پایگاه خبری تحلیلی «پارس»- شاهد توحيدي- 37 سال پيش در چنين روزهايي، تيمسار ناصر مقدم به رياست ساواك منصوب شد كه با اين تغيير مديريت، مقداري از خشم ملتي عصيان كرده، فرونشيند. هرچند كه اين انتصاب در آن دوره نتوانست نيت تصميم‌گيرندگان را برآورد اما 37 سال پس از آن، مي‌تواند بهانه خوبي براي تبيين كاركرد اين نهاد امنيتي دوره پهلوي باشد. در گفت‌وشنود پيش رو، محقق ارجمند جناب قاسم تبريزي سير تطور و تحول دستگاه ساواك و خشونت ورزي‌هاي آن را به بررسي نشسته است. اميد آنكه مفيد افتد.

روشن است كه هرحكومتي براي انجام فعاليت‌ها و نيز تداوم حيات خود، به يك سازمان اطلاعاتي و امنيتي نياز دارد اما معمولاً نكته سؤال‌برانگيز اين است كه اين سازمان پس از زماني، به يك تشكيلات مخوف با كاركردي غير‌انساني مبدل مي‌شود، نظير آنچه در دوران پهلوي اول و دوم و در نگاه كلان‌تر، در بسياري از كشورهاي جهان روي داده است. از منظر جنابعالي راز و رمز اين امر چيست؟ چراً معمولاً سازمان‌هاي امنيتي به چنين ورطه‌هايي سقوط مي‌كنند؟

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين. موضوع اين گفت‌و‌شنود، «پهلوي، ساواك و شكنجه» است. بدون ترديد همانطور كه شما هم اشاره فرموديد، هر نظام و حكومتي، نياز به يك سيستم اطلاعاتي ـ امنيتي دارد كه بايد براي حفظ و آرامش جامعه، امنيت سياسي، اقتصادي و اجتماعي در عرصه داخل و خارج فعال باشد، اما چرا ساواك به عنوان يك مركز شكنجه، خيانت و جنايت در‌آمد؟

قبل از آنكه به ساواك بپردازيم، اولين مشكل جامعه ما، به‌خصوص در دوران پهلوي اين بود كه حكومت برخاسته از متن جامعه نبود، بلكه حكومتي بود كه با طراحي و برنامه‌ريزي انگليسي‌ها پس از شكست قرارداد 1919 روي كار آمد تا اهداف استعماري انگليس را محقق سازد و به تعبير ديگر ساختار فرهنگي، اقتصادي، اجتماعي و سياسي ايران را دگرگون كند و در سطوح خاص كشور را به وابستگي مطلق يا مستعمرگي استعمار پير دربياورد. انگليسي‌ها در ابتدا دو نامزد را براي اين حكومت انتخاب كرده بودند، اولي سيد‌ضياء طباطبايي كه وابسته به انگليس و جريان صهيونيسم، فردي با تحصيلات قديم و جديد و روزنامه‌نگار با موقعيت فرهنگي و اجتماعي بود. دومي رضاخان فردي فاقد شخصيت و خصوصيات انساني بود. در حقيقت كسي كه زندگي رضاخان را مطالعه كرده باشد مي‌داند او نه تحصيل‌كرده بود و نه سوابق و تربيت درستي داشت. از 16 سالگي در قزاقخانه بود و از نظر علم، ادب و شخصيت يك فرد رده پايين محسوب مي‌شد، لذا او را انتخاب كردند. كمتر از 100 روز دولت سيد‌ضياء سقوط كرد و انگلستان راه‌حل را در جايگزين كردن رضاخان ديد. در اين موقع بحث جمهوريت پيش آمد و نهايتاً [پس از شكست جمهوريت] با فشار قشون و به‌خصوص با طرح جريان پنهان ـ كه همان فراماسون‌ها بودند ـ او را به سلطنت رساندند. بدين ترتيب رضاخان از ابتدا به عنوان يك خائن در رأس حكومت قرار مي‌گيرد. وي روحيه استبدادي و ديكتاتوري داشت...

