به گزارش پارس به نقل از جام جم چاردیواری ضمیمه روزنامه جام جم نوشت: مهسا می‌گفت: قبل از این که ازدواج کنم هروقت تو جمع خانم‌های متاهل جوان فامیلم قرار می‌گرفتم، اکثرا از خانواده شوهرشان می‌نالیدند. کمتر کسی را می‌دیدم که از قوم شوهرش تعریف کند و رابطه مسالمت‌آمیزی با آنها داشته باشد. آن وقت‌ها دلیل این مساله را درست متوجه نمی‌شدم. فقط در این حد فهمیده بودم که مادرشوهر چشم دیدن عروسش را ندارد و تا زمانی که زنده است از هیچ تلاشی برای اذیت کردن او فروگذار نمی‌کند. انگار تازه فهمیده بودند که پسرشان برای آنها چقدر عزیز است و به هیچ وجه نباید اجازه دهند یک فرد تازه از راه رسیده آن پسر عزیزکرده را از چنگ آنها به درآورد و باید همچنان جایگاه خود را در دل آن پسر حفظ می‌کردند.

اما وقتی با دوستان دیگری صحبت کردم و ترسی را که از خانواده ندیده شوهرم پیدا کرده بودم‌ با آنها در میان گذاشتم، از هرکدام جوابی متفاوت شنیدم که هریک به نحوی از وحشت بی‌انتهای من می‌کاست. یکی از دوستانم می‌گفت: «نترس مهسا. اگه کمی زرنگ باشی، هزار تا قوم شوهر هم نمی‌توانند کاری کنند. شوهرت را به خودت جذب کن و طوری در گوشش بخوان که احساس کند تو تنها کسی هستی که او را دوست داری و مادر و خواهرش می‌خواهند به او لطمه بزنند. عیب و ایرادهای مادر و خواهرش را زیاد به رخش بکش و در مقابل خودت به او محبت کن. طولی نمی‌کشد که شوهرت ششدانگ مال خودت می‌شود.»

یکی دیگر از دوستانم نظری متفاوت از او داشت. او می‌گفت: «مهساجان تو هیچ‌وقت نمی‌توانی شوهرت را از خانواده‌اش جدا کنی. تا حالا چند تا مرد را دیده‌ای که زنش را به مادر و خواهرش ترجیح بدهد. تو باید از اول مهریه بالایی برای خودت تعیین کنی و اصرار داشته باشی که خانه و زندگی را به نامت بزند تا هروقت دیدی اوضاع خطری است و مادرشوهرت می‌خواهد زیر پای شوهرت بنشیند، به مرد زندگی‌ات یادآوری کن که اگر پایش را کج بگذارد، از خانه بیرونش می‌کنی. مردها از این حرفا می‌ترسند و مجبورند مطیع اوامر زنشان باشند.»

من شخصیت خودم را می‌شناختم و می‌دانستم که اهل این نوع برخوردها نیستم. کجای این کار انسان‌مدارانه است که زن با هزارویک دوز و کلک اموال را از دست شوهرش دربیاورد تا به خیال خود براحتی افسار مردش را به دست بگیرد. این نوع رابطه همیشه به انحراف می‌رود و عواقب ناخوشایندی پیدا می‌کند. نه، من زنی نبودم که بتوانم چنین معامله‌ای با مرد زندگی‌ام بکنم.

دوست دیگری پیشنهاد جالب‌تری داشت که به نظر خودش کارسازترین روش کاربردی در زندگی زناشویی بود. او می‌گفت: «مهساجان به حرف بقیه کاری نداشته باش. یک روشی یادت می‌دهم که بی‌بروبرگرد جواب می‌دهد و دنیا را به کامت می‌کند. با این شیوه یک سال نان و تره می‌خوری، اما درعوض تا آخر عمر گوشت برّه می‌خوری.

