او مرد عمل بود، نه مرد سخن/چند خطی درباره چمران
به گزارش پارس به نقل از شهروند درباره چمران چه بگوییم؟ میدانیم که او مرد عمل بود، نه مرد سخن. داوطلب خدمت و فدا شدن در راه مردمش، دینش، هدفش. حتی هجرتش نیز بهخاطر خدمت به محرومان و مستضعفان بود. مسیرش جهاد و سرنوشتش شهادت. دعایی دارد که نشاندهنده اوج بزرگی، داوطلبی، بندگی و فناشدن در عشق و ایثار است: «خدایا، از آنچه کردهام اجر نمیخواهم و بهخاطر فداکاریهای خود بر تو فخر نمیفروشم، آنچه داشتهام تو دادهای، و آنچه کردهام تو میسر نمودهای، همه استعدادهای من، همه قدرتهای من، همه وجود من زاده اراده تو است، من از خود چیزی ندارم که ارایه دهم، از خود کاری نکردهام که پاداشی بخواهم.»
مصطفی چمران در سال ۱۳۱۱ خورشیدی در خیابان پانزدهخرداد تهران بهدنیا آمد. وی تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه انتصاریه، نزدیک پامنار، گذراند و دوران متوسطه را در دارالفنون و البرز طی کرد. در سال ۱۳۳۲ با رتبه ۱۵ در رشته الکترومکانیک دانشکده فنی دانشگاه تهران پذیرفته شد. او در تمام دوران تحصیل شاگرد اول بود و از استاد سختگیر خود مرحوم بازرگان بالاترین نمره را در درس ترمودینامیک گرفت. وی دانشجویی پیشرو بود. او با دریافت بورس تحصیلی به دانشگاه تگزاس ایاند ام آمریکا رفت و بهعنوان دانشجوی ممتاز، درجه کارشناسیارشد را کسب کرد. سپس برای اخذ درجه دکتری در رشته فیزیکپلاسما به دانشگاه برکلی کالیفرنیا رفت و در آنجا خوش درخشید بهگونهای که پایاننامه او مرجع بسیاری از مقالات علمی دانش روز در زمینه فیزیکپلاسما شد. وی یکی از معدود خارجیانی بود که در دهه۶۰ در آزمایشگاههای بل و همچنین آزمایشگاه موتورهای پیشرانه موشک در ناسا استخدام شد. او به زبانهای عربی، فرانسوی، انگلیسی و آلمانی مسلط بود و به نقاشی علاقه زیادی داشت که در این زمینه چندین اثر نیز از وی بهجا مانده است. چمران دوبار ازدواج کرد. بار اول درسال ۱۳۴۰ با یک زن مسلمان آمریکایی بهنام تامسن هین (پروانه) ازدواج کرد که ثمره این ازدواج یکدختر بهنام روشن و 3 پسر به نامهای رحیم، علی و جمال بود. جمال در کودکی در استخر خانه پدر همسر چمران غرق شد. همسر اول وی در سال ۲۰۰۹ میلادی در آمریکا درگذشت. ازدواج دومش با دختری لبنانی بود. واسطه آشنایی وی با این دختر، آیتالله موسی صدر بود. وی پس از سالها مبارزه علیه رژیم صهیونیستی در لبنان، به کشور بازگشت. مصطفی چمران همیشه در آرزوی روزی بود که بتواند به کشورش بازگردد و به مردمش خدمت کند. در یکی از دستنوشتههایش میخوانیم: «خدایا همیشه آرزو میکردم که کشورم آزاد گردد تا من بتوانم بیخیال از زور و تزویر و دروغ و تهمت و دشمنی و خباثت، در فضای آن به سازندگی پردازم و هرچه بیشتر به تو تقرب بجویم».
