکوشد و فاتحه را برای نمازهایش به عربی بیاموزد، و هر چه در توان دارد در این راه به کار اندازد، مگر آنکه در عین کوشش مرگش دررسد که در این صورت معذور است. و از خود مالک هم همین رأی و نظر نقل شده است.» (مناهل، ج2، ص57 58)
حنبلیان هم بر این قولند در کناب «مُغنی» (ج1، ص526) که از آثار حنبلی است، چنین آمده است: «بر نمازگزار قرائت سوره فاتحه یا جانشینسازی آن به غیرعربی روا نیست، اعم از آنکه عربی بداند یا نداند... و کسی که نتواند سوره فاتحه را به درستی یعنی عربی صحیح بخواند، لازم است خواندن آن را بیاموزد و فراگیرد و اگر توان آموختن داشته باشد و چنین کاری نکند، نمازش درست نیست.» ابن حزم حنبلی هم نظری مشابه با آنچه نقل شد، دارد که در کتاب «المحلی» (ج3، ص254) آورده است.
حنفیان از پیشوای خود ابوحنیفه آرای ضد و نقیضی نقل کردهاند. میگویند او ابتدا بر آن بود که خواندن ترجمه فاتحه، حتی با وجود توانایی یادگیری عربی، به غیر عربی کفایت دارد و این گونه نمازها صحیح است. سپس از این رأی بازآمد و گفت: «اگر امکان و توان آموختن عربی در کسی باشد، واجب است بیاموزد، اگر نیاموخت نمازهایش باطل است.»
فقهای شیعه هرچند که فتوا به جواز ترجمه قرآن به زبان دگر دادهاند، ولی خواندن ترجمه سوره حمد در نماز را مبطل نماز میدانند و در این فتوا اتفاق نظر دارند. صاحب شرائع (محقق حلّی) تصریح کرده که: «برای نمازگزار خواندن ترجمه سوره حمد مجزی نیست.»1 و صاحب مدارک در شرح این جمله محقق فرموده است: «این حکم به اجماع علمای ما ثابت است و بیشتر عامه هم همین نظر را دارند، چون خداوند فرموده: انّا انزلناه قرآناً عربیا (یوسف،2) و عربی بودن در آن لحاظ شده است و اساساً ترجمه چیزی غیر متن اصلی است، و گرنه ترجمه شعر باید شعر باشد.» صاحب مدارک سپس نظر ابوحنیفه را در این مسئله نقل و سپس نقد میکند.2
ابوحامد محمد غزالی (505450ق) قرائت عربی سوره فاتحه را واجب، ولی روایت و بیان سنت [= قرآن و احادیث] و شرح حدیث را به غیرزبان عربی روا میداند و این جواز را متکی بر اجماع میداند (المستصفی، ج1، ص169)؛ اما زرقانی در همان کتاب مناهلالعرفان که این قول غزالی را نقل میکند، نظر او را رد میکند و میگوید: «اجماعی که غزالی ادعا میکند، هرگز تام نبوده است.» در پاسخ سخن و تخطئه زرقانی میتوان گفت چه بسا مراد غزالی از اجماع، عملکرد علمای اسلامی غیرعرب زبان بوده است.
همچنین میتوان شیوه زرقانی را که نظرگاه علما یا رؤسای مذاهب اربعه اسلامی را نقل میکند، نقد کرد؛ به این شرح که آنان ترجمه سوره فاتحه را برای قرائت در نماز نادرست شمرده و قرائت نص عربی را بر هر مسلمانی واجب دانسته، اما اگر این قرائت ترجمه این سوره یا هر سوره دیگر قرآن برای نماز نباشد، حتماً حکمش فرق دارد. و هیچ منعی در قرآن و شریعت اسلامی بر ترجمه آن وجود ندارد. و تاریخ ترجمه هزارساله قرآن به فارسی قطع نظر از زبانهای دیگر حاکی از اعتقاد به چنین جوازی است. در اینجا رأی و نظر گروهی از مترجمان فارسیزبان را نقل میکنیم.