تو تا چند سال اول خودت را یک عروس مظلوم توسری‌خور نشان بده. هرچه شوهرت و خانواده‌اش گفتند بگو چشم. مرتب بهشان سرویس بده و هیچ‌وقت از حق خودت دفاع نکن. این‌جوری خیال آنها از بابت تو راحت می‌شود و کسی به فکر اذیت تو نمی‌افتد. بعد بچه‌دارشو و چند تا دختر و پسر کاکل‌زری به دنیا بیاور. آنها را هم با نهایت سیاست بزرگ کن. یک جوری که کاملا جذب تو شوند و به پدرشان به اندازه تو علاقه نداشته باشند. تا می‌توانی تو سنین رشد بچه‌ها، زیر گوششان بخوان که مادربزرگ و عمه‌ها چقدر بدند و چه بلاها که‌ طی این سال‌ها به سر تو نیاوردند. وقتی بچه‌ها بزرگ شوند، قوم شوهرت پیر و ازکارافتاده شده‌اند، ولی در عوض تو یک لشکر تازه نفس‌داری که حسابی پشتیبانت هستند. حالا دیگر مگه کسی جرات دارد به تو بگوید بالای چشمت ابروست! تا دلت می‌خواهد تاخت و تازکن و انتقام همه سال‌های اول را بگیر.»

من از حرف‌های این دوست هم خوشم نمی‌آمد. سال‌ها فیلم بازی کنم و بچه‌ها را هم بد تربیت کنم تا در سنین میانسالی به قوم شوهر تسلط پیدا کنم؟! نه، این کار به‌هیچ‌وجه به نظرم درست نمی‌آمد و من این کاره نبودم.

سوالات همچنان در ذهنم جولان می‌داد تا این که بالاخره با خانمی آشنا شدم و از وی درباره سیاست‌های زندگی سوال کردم. او که زنی دنیادیده و سردوگرم چشیده بود، به من گفت: «بعد از ازدواج تو با شوهرت یکی می‌شوی؛ بنابراین خانواده او هم به خانواده تو تبدیل می‌شود. باید با آنها رفتاری مناسب پیش بگیری تا همواره تاثیری خوب از خود برجای بگذاری و بعدها از کرده‌ات پشیمان نشوی. حد و حدودها را رعایت کن. احترام خانواده شوهرت را نگهدار، همان‌طور که توقع داری شوهرت با خانواده خودت رفتار کند. هیچ‌وقت بیش از حد به آنها نزدیک نشو. دلیلی ندارد آنها را از مکنونات قلبی‌ات آگاه کنی. اما با رعایت همان مقدار فاصله مهربان و باوجود باش. این را درک کن که مادرشوهر تو هنوز هم مادر همان مردی است که تو با او ازدواج کرده‌ای و جایگاه شوهر تو در مقام یک فرزند همچنان برای او حفظ شده است. تو نمی‌توانی بین آن دو فاصله بیندازی و نباید هرگز چنین نیتی داشته باشی. با این حال تو برای شوهرت اولویت اول به شمار می‌روی، چون او آن مادر و آن خانواده را داشته و بازهم جای خالی تو را حس می‌کرده و به همین دلیل با تو ازدواج کرده است. پس تو همچنان برای او یک دنیا ارزش داری. ولی باید حدومرز این ارزش‌ها را بشناسی. هیچ مادرشوهر و عروسی رقیب هم نیستند و هریک جایگاهی مشخص و متفاوت از دیگری در قلب آن مرد دارند. غاصب مقام یکدیگر نباشید و به داشته‌های خود قناعت کنید، زیرا هرکدام در مقام مخصوص به خود برای شوهرت ارزشمندید.»

حرف‌های آن دوست به دلم نشست. دیگر قرار نبود شوهرم را با فریب از خانواده‌اش جدا کنم، او را از مهریه بترسانم یا چند فرزند حقه‌باز تربیت کنم تا به این طریق بتوانم حق خود را از خانواده شوهرم بگیرم. بلکه قرار بود خانواده او را مانند خانواده خود بپذیرم و در کنار آنها حیاتی انسانی داشته باشم. اگر حرفی تند می‌شنیدم، بلافاصله عکس‌العمل نشان نمی‌دادم و همان‌طور که به خانواده‌ام مهلت می‌دادم، در مورد آنها هم اندکی گذشت می‌کردم تا اگر سوءتفاهمی شده، رفع شود. زندگی انسانی روالی مناسب طی می‌کند و هرکس جایگاه خود را در این نوع زندگی خواهد یافت و این همان نکته‌ای است که هر فرد در هر جایگاهی از خانواده باید بفهمد.