خب خيلي از شاهان، از جمله شاهان قاجار هم روحيه ديكتاتوري داشتند اما رفتارهاي پهلوي‌ها را از خود نشان نمي‌دادند. چه چيز موجب مي‌شود كه برخي حكام مانند رضاخان، به چنين مدلي از رفتار برسند؟

بله، شاهان قاجار نيز ديكتاتور بودند، مثلاً آقا محمدخان قاجار جنايتكار بود، ولي خائن نبود، چون وابسته به استعمار نبود. ديكتاتوري‌هايي كه مي‌كرد ايده خودش بود. رضاخان، هم جنايات آقا محمدخان را داشت و هم خيانت‌هايي كه يك فرد وابسته مي‌تواند داشته باشد. لذا اساس آن حكومت بر خيانت استوار بود. طرح مسئله ايران باستان و اسلام‌ستيزي از مغز امثال رضاخان در‌نمي‌آيد. تحول، مدرنيسم و مانند اينها كه اخيراً به رضاخان مي‌بندند از انديشه و فكر او نيست، بلكه اين برنامه از سوي انگليسي‌ها براي دگرگوني ساختار جامعه بود. آنها مي‌خواستند يك ديكتاتور خشن و فاقد خصوصيات انساني در رأس مملكت باشد. در واقع رضاخان جاده‌صاف‌كن جريان فراماسونري و اجراي برنامه‌هاي انگليسي‌ها بود. حكومتي با ماهيت استعماري، استبدادي و خصوصيات برنامه‌هاي اسلام‌ستيزي، مردم‌ستيزي و نهايت وابسته كردن فرهنگ، سياست و اقتصاد جامعه به غرب به مدت 20 سال بر اين مملكت حاكم شد.

ما شاهد هستيم كه ماشين امنيتي خشونت و سركوب، در تمامي ادوار حكومت پهلوي‌ها، به ويژه سال‌هاي آغازين حكومت محمدرضا برقرار نبوده است. آيا اين امر را مي‌توان بر ضعف مقطعي حكومت پهلوي حمل كرد؟

بله، پس از جنگ جهاني دوم، متفقين و متجاوزيني كه ايران را اشغال كردند با مشورت جريان فراماسونري بهتر ديدند محمدرضا را بر اريكه سلطنت بنشانند. سه كانديداي ديگر هم مد نظر داشتند، اما هر سه قدرت توافق كردند محمدرضا مناسب‌تر است و لذا پادشاه دوم از سلسله پهلوي نيز فردي وابسته به استعمار بود. اما در بين سال‌هاي 1320 تا 1332 كه هم محمدرضا قدرتي نداشت و تا حدودي آزادي‌هاي سياسي در جامعه برقرار و هم نهضت ضد استبدادي و ضد استعماري در جامعه رشد كرده بود، امكان اِعمال جناياتي كه پدرش مرتكب مي‌شد برايش وجود نداشت. در اين 12 سال فرصتي پيش آمد تا جامعه ما بتواند قدري نفس بكشد، حوزه‌هاي علميه احيا شوند، نيروهاي سياسي و مذهبي به صحنه بيايند كه نمودشان را در عرصه سياسي در نهضت ملي شدن صنعت نفت مي‌بينيم. بار ديگر كودتاي امريكايي ـ انگليسي شروع شد و اين بار امريكايي‌ها چون از سال‌هاي پيش وارد عرصه قدرت در ايران شده بودند، در نهايت كنار انگليسي‌ها قرار گرفتند. اگر چه در ابتدا تنش‌هايي بينشان بود، ولي در برابر ملت ما به توافق مي‌رسند. البته سكوت شوروي هم جاي خود را داشت.

