هجران در فراق شوهر/روایت تلخ زنی 32 ساله
به گزارش پارس هجران زنی است با ۳۲ سال عمر که در پیچ و خم یکی از کوچههای تاریک و سرپوشیده در منطقه اندرابی شهر کابل با هزاران درد و رنج زندگی میکند. او در حالی که پشت ماشین خیاطی نشسته است، به سختی بدون کوچکترین توقف چرخ آن را میچرخاند تا چرخ زندگی چهار فرزند قد و نیم قدش بچرخد. اشک در چشمانش موج میزند و قطرات آن روی پارچههای گلدار آبی رنگ میچکد، هجران روزشماری میکرد و میخواست ای کاش عید دیرتر از موعود فرا رسد تا مراجعینش پارچههای زیادی را برایش جهت دوخت بیاورند. خیلی آرزو میکرد تا پول میداشت و میتوانست از همه اولتر لباسهای عیدی فرزندانش را بدوزد، اما این آرزو نظر به وضعیت کنونیاش محال و دست نیافتنی است.
چهار فرزند (سه پسر و یک دخترش) در حالی که هر کدام در گوشهای از اتاق مملو از پارچههای رنگارنگ لباسهای نیمهدوخته و غیرمرتب خزیده بودند، با دیدن اشک مادر، اشک میریختند و هر کدام به فکر عمیق فرو رفته بودند. هر کدام از آیندهای مبهمشان که مادر روزانه بیش از دهها بار برایشان توصیف کرده بود، بیم ناک بهنظر میرسیدند. بهنظر میآید که همه منتظر معجزهایاند که مشکلشان حل شود و پدرشان روزی در دروازه خانه ظاهر گردد، کار کند و نان بیاورد.
هجران در حالی که سخت میگریست و عقده راه گلویش را مسدود کرده بود و مانع حرف زدنش میشد، قصه زندگیاش را چنین بیان میکند:
«چهار سال قبل شوهرم در شهر مصروف میوهفروشی بود که ناگهان ناپدید شد و بعد از چند روز تلاش فهمیدم که نیروهای امنیت ملی او را به اتهام دست داشتن با مخالفین زندانی کردهاند. هنوز یک ماه از گرفتاریاش نگذشته بود که او محکوم به شانزده سال حبس شد و از آن پس من با چهار فرزند در بیسرنوشتی به سر میبریم.»
بهگفته او، زمانیکه از رهایی شوهرش ناامید میگردد، دست به دوختن لباس زنانه میزند و دو فرزند یازدهساله و هشتسالهاش مصروف موترشویی، کراچیرانی و صدا زدن موترهای شهری میگردند. چهار سال میشود که چشمانش از دیدار شوهر محروم شده و بهجای دیدار او، اشک به مهمانی چشمانش نشسته است. او در یکی از خانههای کوچک زندگی میکند که به شمول خودش سه فامیل دیگر در آن نیز بسر میبرند.
او از بدترین دردهای زندگیاش میگوید: «هیچ چیز سختتر از آن نیست که عید نزدیک باشد و اولادهایت از یکسو نان نداشته باشند و از سوی دیگر هر کدام لباس جدید بخواهند. یکی از نمونههایش اینکه دو روز قبل یکی از خانمها پارچه لباس اطفالش را آورده بود که برایشان بدوزم، یکی از اولادهایم با خوشحالی نزدم آمده و پرسید این لباس عیدم است؟ و فرمایش داد که چگونه آن را برایش بدوزم. در یک لحظه زندگی بالایم تاریک گردید.»
هجران از غم تازهای که سراغش را گرفته سخت بیم ناک است، او میگوید: «در گذشته امیدم به این بود که شوهرم زمانی از زندان رها گردد، با سپری شدن ۱۶ سال حبس دوباره خوشیها سراغ مان را خواهد گرفت، اما بیخبر از آن بودم که شوهرم در زندان به هیرویین رو آورده و معتاد شده است. با شنیدن این خبر شکستم و هیچ امیدی به آینده برایم باقی نمانده است.»
ادریس ۱۱ ساله پسر بزرگتر هجران با ظاهر نامرتب و چهره آفتابزده و چرکآلود که مصروف موترشویی است، میگوید: «روزانه دو الی سه موتر را میشویم و از هر کدام مبلغ ۲۰ الی ۳۰ افغانی میگیرم.»
بهگفته خودش با وجودی که روزانه چند موتر را شستشو میدهد، اما به حدی خسته از کار روز میباشد که نمیتواند سر و صورت خودش را بشوید. او میگوید: «روزانه در نهایت ۵۰ الی ۶۰ افغانی بهدست میآورم و آن را مصرف خرج خانه مینمایم. از ساعت شش صبح از خانه جهت کار خارج میگردم و الی ۱۲ ظهر کار میکنم و بعد از چاشت مکتب میروم .» ادریس صنف سوم مکتب است.
مادر ادریس میگوید: «من از رفتن نزد شوهرم محروم میباشم و تنها کسیکه میتواند او را در زندان ببیند برادرش است و او احوال شوهرم را برایم میآورد.»
هجران از همین اکنون در فکر زمستان است و از فرا رسیدن آن بیم دارد. او میافزاید: «وضعیت زندگی ما در سرمای زمستان بدتر از این میشود. چون امکانات کاری برای فرزندانم کمتر در جادهها میسر میگردد.»
هر کسی در توانش هست به این زن جووون کمک کنه . منم دختر 32ساله مجردم باید هر روز خدا روشکر کنم . بعضی وقتا ازدواج نکردن بهتر از این زندگیه متاهلیه. خونه بابام چقدر لذت بخشه
»منم دختر 32 ساله هستم بعضی وقتا ازدواج نکردن به همچین زندگی هایی بهتر است تو خونه بابام آسایش غذای آماده خواب راحت همه چی آماده .فکر 4 تا بچه تو این سن وای فکرش هم ادمو دیوونه میکنه. یه بچه اونم بعد 35 سالگی مگر بچه خوشبختی میاره .
خودتو نو دلداری بدین
اصلا کسی تا حالا خواستگاری شما اومده ک از راحتی خونه باباتون تعریف و تمجید میکنید
امیر خان معلومه هیچ دختری بهت پا نداده این روزا اینقدر مرد هوسران متاهل و مجرد زیاد شده که اون زنهایی هم که ازدواج کردن پشیمونن تو کل فامیل و همسایه و دوستان وآشنایان میبینم که میگم دیروز تو ارایشگاه یه زن 50 ساله میگفت شوهرم با این سن و سالش دنبال دختر بازیه . مردا اکثرشون اشغالن دخترا خونه پدر بهتر از این مردای لجن هست . تو فامیلمون دختر زیادی هستن زیبا تحصیل کرده اما میگن از کل خواستگارامون یه ادم درست حسابی نیست چون اصلا پسر خوب خیلی کمه. و خونه پدر رو بیشتر میپسندن تا یه زندگی خراب