پايگاه خبري تحليلي «پارس»- رهبر انقلاب در ديدار با مداحان اهل بيت عليهم السلام، با انتقاد از «روشنفکرنماهايي» که مي گويند «ما صنعت هسته اي را مي خواهيم چه کار کنيم»، فرمودند: «اين شبيه همان حرفي است که زمان قاجارها وقتي نفت کشف شده بود و انگليسي ها آمده بودند مي خواستند نفت را ببرند، اين جا دولتمرد قاجاري مي گفت ما اين مادّه بدبوي عَفِن را مي خواهيم چه کار کنيم، بگذاريد بردارند ببرند!» نوشتاري که در پي مي آيد، به بررسي تفکر دولتمرد قاجاري در تاريخ دويست ساله  اخير ايران پرداخته است.کتاب «غرب زدگي» جلال آل احمد را مي توان جزو اولين تلاش هاي نويسندگان ايراني براي معرفي طبقه اي از افراد جامعه   ايران که امروزه آنان را به نام «روشنفکران غرب زده» مي ناميم، دانست. جلال در اين کتاب، فرجام نسخه اي را که اين طيف براي ايران تجويز مي کنند، به خوبي نشان داده است. آن جا که درباره  نفت چنين مي نويسد: «صنعت غرب ما را غارت مي کند و به ما حکم مي راند و سرنوشت ما را در دست دارد. پيداست که وقتي اختيار اقتصاد و سياست مملکت را به دست کمپاني هاي خارجي دادي، او مي داند که به تو چه بفروشد و دست کم اين را مي داند که چه چيز را نفروشد. و البته براي او که مي خواهد فروشنده  دائمي کالاهاي ساخته  خود باشد، بهتر اين است که تو هرگز نتواني از او بي نياز باشي. و خدا زنده بدارد معادن نفت را. نفت را مي برند و در مقابل، هرچه بخواهي به تو مي دهند. از شيرمرغ تا جان آدميزاد.»

اولين مواجهه  ايران با تمدن جديد غرب
اولين مواجهه  جدي ايران با تمدن جديد غرب را مي توان جنگ هاي ايران و روس دانست. شکست ايران از سپاه روس، علي رغم داشتن نيروي انساني بيشتر، اين سؤال را براي دولتمرداني چون «عباس ميرزا» مطرح کرد که علت شکست ايران از سپاه روس چه بود؟ در گفت وگويي که عباس ميرزا با فرستاده  ناپلئون به ايران داشت، مي توان به وضوح اين موضوع را مشاهده کرد. وي از «ژوبر» چنين مي پرسد:

«چه قدرتي است که به شما برتري و مزيتي را که نسبت به ما داريد عطا مي کند؟... آيا مشرق زمين از لحاظ جمعيت، حاصل خيزي و ثروت کمتر از اروپاست؟ و آيا اشعه  خورشيد که قبل از رسيدن به شما بر ما مي تابد، تأثيرات مفيدشان روي سر ما کمتر است؟... اجنبي! حرف بزن. با من بازگوي که براي بيدار کردن ايرانيان از خواب غفلت چه بايد کرد؟»

درمان نادرست درد عقب ماندگي ايران
عباس ميرزا در «تشخيص درد» درست حدس زده بود. او به خوبي فهميده بود که ايران عهد قاجاري از کاروان پيشرفت و ترقي عقب افتاده است و لاجرم بايد کاري کرد. اما کساني که قرار بود در حکومت قاجار طبيب باشند، در «درمان درد»، به بيراهه رفتند. آن ها در تجويز نسخه  درمان درد، چاره را در آن ديدند که عده اي از فرزندان اشراف و درباريان را براي تحصيل و اخذ مظاهر جديد علم و تمدن غرب به «فرنگ» بفرستند. «سر هارفورد جونز»، نماينده  کمپاني هند شرقي و وزيرمختار انگليس در ايران، زمينه  مهاجرت افرادي چون «ميرزا صالح شيرازي»، «ميرزا ابوالحسن خان ايلچي»، «ميرزا فرخ غفاري امين الدوله» به غرب را فراهم کرد. اما نتيجه اي که اين عمل به بار آورد، برعکس بود. اين افراد پس از بازگشت از غرب، اولين کاري که کردند تمسخر تمدن و فرهنگ بومي و ايراني بود. اين افراد با نام نهادن خود به «منور الفکر»، شروع به «تحقير هويت ايراني» کردند.۱۵۰ سال بعد از شکل گيري اولين هسته  جريان منورالفکري در ايران، جلال آل احمد در کتاب «در خدمت و خيانت روشنفکران»، بيماري اين طبقه از افراد را چنين معرفي مي کند: «اگر روشنفکر خود را تنها يک محصول غربي بداند، ناچار در هر کجاي دنيا که افتاده باشد، توجهش فقط به متروپل است؛ به کعبه اي که در آن و با ملاک هاي آن پرورده شده و چون ماهي  است که فقط در آب متروپل مي تواند شنا کند. کوشش دارد که محيط هاي بومي را نيز به چنان آبي بدل کند، اما متروپل از محيط هاي بومي جز مواد خام معدني و مواد پخته و رسيده  آدمي چه مي خواهد؟ و رفتار او نسبت به اين محيط هاي بومي چيست جز حکومت هاي مستبد نظامي بر ايشان گماشتن و... همان استعمار؟ پس چنين روشنفکري يک عامل استعمار است و به اين دليل از محيط بومي خود بريده است.»