او بهدلیل تبحرش در جنگهای نامنظم، در ناآرامیهای کردستان برای مقابله با ضدانقلاب، به گردنه قلعهحصار که بهدست ضدانقلاب افتاده بود رفت و با حمایت مردم منطقه و درحالیکه اسلحه بهدست گرفته بود، بههمراه شهید تیمسار فلاحی، پیشاپیش نیروهای نظامی حرکت میکرد و توانست منطقه را بازپس بگیرد. در ناآرامیهای مریوان از طرف دولت موقت به کردستان رفت و مدت 10 روز آنجا ماند و پس از برگزاری جلسات متعدد برای بازگشت امنیت به منطقه و حاکمیت دولت مرکزی با بزرگان شهر به توافق رسید. اوج فداکاری چمران و یارانش در واقعه خونین پاوه بود که همراه با تیمسار فلاحی، زیر آتش سنگین ضدانقلاب خود را بهحلقه محاصره رساند. شهر پاوه بهدست ضدانقلاب افتاده بود. مردم و مجروحان درگیریهای پاوه در بیمارستان پاوه بهدست عوامل حزب دمکرات کردستان بهشهادت رسیده بودند. تنها مقر سپاه و پاسگاه ژاندارمری مقاومت میکرد. وی و همراهانش و پاسداران مستقر در پاوه توانستند در یک حرکت انساندوستانه، باقی مانده مردم را از سطح پاوه جمع کرده و به مقر سپاه برسانند. چمران از آن خاطرات تا زمانی که زنده بود، با تلخی فراوان و بهعنوان یک حادثه سخت یاد میکرد. سرانجام نور خورشید سیویکم خرداد 60، دهلاویه را نورباران کرد. رستمي فرمانده منطقه غیور دهلاويه به شهادت رسيده بود و همه یاران وی از اين حادثه افسرده و ناراحت بودند. غمي مرموز همه را فراگرفته بود.
عدهای ميگريستند و گروهي ديگر مبهوت فقط بههم نگاه میکردند. گويي همه منتظر حادثهاي بزرگ بودند. يكي از رزمندگان با سادگي و زيبايي گفت: همانند روز عاشورا كه يكايك ياران حسين(ع) به شهادت رسيدند، عباس علمدار ما(شهید رستمی) هم به شهادت رسيد و اينك خود او همانند ظهر عاشوراي حسين(ع) آماده حركت به جبهه است. دکتر چمران، يكي از فرماندهانش را احضار كرد و با خود به خطمقدم برد تا وی را بهجاي رستمي معرفي كند. به طرف سوسنگرد بهراه افتاد و دربين راه مرحوم آيتالله اشراقي و شهيد تيمسار فلاحي را ملاقات كرد. براي آخرينبار يكديگر را بوسيدند و بازهم به حركت ادامه داد تا به قربانگاه رسيد. همه رزمندگان را در كانالي پشتدهلاويه جمع كرد، شهادت فرماندهشان، ايرج رستمي را به آنها تبريك و تسليت گفت و با صدايي محزون و گرفته از غم فقدان رستمي و با نگاهي عميق و پرنور و چهرهاي نوراني و دلي مالامال از عشق به شهادت و شوق ديدار پروردگار، گفت: خدا رستمي را دوست داشت و برد و اگر ما را هم دوست داشته باشد، ميبرد. سخنش تمام شد، با همه رزمندگان خداحافظي و ديدهبوسي و به همه سنگرها سركشي كرد و در خطمقدم، در نزديكترين نقطه بهدشمن، پشت خاكريزي ايستاد و به رزمندگان تأكيد كرد كه از اين نقطه كه او هست، ديگر كسي جلوتر نرود، چون دشمن بهخوبي با چشم غيرمسلح ديده ميشد و مطمئنا دشمن هم آنها را ديده بود. آتش خمپاره كه از اولين ساعات بامداد شروع شده بود، باريدن گرفت. چمران دستور داد همه بهسرعت از كنارش متفرق شوند و از هم فاصله بگيرند. يارانش از او فاصله گرفتند و هريك در گودالي مات و مبهوت در انتظار حادثهاي عظیم بودند كه خمپارهای زوزهکشان نزدیک او به زمین خورد تا سر و سینه يكي از نمونههاي كامل انسانیت را بشکافد.
چمران خیالش راحت شد و آرام گرفت. او همانند مولایش علی(ع) ثابت کرد، خدا، قلبی که داوطلبانه و تنها برای رضای او و بهخاطر مردم و پاسداری از دین میتپد را دوست دارد.
ارسال نظر