رأی و نظر گروهی از مترجمان
ابوالمظفر شاهفوربن طاهر اسفراینی (قرن پنجم هجری) در تفسیر فارسی کهنش که تاجالتراجم فی تفسیر القرآن للاعاجم نام دارد، شرح روشنگری در این باره دارد: «فصل اول، اندر فضیلت ترجمه کردن قرآن به هر لغتی که بدان حاجت افتد... خدای عزوجل گفت: و اوحی الیّ هذا القرآن لاُنذرکم به و من بلغ (بگوی ای محمد که وحی فرستیدند [= فرستادند] بر من این قرآن را تا بترسانم شما را بدان، و آن کسی را به وی رسد. (انعام، 19) و دیگر فرمود که: وما ارسلناک الا کافه للناس بشیراً و نذیرا (ما نفرستیدیم تو را مگر همه مردمان را) (سبأ، 28)... ناچار بوَد که قرآن را ترجمه باشد به زبانی دیگر، تا اهل آن لغت آن را بدانند و ترهیب [= بیمدهی] ایشان بدان حاصل شود. و از بهر این معنی بود که سلمان فارسی از مصطفی (صلی الله علیه وسلم) دستوری خواست تا قرآن به پارسی به قوم خویش نویسد، وی را دستوری داد...
و معلوم همه خردمندان آن است که عرب و تازیشناسان از هر گروهی اندر عدد کمتر باشند از کسانی که تازی نشناسند [عربی ندانند]، و واجب آن است که دین و شریعت و معنی وحی خدای عزوجل با ایشان رسد، و هرگز آن تمام نیاید مگر بدانکه فرمانهای خدای تعالی ایشان را به لغتی که ایشان بدان راه برند، ترجمه کنی، تا منفعت آن اندر دو جهان با ایشان برسد که بیشترین خلقاند، و سواد اعظماند، و به هیچ حال نشاید که ایشان را محروم گردانی.
و از بهر این بود که ائمه و علمای دیانت اندر هر عصری بر ایشان شفقت برند، و اعتقادها پارسی کنند، و احکام عبادات به پارسی اثبات کردند تا ایشان فرا آن راه یابند.
و از بهر این معنی بود که اول و آخر این امت اجماع کردند بر آنکه تفسیر قرآن به پارسی همیگویند اندر مجلسهای علم، و بر سر منبرها اندر مجامع خواص و عوام، اهل دین و دنیا. و هیچ کس روا نداشت که بدان انکار کند، بلکه همگنان آن را از فرض کفایت [= واجب کفایی] شمردند...
و اگر چنان بود که مسلمانان گروهی از کافران را به اسلام دعوت کنند، و ایشان گویند که: «قرآن بر ما عرضه کنید، و تفسیر آن ما را پیدا کنید [= به روشنی آن را برای ما تفسیر کنید] و اگر درست و راست باشد، و کتاب ما را موافق و مصدق باشد، مسلمانی قبول کنیم»، واجب بود ترجمه کردن آن و بدیشان فرستادن؛ چنانکه یاد کردیم از حدیث سلمان، و نیز اتفاق کردهاند مسلمانان بدان که هرچه نشاید گفتن، نشاید نوشتن [و چون ترجمه و شرح و تفسیر شفاهی قرآن در میان ملل اسلامی رواج داشته، پس نوشتن آنچه میگفتند منعی ندارد].
مقرر شد بدین جمله [همه آنچه گفتیم] فضیلت ترجمه کردن قرآن و معلوم شد که اندر حالی، فرض کفایت [= واجب کفایی] است تا معظم خلق مردم محروم نگردند از منفعت کتاب خدای عزوجل. و اندر حالی از جمله فرض اعیان [= واجب عینی] است، چنان که یاد کردیم. و چیزی که آن را اندر دین مسلمانی این محل [= جایگاه و اهمیت] بود که آن را یاد کردیم، انکار نکند بدان مگر کسی که غافل بوَد از اصول شریعت، و یا ملحدی که نخواهد دین ظاهر گردد، و هر کسی بدان راه یابد، تا وی از الحاد خویش متمکّن [پا برجا و خاطرجمع] باشد، و به فریفتن ضعفای اهل دیانت راه یابند...
