به گزارش پارس به نقل از نسیم آفتاب دوشنبه 15 اردیبهشت به میانه آسمان نرسیده که از درِ سمت خیابان بهشتی وارد مصلی می‌شوم. جلوی در، پیک موتوری مشغول بگو مگو با یکی از مامورانِ حفاظت فیزیکیِ مصلاست. باد انداخته توی گلویش که پول غرفه داده‌ایم و باید مرا با موتور راه بدهی داخل و الخ! مامور حفاظت اما گوشش بدهکار نیست: «به من که پول غرفه نداده‌ای! در ثانی اگر ورود موتورت به داخل محوطه  هماهنگ شده بود، باید کارتِ ورود بهت می‌دادند!» از کنار‌شان می‌گذرم و وارد می‌شوم! محشر عظمایی است!

وانت و کامیون و سواره و پیاده و گاری و موتور، می‌روند و می‌آیند! انگاری که همه را گذاشته‌اند روی دورِ تند! در یک بی‌نظمیِ کامل و مطلق توی هم می‌‍لولند. انگاری نظم‌شان در بی‌نظمی است! کنار همه اینها اما شرکت پیمانکارِ ساختِ مصلی، همچنان مشغولِ تکمیل سازه‌ها هستند به مانندِ همه آن سال‌های دو دهه قبل! انگار نه انگار که تا یکی دو روز دیگر، قرار است بزرگ‌ترین رویداد فرهنگی مملکت بیخ گوش‌شان افتتاح شود! جرثقیل بلند کارگاهِ ساختمانی تاب می‌خورد و محموله بتونی‌اش را می‌برد بالا!

کامیون‌ها و کامیونت‌ها و وانت‌بارهای حامل کتاب هم از درِ شرقی سمتِ خیابان قنبرزاده وارد می‌شوند. بوقی می‌زنند و نرم‌گازی و بعد با هماهنگی، وارد محوطه می‌شوند و صف می‌ایستند تا همتایان‌شان که جلوی پله‌های شبستان، سر و ته کرده و مشغول تخلیه محموله هستند، جا خالی کنند. خاور و بنز 10 تن و نیسان‌ها جلوی پله‌های ورودی شبستان، سر و ته ایستاده‌اند و راننده‌‎ها زیر سایه دمِ ظهر درخت‌ها، دست به کمر ایستاده و سیگاری گیرانده و مشغول تماشای تکاپوی کارگرانی هستند که کتاب‌ها را روی گاری گذاشته و بُدو‌رو می‌برند داخل شبستان! کانه میدانِ بار! تعدادی نیسان هم در سمت غربِی مصلی - کنار کمیته تشریفات و اجرایی - که بارشان خالی شده، روی سنگ‌فرش‌های آن سمت، مشغول قیقاج رفتن هستند. تعدادشان آن قدر هست که توی محوطه وسیع آن سمت به چشم بیایند. فرهنگ بدجور مدیون است به این وانت‌های آبی!

از لابلای گاری‌ها می‌گذرم و قدم می‌گذارم داخل شبستان. هوای خنکِ داخل می‌خورد توی صورتم. همهمه و نظمِ پنهان قالب شده در بی‌نظمیِ ظاهریِ داخل شبستان هم دست کمی از  بیرون ندارد. به رسم مالوف همیشه، اکثر کارها مانده برای دقیقه نود! بعضی‌ها هنوز مشغول نصب دکورند و برخی دیگر مشغول چینش کتاب‌ها درون غرفه و اکثریت قریب به اتفاق غرفه‌داران هم هنوز در هروله نصب سیستم روشنایی و سازه‌های غرفه و امثالهم! راهروهای خلوتی که تا یکی دو روز دیگر جمعیت باید توی‌شان موج بزند، پر شده از کاغذ باطله‌هایی که لابلای کارتن‌های حامل کتاب بوده و البته که ماموران شهرداری هم نمی‌گذارند این صحنه‌ها چندان به درازا بکشد.

معدود ناشرانی هم هستند که همه کارهایشان را انجام داده و کتاب‌ها را چیده و آماده افتتاح نمایشگاه و بازدید عموم هستند. کانّه مثل بچه زرنگ‌های مدرسه‌ای که با خیال راحت منتظر شروع امتحان هستند. گاری‌های حامل کتاب می‌روند و می‌آیند و خلوت راهروها را به هم می‌زنند. کارگران نصب سازه‌های غرفه‌ها هم هر از چندی لابلای جماعت، سر و کله‌شان پیدا می‌شود و دوباره گم می‌شوند میان غرفه‌ها! سمت کمیته اجرایی و تشریفات که بروی، هروله بیشتر هم می‌شود. به سبک پروژه‌های نیمه‌کاره شهرداری، شمارنده‌ای گذاشته‌اند که مدت زمان باقیمانده روز آغاز نمایشگاه را نشان می‌دهد. شمارندهِ لاتین فعلا روی عددِ 2 متوقف مانده!

بین همه این رفت و آمدها و سر و صداها، غرفه‌های مواد غذایی و آب معدنی و ساندویچی‌های بیرون شبستان اما از همه آماده‌ترند! غرفه‌هایشان را مرتب کرده و میز و صندلی‌هایشان را چیده و اجناس‌شان را آورده و حتی بعضی‌هایشان مشغول خدمات‌دهی هم هستند. منطقِ اقتصادِ بازاری کار خودش را کرده. صف خودروهای حامل کتاب که از درِ شرقی وارد می‌شوند لحظه به لحظه طویل‌تر می‌شود. خورشید بالاتر آمده و گرمای میانه اردیبهشت آرام آرام خود را نمایان می‌کند. شتاب آدم‌ها و خودروها و گاری‌ها و موتوری‌ها و سواره‌ها و پیاده‌ها اما بیشتر شده. هر کسی مشغول کار خودش است بدون توجه به دیگری! نسیمی بلند می‌شود و قاصدک‌های باغچه‌های داخل محوطه را می‌پراند توی هوا! قاصدک‌ها در نسیم چرخی می‌زنند و از جلوی بَنرهای نمایشگاه تاب می‌خورند و می‌روند سمت گلدسته‌های مصلی!