به گزارش پارس به نقل از جام جم سحر ۳۵ ساله و صاحب دو دختر است. به زندگی‌اش که نگاه می‌کنی، سکوت و آرامش را در آن می‌بینی. زنی تحصیلکرده، زیبا، خانه‌دار، و مهربان به شوهر و فرزندان. شاید خیلی از ما آرزو می‌کردیم آرامش زندگی او را داشتیم، اما غمی که آن سوی چشمان سحر نهفته، خبر از ماجرایی دیگر می‌دهد.

وقتی از او می‌خواهی کمی راجع به زندگی‌اش صحبت کند، می‌گوید روزگارش با نظم ‌ می‌گذرد و بین او و همسرش مشکلی نیست، اما بعد، وقتی سر درد دلش که باز می‌شود با آه و حسرت از اشتباهی نام می‌برد که در زندگی انجام داده و به نظر خودش دیگر جبران‌ناپذیر نیست.
به سال‌های اول ازدواج برمی‌گردد، آن هنگام که با یک دنیا شوق و عشق با همسر مهندسش ازدواج کرده بود. می‌گفت همواره آرزو داشته با یک مهندس با شغل عالی ازدواج کند. خواستگاران زیادی داشته، اما این یکی چشمش را بدجوری گرفته بوده و با این که پدرش موافقت چندانی نداشته، سحر با اشتیاق تمام با او ازدواج کرده است.
***
روزهای اول زندگی مشترک به آرامی می‌گذشت و سحر هر روز بهتر از دیروز شوهرش را می‌شناخت. سعید مردی خوب و وفادار بود و به دلیل موفقیت در حرفه‌اش، پول فراوانی به دست می‌آورد. اما اشکال کار آنجا بود که اهل پول جمع کردن و خرید خانه نبود. مبلغ پس‌اندازش به حدی که می‌رسید، دست سحر را می‌گرفت و به مسافرت‌های گرانقیمت می‌برد یا در جای دیگر خرج می‌کرد. برعکس او سحر، زنی بشدت مقتصد بود و اصرار داشت هرچه زودتر صاحبخانه شود. چند جای مختلف سرکار رفت، تمام حقوق دریافتی‌اش را جمع کرد و پولش را به برادرهای کارخانه‌دارش داد تا با آن کار کنند و سود خوبی به سحر بدهند. اقتصاددانی‌های سحر کار خودش را کرد و او بالاخره توانست با مقداری پول و یک دنیا قرض و قوله آپارتمانی کوچک بخرد.
زندگی سحر و سعید همچنان می‌گذشت. آپارتمانی که سحر خریده بود ‌ یک اتاق خواب داشت و برای زن و شوهر جوان و فرزندان خردسالشان کفایت نمی‌کرد. به همین دلیل آنها خانه‌ای بزرگ‌تر را اجاره کرده بودند و روزگار می‌گذراندند. تا این که روزی سعید نزد سحر آمد و به او گفت از طرف شرکت‌شان قرار شده به آنها آپارتمانی بزرگ با تسهیلات بدهند، اما پول سعید کافی نیست و به همین دلیل، سحر باید خانه‌اش را بفروشد و پول آن را به سعید بدهد. سحر از سعید پرسید که آیا حاضر است سه‌دانگ خانه را به اسم او بزند‌ و سعید پاسخ داده بوده که طبق شرایط آن اعطای ملک، خانه باید ششدانگ به اسم او باشد.
سحر و آن همه اقتصاددانی و ششدانگ ملک به اسم شوهرکردن؟! نه، یک‌چنین چیزی محال بود. اگر خانه به اسم شوهرش می‌شد، امنیت مالی او کجا می‌رفت؟ پدرومادرش مذمتش می‌کردند و ممکن بود در آینده زبان بچه‌ها بر سرش دراز شود. نه، نه! سحر راضی به چنین کاری نبود و با شوهرش قاطعانه مخالفت کرد.