كودتاي امريكايي ـ انگليسي 28 مرداد 1332 عليه نهضت ملي شدن صنعت نفت و مردم ما به وقوع پيوست. اين بار امريكايي‌ها با برنامه‌هاي وسيع‌تر و گسترده‌تر از آن چيزي كه انگليسي آغاز و عمل كردند به ميدان آمدند. تحول فرهنگي، مؤسسه فرانكلين و تشكيلات فرهنگي درست كردند و مستشاران نظامي، نيروي دريايي، نيروي هوايي و نيروي زميني را به دست گرفتند، از جمله طراحي يك ساختار امنيتي توسط امريكايي‌ها نيز در دستور كار قرار گرفت.

ظاهراً شدت گرفتن نگاه امنيتي در دستگاه اطلاعاتي اين رژيم و به كار افتادن ساير ملزومات نظري و عملي آن، به همين دوره باز‌مي‌گردد. بانيان و متوليان اوليه اين نگاه، چه عناصر و جرياناتي بودند؟ اين جريان تاچه حد مورد استقبال و حمايت عملي خارجي‌ها قرار گرفت؟

در اسناد، گفته‌هاي فردوست و كتب تاريخي آمده است كه ساواك طرحي بود كه امريكايي‌ها بعد از كودتا در سال 1334 به مجلس دادند و اواخر 1335 تصويب و سازمان [اطلاعات و] امنيت كشور تشكيلاتي اطلاعاتي وابسته به امريكا شد و در ذيل سازمان سيا قرار گرفت. خوشبختانه اسناد و خاطراتي كه منتشر شد گواه اين نظريه است. وقتي ساواك شكل گرفت بايد دستورات و خواسته‌هاي امريكايي‌ها را انجام مي‌داد. بر همين اساس درباره شخصيت‌هاي اروپاي شرقي، شوروي و كشورهاي منطقه شروع به جمع‌آوري اطلاعات كرد. امريكايي‌ها سه جريان را هم وارد حكومت كردند. يك دسته فراماسون‌ها بودند. اينها كه امريكايي بودند غير از تشكيلات فراماسونري بود كه انگليسي‌ها درست كردند. انگليسي‌ها آن تشكيلات را در اواخر سال 1329 توسط خليل جواهري و چند تن ديگر راه‌اندازي كرده بودند. دوم جريان صهيونيسم و سوم بهاييت كه به عنوان ابزار خودشان درون حكومت جايگزين كردند. ساواك به عنوان تشكيلاتي كه بايد هم امنيت مستشاران را تأمين و هم خواسته‌هاي سيا را اجرا كند شروع به كار كرد. اين مطلب را سرلشكر منوچهر ‌هاشمي در كتاب «داوري» بيان كرده است. مي‌گويد اين مأموريت ما براي انگلستان بود. ما با سيا و اينتليجنت‌سرويس همكاري مي‌كرديم و آنها از ما مي‌خواستند و نمي‌توانستيم نه بگوييم. ‌هاشمي مي‌خواهد به‌نوعي ساواك را مستقل نشان بدهد. در جاي ديگري اشاره مي‌كند تا سال 1342 كه وارد ساواك شدم، اداره ضد جاسوسي زير نظر امريكايي‌ها بود. سه امريكايي گزارش‌ها را تهيه مي‌كردند و در يك گاوصندوق براي خودشان نگه مي‌داشتند. وقتي رفتم گزارش‌ها را بگيرم، همه را برده بودند!