گروهی از علما غلو کردند و گفتند: «ترجمه قرآن، قرآن باشد!» و این قول دور است از حقیقت، از بهر آنکه نظم قرآن معجز است، و نظم ترجمه قرآن معجز نباشد و آنچه از جنس معجزات نباشد، قرآن نباشد. و اگر ترجمه قرآن، قرآن بودی، بایستی تا ترجمة شعر نیز شعر بودی، به هر عبارت که بودی و چون این محال بود، آن اولیتر نباشد...» (تاجالتراجم، ج1، ص710)
در ترجمه تفسیر طبری، متعلق به نیمه قرن چهارم هجری (پایان در 345 ق، عهد سامانیان) چنین آمده است: «این کتاب نبشته به زبان تازی و به اسنادهای دراز بود و بیاوردند سوی امیر... منصور بن نوح... پس دشخوار آمد بر وی خواندن این کتاب و عمارت [نسخه بدل: عبارت] کردن آن به زبان تازی و چنان خواست که مر این را ترجمه کند به زبان پارسی. پس علماء ماوراءالنهر را گرد کرد و از ایشان فتوی کرد که: روا باشد که ما این کتاب را به زبان پارسی گردانیم؟ گفتند: روا باشد خواندن و نبشتن تفسیر قرآن به پارسی مر آن کس را که او تازی نداند، از قول خدای عزوجل که گفت: و ما أرسلنا من رسول الا بلسان قومه (گفت: من هیچ پیغامبری را نفرستادم مگر به زبان قوم او و آن زبانی کایشان دانستند).» (پیشگفته، ص5)
سپس نام پنج نفر از علما و فقها و قرآنشناسان بزرگ آن زمانه را که از نواحی دور و نزدیک ماوراءالنهر برای همکاری در این کار سترگ و بیسابقه انجمن ساخته بودند، یاد میکند. ممکن است بعضی تصور کنند علما فتوا به روایی ترجمه تفسیر دادهاند؛ ولی عملاً این دانشمندان به ترجمه آیات قبل از تفسیر هر بخش پرداختهاند، یعنی نظراً و عملاً این کار را شرعاً جایز و عرفاً لازم دانستهاند و به وجه احسن از عهده برآمدهاند.
دانشمند بزرگ دیگری که ترجمه آیات قرآن را در میان تفسیر ارجمندش آورده، ابوبکر عتیق نیشابوری (در گذشته به سال 494ق) است. این اثر را در عصر جدید شادروان علیاکبر سعیدی سیرجانی در 5 جلد تصحیح کرده و انتشار داده است. مؤلف در اوایل مقدمهاش چنین آورده است:
«افتتاح: بدانید عزیزان من که ما این تفسیر را از بهر آن به پارسی کردیم که از ما چنین درخواستند، تا نفع آن عامتر بود، و نیز تا خوانندگان این ترجمه توانند [فهم] کرد قرآن را به عبارت پارسی؛ چه، اگر تازی کردیمی، آن را معلمی دیگر بایستی تا ترجمه مطابق و موافق بود و مقصود مهین از تفسیر قرآن، اولاً ترجمه و عبارت نکوست، آنگه معانی و شأن نزول و أقاویل مفسّران و تلفیق آیات و حلّ مشکلات. و نیز قرآن را به هیچ لفظ تازی عبارت نتوان کرد نکوتر از آنکه خود ظاهر نظم قرآن است و حاجت که هست، بیشتر به ترجمه پارسی است درخور ظاهر قرآن...» (تفسیر سورآبادی، ص7)
و حسن ختام اقوام پیشینیان، قول و استدلال ظریف زمخشری در ذیل تفسیر آیه چهارم از سوره ابراهیم است: و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه لیبین لهم «خدا، رسول خدا(ص) را فقط برای عربها نفرستاده، بلکه آن حضرت را برای همه مردم فرستاده است، چنان که میفرماید: «قل یا ایها الناس انی رسول الله الیکم جمیعا...» (اعراف، 158) و حتی ثقلین [جن و انس] نیز مخاطب رسالت او هستند، و همه اینان به زبانهای گوناگون سخن میگویند و اگر بر عربها حجّتی بر جای نماند، این حجّت برای دیگران باقی میماند، و اگر به هر یک از زبانهای دیگر هم نازل میشد، باز حجت بر عربها تمام نمیشد.