***
حال که بعد از گذشت ده سال از آن ماجرا به گذشته نگاه می‌کند، چیزی جز حسرت و ناراحتی از آن کار برایش باقی نمانده است. او می‌گوید شوهرش نتوانست آن آپارتمان را بخرد و موقعیت از چنگش رفت، به همین دلیل بشدت نسبت به سحر دلسرد شد و بین زن و شوهر جوان فاصله افتاد. پیش از آن سعید براحتی به سحر پول می‌داد و هیچ‌گاه اهل حساب و کتاب نبود، اما از آن به بعد دیگر هیچ اعتمادی به سحر نداشت و بسختی مخارج خانه را پرداخت می‌کرد. روابط عاطفی قبلی از زندگی‌شان رخت بربست و رابطه زن و شوهر کاملا ظاهری مکانیکی پیدا کرد. آنها به زندگی‌شان ادامه دادند، اما دیگر هیچ‌گاه رنگ شادی‌های پیشین را ندیدند.

سحر خودش را مقصر همه چیز می‌داند. او زنی مقتصد و بشدت حساس به صاحبخانه شدن بود، اما اعتراف می‌کند که می‌توانسته پول آن آپارتمان را به شوهرش بدهد و دوباره برای خریدن آپارتمانی مجدد تلاش کند. شاید اگر به سعید اعتماد می‌‌کرد، سعید هم از حمایت کردن او برای خریدن خانه‌ای جدید فروگذار نمی‌کرد. اما سحر این کار را نکرد و وقتی حرف پول و خانه شد، با شوهرش مثل یک فرد غریبه رفتارکرد و این آغاز اختلاف در زندگی‌شان بود.
***
زندگی مشترک جای خط‌کشی‌های شدید مالی نیست. اعتماد و حمایت حرف اول را می‌زند و خودخواهی و حسابگری، تیشه‌ای است که پنهانی به ریشه زندگی زده می‌شود و زمانی زوجین متوجه می‌شوند چه بر سر زندگی‌شان آمده که دیگر خیلی دیر شده است. زن و شوهر باید هردو به فکر دیگری باشند و به آینده همسر خود فکر کنند.
مردان زیادی بوده‌اند که به بهانه این که خودشان تنها نان‌آور خانه‌اند، هر ملکی را که گرفته‌اند، ششدانگ به اسم خودشان کرده‌اند. در یک چنین زندگی مرد خانه حقوق دارد و کاملا احساس امنیت می‌کند، درحالی که زن نه درآمدی دارد و نه خانه‌ای و همواره از آینده هراس دارد که پس از فوت همسرش قرار است زیر دست کدام عروس و داماد بیفتد یا از این بدتر، سر از کدام سرای سالمندان دربیاورد.
براستی چرا وضعیت زن و شوهرها باید اینچنین باشد؟ زن و مرد با هم پیوند زناشویی می‌بندند، بچه‌دار می‌شوند، اهدافشان را دنبال می‌کنند، با اقوام و خویشان روابطی را تحت چارچوبی مشخص برقرار می‌کنند؛ عمری، دونفره با چالش‌های زندگی دست و پنجه نرم می‌کنند، آن وقت هرگاه بحث از مال و ملک به میان می‌آید، یکی (فرقی ندارد،‌ زن یا شوهر) خودخواهی پیشه می‌کند و همه چیز را برهم می‌زند. ظاهراً خیالش راحت است، اما دنیای دیگری را هراس و دلشکستگی پر کرده است. آیا این نوع زندگی دوام پذیر است؟
در زندگی مشترک همه چیز باید مشترک باشد. کمی بیشتر و کمتر مساله‌ای نیست، اما هیچ‌گاه نباید جیب یکی کاملا پر باشد و کیسه آن دیگری پاره و خالی! آیا حق کسی که عمری با سازگاری در سرد و گرم‌های زندگی یار همسرش بوده این است؟
اگر شما هم یک چنین اشتباهی را در زندگی زناشویی‌تان مرتکب شده‌اید از همین الان به فکر تصحیح همه چیز باشید. حتی اگر همسرتان از آن دسته افراد نیست که شکایتش را علنی ابراز کند، مطمئن باشید ته دلش از شما چرکین است. به کُنه زندگی‌تان بروید و همه چیز را به اشتراک بگذارید تا یکی از مهم‌ترین عوامل دوام در زندگی دونفره‌تان را رعایت کرده باشید.