از چه مقطعي پاي اسرائيلي‌ها به اين پروسه باز شد واز سوي ديگر چرا آنها جاي اسلاف انگليسي و اسرائيلي خود را گرفتند؟

دقيقاً از همين مقطعي كه در مقام بيان آن هستم به بعد، اسرائيلي‌ها وارد فعاليت شدند و سيستم اطلاعاتي اسرائيل بر ساواك تسلط يافت. اسرائيلي‌ها جمع‌آوري‌هاي اطلاعاتي خودشان را مي‌خواستند. حتي در ايلام و به‌خصوص خوزستان و كردستان براي جاسوسي در كردستان، عراق و منطقه خانه‌هاي امن درست كرده بودند. انگليسي‌ها هم نيازهاي خودشان را درخواست مي‌كردند و ساواك هم مي‌داد و افرادي هم كه درون ساواك بودند برخي‌شان علاوه بر اينكه وابسته به رژيم شاه بودند، با سيا، موساد يا با انگليس هم ارتباط مستقيم داشتند. مقدم وابسته به انگليس و پرويز ثابتي هم به سيا وابسته بود و هم با موساد همكاري مي‌كرد. علاوه بر آن ساختار و ماهيت خود ساواك هم وابسته بود. وابستگي درون ساواك وجود داشت. بعضي از اسناد ارتباط ساواك با موساد در سه جلد منتشر شده است و اميدواريم بقيه اسناد هم انتشار يابند. البته انگليسي‌ها در اول فروردين 1357 اسناد مبادلات خودشان را رسماً از ساواك و امريكايي‌ها نيز بعد از 17 شهريور 57 بخش اعظم اسناد را پس گرفتند.

برحسب اسنادي كه تاكنون منتشر شده، ساواك مأموريتي فراتر از حفظ و تداوم حاكميت محمدرضا پهلوي داشته و مأموريت‌هاي محوله به اين سازمان، هدفي فراتر از اين موضوع را دنبال مي‌كرده است. اسناد و مستندات در اين‌باره چه مي‌گويند؟

واقعيت اين است كه تشكيلات ساواك مستقل نبود. تنها محافظ حكومت استبدادي محمدرضا نبود، بلكه حوزه مأموريتش قبل از اينكه حكومت و سلطنت محمدرضا باشد، تأمين منافع و موقعيت امريكايي‌ها در منطقه بود. فقط بخش شكنجه‌ها را مطرح مي‌كنيم. دستگيري، زندان و شكنجه در ساواك، تبعيد، قتل، ممنوع‌المنبر كردن علما، ممنوعيت كتب ديني، بستن حسينيه ارشاد، بستن مدرسه فيضيه و... تنها به خاطر شاه نبود، اينها از حوزه‌هاي مأموريتي بود كه مي‌بايست در ادامه از بين بردن هويت اسلامي اين مملكت پي گرفته مي‌شود و ساواك اين كار را انجام مي‌داد.

درون ساواك يك اداره ضد جاسوسي داشتيم كه تا آخر رئيس آن سرلشكر‌ هاشمي بود كه در خاطراتش به عملكرد اداره و كارهايي كه درباره شوروي‌ها انجام دادند اشاره مي‌كند. حتي چند نمونه جاسوسي را مطرح مي‌كند و مي‌گويد وقتي ديديم پروژه‌اي مال امريكا يا انگليس است، به نفع آنها كنار كشيديم! خاطرات ‌هاشمي موارد نسبتاً برجسته‌اي دارد، اما اداره كل سوم در دوران پاكروان زير نظر مقدم بود كه بعداً مقدم آخرين رئيس ساواك ايران و نهايتاً با پيروزي انقلاب اسلامي ساواك منحل شد.

شايد يكي از آخرين ادعانامه‌ها و يا به عبارت ديگر «توجيه‌نامه‌هايي» كه درباره عملكرد ساواك منتشر شده، خاطرات پرويز ثابتي است. دراين باره مناسب است تا بفرماييد كه كاركرد اداره سوم در دوره مديريت ثابتي چه بود و به طور مشخص موج خشونت‌ها در اين دوره، چه شرايطي داشت؟