در پاسخ باید گفت: چارهای جز این نیست که یا باید به همه زبانها، و یا به یکی از آنها نازل شود؛ اما نزول آن به همه زبانها ضرورتی ندارد، زیرا ترجمه میتواند جایگزین آن شود و از نزول چندین زبانه جلوگیری کند، پس تنها یک راه باقی میماند و آن نازلشدن به یک زبان است و نزول آن به زبان خود پیامبر در اولویت است؛ چرا که قومش نزدیکترین کسان به او هستند و اگر آنان پیامش را دریابند و به روشنی آن را بفهمند، میتوانند ترجمانش واقع شوند و پیام او را در جهان بپراکنند و آن را به دیگر جوامع برسانند، چنان که امروز این اتفاق افتاده است...» (ترجمه کشاف زمخشری، به قلم مسعود انصاری، ج2، ص689/ ذیل تفسیر آیه چهارم از سوره ابراهیم)
و گفتنی است که در عصر جدید، علمای الأزهر به ترجمه قرآن به هر زبانی، رأی موافق و محتاطانه دادهاند.
پینوشتها:
1 محقق حلی، شرایع الاسلام، ج1، ص64.
2 عاملی، مدارک الاحکام فی شرح شرائع الاسلام، ج3، ص300.
کتابشناسی
تاج التراجم فی تفسیر القرآن للأعاجم، تألیف شاهفور بن طاهر اسفراینی، تصحیح نجیب مایل هروی، علیاکبر الهی خراسانی، 3 جلد اول، تهران، دفتر نشر میراث مکتوب، شرکت انتشارات عملی و فرهنگی، 1375ش.
ترجمه تفسیر طبری، فراهم آمده در زمان سلطنت منصوربن نوح سامانی (350 تا 365ق) هفت جلد در چهار مجلد به تصحیح حبیب یغمایی، تهران، دانشگاه تهران، 1339ش.
تفسیر سورآبادی/ تفسیر التفاسیر، تألیف ابوبکر عتیق نیشابوری (مشهور به سورآبادی)، به تصحیح [علی اکبر] سعیدی سیرجانی، 5 جلد، تهران، فرهنگ نشر نو، 1381ش.
تفسیر کشّاف، تألیف محمودبن عمربن محمد زمخشری، ترجمه مسعود انصاری، 4جلد، تهران، انتشارات ققنوس، چاپ دوم: 1391ش.
مناهل العرفان فی علوم القرآن، به قلم محمد عبدالعظیم الزرقانی، 2جلد، قاهره، دار احیاءالکتب العربیه، بیتا.
اینگونه که شما دست گرفته اید باید اول مردم جهان را عرب کرد و سپس به ایشان قرآن آموخت شما باید به تاریخ ادبی پیش از اسلام سری بزنید ببینید آیا آثار قابل ارزشی دارد و یا داشته که بتوان گفت که اهل ادب بودنند این قرآن و اسلام بود که اعراب را زنده کرد و ترجمه قرآن هم لازم است و همه قرآن شعر نیست و واژه های پیچیده ندارد البته در ترجمه و این تو ضیحات زیاد است که گمان میکنیم یک واژه چقدر معانی دارد و گرنه می شود برای واژه آب چند برگ نوشته پر کرد مانند آب زندگی بخش است آب است که گیاهان ......تا ابد می شود واژه آب را کش داد چون خداوند نخواسته مردم چیزی نفهمند بلکه آن را گونه بیان کرده که مردم بفهمند آنهم اعرابی که نه آثار هنری و نه شهری و نه تاریخ داشته اند پس بر خود و مردم گفتار خداوند را سخت نکنید شما ترجمه کنید تفسیرش با دیگران