ایستادگی جالب شهید عراقی در مقابل حرف امام
به گزارش پارسدر قسمتی از مصاحبه فارس با ابولفضل توکلی بینا از موسسین هیاتهای موتلفه این خاطره نقل شده است:
اما در مورد فاجعهای که در فیضیه به وجود آمد باید عرض کنم: رژیم شاه عده زیادی کماندو را مجری این طرح کرده بود.جریان از این قرار بود که در آن روز مراسم شهادت امام صادق (ع) در بعد از ظهر روز دوم فروردین 42 بود.
منبری آن روز هم شیخ مرتضی انصاری یکی از منبرهای به نام قم بود. آقای حاج شیخ مرتضی انصاری اظهار میکرد 4 هزار حدیث از حفظ است. در این مراسم بنده و شهید عراقی و دوستان در مدرسه فیضیه حضور داشتیم.
آقای انصاری که منبر رفتند، آیتالله گلپایگانی در مجلس حضور داشتند. در اصل صاحب مجلس ایشان بودند. در حین صحبت کردن در منبر از گوشه و کنار مجلس شعارها شروع شد: درود بر رضا شاه، جاوید شاه ... به طوری که آقای انصاری که منبری باتجربهای بود هر چه تلاش کرد که سر و صدای این افراد را خاموش کند حریف آنها نشد لذا از منبر پایین آمد.
کماندوهای شاه به جمعیت حاضر حمله کردند، جنایت آنها شروع شد، سید یونس رودباری را که یکی از طلبههای حاضر در مدرسه بود، از بالای ساختمان پرت کردند پائین و از چهار گوشه مدرسه فیضیه شروع کردند به زدن مردم و شعار جاوید شاه سر دادن، عدهای چماق به دست هم درب و شیشههای مدرسه فیضیه را خرد کردند و تمام عمامهها و عبای طلاب و قرآن و مفاتیح را به آتش کشیدند.
آیتالله گلپایگانی تا غروب آن روز در یکی از حجرهها بود و تعدادی طلاب از ایشان حفاظت میکردند. کماندوها که در موقع شعار دادن میگفتند جاوید شاه یک مرتبه گفتند برویم به منزل امام خمینی ، شهید عراقی هم برای اینکه شناخته نشود دستها را بالا برد و در حالی که میگفت، «چاپید شاه» غیرمستقیم به برادران اشاره کرد که برویم از مدرسه بیرون.
وقتی به اتفاق شهید عراقی از مدرسه خارج شدیم، آقا مهدی به یکی از برادران دولابی پول داد و گفت: میروی چند عدد چاقوی ضامندار بزرگ میخری و میآوری. از آن طرف هم هنگامی که عوامل جنایات رژیم پهلوی در مدرسه فیضیه مشغول زد و خورد و کشتار طلاب بودند، چند نفر از طلاب و فضلا نزد امام میروند و جنایات آنها را شرح میدهند و میخواهند برای مصون ماندن امام از جمله مأموران گارد درب منزل امام را ببندند که امام میفرمایند: اگر درب منزل را ببندید من حرکت میکنم و میروم به مدرسه فیضیه تا ببینم به سر طلبههای ما چه آمده است. درب باز باشد و همه آقایان هم از این جا خارج شوید. کسی اینجا نباشد، اگر این جا بیایند با من کار دارند.
وقتی به همراه شهید عراقی وارد منزل امام شدیم عراقی به برادران گفت: ما همین جا درب ورودی منزل میمانیم مگر آنها از روی جنازههای ما رد شوند. تا ما زنده هستیم اجازه نمیدهیم کسی به این خانه بیاید.
وقتی با شهید عراقی وارد خانه امام شدیم دیدیم درب باز است ولی هیچ کس نیست، شهید عراقی به زیرزمین خانه امام رفت و برخی از چوبهای خرد شدهای که برای سوخت بخاری زمستانی آورده بودند جدا کرد و سر چوبها را از شبکههای سرامیکی آبی رنگ زیرزمین حیاط بیرون گذاشت.
ناگاه امام درب دولتهای اطاق را باز کردند و فرمودند: کی است؟ شهید عراقی جواب داد: آقا ما هستیم، امام فرمودند: مگر نگفتم کسی نباشد شهید عراقی بلافاصله جواب داد: ما وظیفه داریم. امام فرمودند: وظیفه را من تعیین میکنم، شهید عراقی پاسخ داد: تشخیص آن با ما است.
امام بلافاصله درب دولتهای اطاق را بستند و دیگر چیزی نفرمودند و تا صبح شهید عراقی و دوستانی که همراه بودند آن شب منزل امام را پاسداری دادند
جمع کنید این حرفا رو از این به بعد چه کار کنیم ما درحال وآینده زندگی می کنیم نه درگذشته مرتجعین بینوا
خفه شو احمق
بدبخت بی عرضهههههههههههه ای ............... برو بی ...... اوفتادددددددددددددد یا بیام بیاندازم