سال 1350 پرويز ثابتي در رأس اداره كل سوم قرار گرفت. يك بخش مأموريت اداره كل سوم «شكنجه» است. احزاب، مسجد، روحانيت، مطبوعات، كتب، مراكز فرهنگي و سياسي همه زير نظر اداره كل سوم بود. براي بررسي جنايت و خيانت پرويز ثابتي نمي‌شود فقط به شكنجه‌ها اشاره كرد. پاي هر سندي كه در ساواك درباره دستگيري، زندان، تبعيد، شكنجه و شهادت علما، بزرگان و مبارزان كه تاكنون منتشر شده است، امضاي اداره كل سوم را مي‌بينيد كه تحت مأموريت پرويز ثابتي است. ثابتي دو نوع امضا داشت، يكي براي اداره كل سوم و ديگري هم غير آن. تمامي اين حركات زير نظر اين شخص انجام مي‌شد. فردوست مي‌گويد ثابتي با سفارت امريكا مرتبط بود، حتي بعد از اينكه او را از كار بركنار كردند، از سفارت امريكا براي ساواك خبر مي‌آورد.

حالا به كارهايي كه كرد مي‌پردازيم. مجموعه علمايي كه دستگير و زنداني شدند و مجموعه زندان‌هاي قزل‌قلعه، قزل‌حصار، قصر، اوين، شيراز، مشهد، بندرعباس و... همه زير نظر او بودند. سرلشكر‌ هاشمي مي‌گويد زندان اوين را براي معتادان درست كرده بوديم و ‌اي كاش آنجا را به دانشگاه يا مؤسسه علمي تبديل كرده بوديم. سال 50 ساواك اوين را تبديل به زندان كرد و آن همه جنايت‌ها در آن انجام شد.‌ هاشمي مي‌گويد شرمسارم كه چرا بناي زندان اوين را گذاشتم. خود عوامل رژيم آنجا كه خودشان خاطراتشان را نوشته‌ به مواردي اشاره كرده‌اند.

به نظر شما پرويز ثابتي چر اين مقطع را براي خاطره‌نگاري خويش انتخاب كرده است؟ صرف نظر از اينكه انتشار بسياري از واقعيت‌ها در اين‌باره را به پس از مرگ خودش حوالت كرده است؟

شايد يكي از مهم‌ترين پرسش‌هاي مطرح در اين باره اين است كه آقاي ثابتي در اين 35 سال كجا بود؟ ثابتي يك بهايي است كه غريزه دروني براي مبارزه با اسلام و دين دارد. او عضو تشكيلات بهاييت است. سند ثبت ازدواج او در لجنه بهاييت پيدا شده است. علي‌رغم اينكه ادعا كرده است خودم را بالاتر از اين مي‌دانم كه وابسته به دين و آييني باشم! خوشبختانه اين اسناد موجود است. ثابتي در اين 35 سال كجا بود؟ امريكا يا اسرائيل يا در انگليس كه دنبال جاسوس مي‌گردد، در پي مأموريتي كه بتواند جاسوس‌ها را مديريت كند. به علت اينكه يك ماه و نيم قبل از پيروزي انقلاب اسلامي پرونده منابع همه امحا شد، دسترسي به بخش منابع ساواك نداشتيم. بخشي از اينها به امريكا، اسرائيل و انگليس پناهنده شدند. آيا اينها در اين مدت بيكار بوده‌اند؟ طي اين سال‌ها در اين كشورها چه مي‌كردند؟

ما در حال حاضر شاهد هستيم كه طيف گسترده‌اي از سلطنت‌طلبان فراري، پس از يك خاموشي 35ساله، به تاريخ‌نگاري دوره پهلوي و انقلاب علاقه وافري نشان مي‌دهند! ازسوي ديگر اين جريان، مستظهر به حمايت سخاوتمندانه شبكه‌هاي متعدد ماهواره‌اي و سرمايه‌هاي مجهول‌المخزن! هستند. از نظر شما چه چيز موجب شده كه اين جماعت تا اين حد به تاريخ معاصر وتبيين آن علاقه پيدا كنند؟

اين موضوع مهمي درباره تاريخ‌نگاري انقلاب است كه بحث مستقلي را مي‌طلبد. براي تاريخ‌نگاري در كشور در حالي كه حكومتي برداشته شده و نظام جديدي آمده است و افراد فرهيخته و اهل فكر مي‌خواهند تاريخ خودشان را بنويسند، چرا امريكايي‌ها دنبال تاريخ شفاهي ايران هستند؟ دانشگاه‌هاي بركلي و ‌هاروارد و اين آقاي حبيب لاجوردي... دانشگاه‌ هاروارد زير نظر سازمان سياست. چرا اينها مي‌آيند پايان‌نامه دانشجويان ايراني را به طرف تاريخ ايران سوق مي‌دهند؟ يك بخش آن عادي است و مي‌توان گفت اينها مي‌خواهند خودشان را تبرئه كنند كه ما نبوديم. همين الان بخشي از علت تك‌نويسي‌ها، گفت‌وگوها و بحث‌ها در راديو امريكا، شبكه‌هاي مختلف تلويزيوني، سايت‌ها و... و همايش‌هايي كه كمبريج برگزار مي‌كند تا تاريخ معاصر ايران را بنويسند، تبرئه خودشان است. بخش ديگرش اين است كه مي‌خواهند اصل را انكار كنند. اگر نگاهي به خاطرات شريف‌امامي بيندازيد در آن هيچ اشاره‌اي به فراماسونر بودنش نمي‌شود. آيا آقاي لاجوردي كه از طرف سازمان سيا اين خاطرات را جمع‌آوري مي‌كند نمي‌داند شريف‌امامي وابسته به فراماسونري و استاد اعظم لژ فراماسونري است يا دكتر شاپور بختيار كه از سال 1331 به سفارت امريكا متصل بود؟ اولين سندي كه درباره بختيار داريم به سال 1331 برمي‌گردد كه جريان ملي شدن صنعت نفت مطرح بود و در كنار مليون قرار داشت. خاطرات شريف‌امامي 146 صفحه است. كسي كه بيش از 35 سال در عرصه سياسي اين كشور پنهان و آشكار كار مي‌كرد. سؤالاتي را كه مطرح مي‌كنند براي تبرئه كردن غرب و پهلوي و ناديده گرفتن مسائل است. همين‌ها غذاي فكري براي برخي از دانشجويان ما مي‌شود كه بيايند درباره مدرنيسم، تحول و... در دوره رضاخان و محمدرضا بنويسند. چرا به اين ماهيت اشاره نمي‌كنند؟ يا بعضي‌ها نغمه شوم سر مي‌دهند كه بدون اسناد انگليس نمي‌توانيم تاريخ ايران را بنويسيم. آيا انگلستان با همه جناياتي كه در ايران كرده است اسنادش را به ما مي‌دهد؟ اسنادي در خصوص قضيه بوشهر و كودتا، دخالتش در مشروطيت، دنباله رضاخان و قرارداد 1933. لذا اين مسائل قدري مسئوليت ما را بالا مي‌برد.

يكي از مشكلاتي كه تاريخ‌نگاري پهلوي و انقلاب در داخل كشور ما دارد، اين است كه جنبه «واكنشي» پيدا كرده است. آيا ما خودمان براي تبيين انقلاب و تاريخ آن برنامه‌اي نداريم و مثلاً بايد شبهه‌افكني فلان كانال ماهواره‌اي و بهمان كتاب خاطرات در خارج از كشور ما را به اين فكر بيندازد؟

اگر امروز تشكيلاتي مثل دانشگاه كمبريج، ‌هاروارد، بركلي و جريانات معارض در خارج دست به تاريخ‌نويسي نمي‌زدند و به تبع آن در داخل بعضي نغمه‌ها را نداشتيم هم، مي‌بايست تاريخ ايران را آنگونه كه بود بنويسيم. اگر امروز نسل سوم و چهارم ما مشكلي در‌باره شناخت گذشته و تاريخ دارد، اول انگشت اشاره بايد به طرف خودمان باشد كه ما در اين مدت چه كرده‌ايم؟ زيرا در اين 30 سال در اين باره به اندازه كافي كار نكرديم. اين به معناي ناديده گرفتن كارهاي انجام‌شده نيست. وظيفه حوزه‌هاي علميه در ارائه جايگاه روحانيت، دانشگاه‌هايمان راجع به تحليل وضعيت جامعه و مراكز اسنادي‌مان به نحوي ديگر فرموش شده است. چرا؟

بعضي‌ها به‌قدري اختلافات جزئي را بزرگ كرده كه از كارهاي بزرگ بازمانده‌اند. كارهاي اصلي و فرعي با هم مخلوط شده‌اند. امروزه يكي از وظايف مراكز تاريخ‌پژوهي ما، ارائه تاريخ و خاطرات است.

چند هزار زنداني به اين مكان آمده و از آن رفته‌اند. تعداد اينها حداقل به 10 هزار نفر مي‌رسد، اگر هر كدام 100 صفحه نوشته بودند، الان انبوهي از خاطرات را در اختيار داشتيم. منتظريم چه كسي بيايد برايمان تاريخ بنويسد؟ بايد تاريخمان را كمبريج بنويسد؟! [قدس] نخعي [سفير ايران در لندن] در سال 1304 مبلغ هنگفتي به دانشگاه كمبريج داد كه تاريخ ايران را بنويسد. امريكايي‌ها به يارشاطر دادند تا دايره‌المعارف ايرانيكا را بنويسد و نقش بهاييت و بابيت را در تاريخ ايران برجسته كند. آنها آن كارها را مي‌كنند. ما چه مي‌كنيم؟ ميدان، ميدان جنگ است. 21 سال است رهبر انقلاب عنوان مي‌كند تهاجم فرهنگي است، ناتوي فرهنگي شروع شده و در سطوح مختلف لشكر لازم است.

با تمام شلتاق‌هاي رسانه‌اي و انتشاراتي بازماندگان رژيم گذشته، باز شاهديم كه توليدات و بافته‌هاي آنها، تأثير چنداني روي بدنه متوسط جامعه ندارد. بيشتر مانند حبابي است كه عمر كوتاهي دارد و خيلي زود مي‌تركد! به نظر شما علت اين امر چيست؟

خوشبختانه اكثريت قريب به اتفاق جامعه ما كه دوره پهلوي را به‌خصوص از دهه 20 به بعد درك كرده‌اند، حضور دارند و بي‌پايگي اين حرف‌ها را درك مي‌كنند. اتفاقاً همين‌ها بايد خلأ موجود را پر كنند.

بعد از 37 سال انتشار كتاب ثابتي به نوعي ارزيابي وضعيت تاريخي ـ فرهنگي ماست كه اين فرد وابسته به سيا و موساد، جنايتكار و خيانتكار كه كارنامه زشت و پليدي داشته و جزو تشكيلات بهاييت بوده است، كتابي مي‌نويسد و برخي از ساده‌انديشان و ساده‌لوحان داخلي مي‌گويند حرف‌هاي مهمي زده است! بدون اينكه بررسي كنند آيا نويسنده مورخ هست يا نه؟ از چه جايگاهي صحبت كرده و چه كارنامه‌اي در گذشته داشته است.

اميدواريم اين تذكارها و يادآوري‌ها جنبه مقدمه داشته باشد، نه كار. مقدمه‌ اينكه خاطرات نسل‌هاي دوم و سوم در كنار سخنان برادران و خواهراني قرار گيرد كه دوران زندان را درك كرده، حضور داشته و مقاومت كرده‌اند تا ان‌شاءالله بتوانيم آنها را جمع‌آوري كنيم.

و‌السلام عليكم و رحمه‌الله و بركاته.

با تشكر از جنابعالي كه پذيراي اين گفت‌وشنود شديد.