ارتجاع روشنفکري
۳۰ سال بعد از نگارش اين کتاب جلال، رهبر انقلاب در جمع دانشجويان دانشگاه تهران در تاريخ بيست ودوم ارديبهشت ماه ۱۳۷۷، در سخنراني  که عنوان آن را «ارتجاع روشنفکري» نام نهادند، از اين کتاب نام بردند و خصوصيات جريان روشنفکري در ايران را مبتني بر کتاب جلال، چنين برشمردند: «اين خصوصيات سه تاست: اوّل، مخالفت با مذهب و دين - يعني روشنفکر لزوماً بايستي با دين مخالف باشد! - دوم، علاقه مندي به سنن غربي و اروپارفتگي و اين طور چيزها؛ سوم هم درس خواندگي... بعد مي گويد اين سه خصوصيتي که برداشت عاميانه و خصوصيات عاميانه  روشنفکري است، در حقيقت ساده شده دو خصوصيت ديگري است که با زبان عالمانه يا زبان روشنفکري مي شود آن ها را بيان کرد. يکي از آن دو خصوصيت، عبارت است از بي اعتنايي به سنّت هاي بومي و فرهنگ خودي - که اين ديگر بحث عوامانه نيست؛ اين حتمي است - ديگري، اعتقاد به جهان بيني علمي، رابطه  علمي، دانش و قضا و قدري نبودن اين ها؛ مثال هايي هم مي زند. اين در حالي است که در معناي روشنفکرىِ ساخته و پرداخته  فرنگ - که اين ها آن را از فرنگ گرفتند و آوردند - به هيچ وجه اين مفهوم و اين خط و جهت و اين معنا نيست!»تجليل افراطي از مظاهر فرهنگ غرب و يا به تعبير مرحوم آل احمد «غرب زدگي» از يک سو، در کنار بي اعتنايي و تحقير فرهنگ بومي توسط روشنفکران از سويي ديگر، وضعيتي را فراهم آورد که برخي از آنان حتي از تعطيلي عقل در برابر تمدن غرب سخن به ميان آوردند. ميرزا ملکم خان در جايي اين گونه مي نويسد: «الان چيزي که اعظم موانع ترقي ايران شده اين است که وزراي ما عقل خود را بر علوم فرنگستان ترجيح مي دهند... ملل فرنگ به جهت اختراع نظام دولت سه هزار سال زحمت کشيده اند. حال وزراي ما مي توانند نظام ايشان را در يک ماه اخذ کنند اما به شرط اينکه عقل خود را از اختراعات تازه معاف بدارند.»

دلالي روشنفکران در واگذاري امتياز به بيگانگان
اما اسفناک تر آنکه در چنين شرايطي، عملاً کشور ايران، تبديل به آوردگاه گرفتن امتيازهاي مختلف از سوي دولت هاي غربي، مخصوصاً انگليس و روسيه شد. طرفه آنکه در همه  حق امتيازهايي که به کشورهاي غربي داده شده، پاي يکي از روشنفکران ايراني به عنوان «دلال» يا «امضاکننده» در ميان است! براي مثال، انعقاد قرارداد ننگين «گلستان» و «ترکمانچاي» توسط ميرزا ابوالحسن خان ايلچي، اعطاي قرارداد رويتر توسط ميرزا حسين خان سپهسالار و ميرزا ملکم خان، تجزيه  هرات از ايران توسط يک هيئت ايراني به رياست فرخ خان امين الدوله غفاري، واگذاري امتياز لاتاري به وسيله  ميرزا ملکم خان، واگذاري امتياز رژي توسط ميرزا علي اصغرخان امين السلطان، واگذاري امتياز نفت به دارسي توسط ميرزا نصرا... مشيرالدوله غفاري، امتياز تأسيس بانک شاهنشاهي و حق انحصاري کشتيراني در رودخانه  کارون به انگليس توسط امين السلطان از جمله نمونه هايي است که عملاً ايران را به مستعمره  کشورهاي غربي تبديل مي کرد.

گرچه برخي از اين قراردادها با واکنش علما و روحانيون آگاهي چون ملاعلي کني، آقا نورا... اصفهاني، شيخ فضل ا... نوري، ميرزاي شيرازي و... مواجه و باطل شد اما ماجراي «دولتمرد قاجاري» همچنان بر تاريخ سياسي- اجتماعي ايران و تحولات آن سايه گستراند و تا عصر پهلوي اول و دوم نيز امتداد پيدا کرد.

رد پاي تفکر دولتمرد قاجاري در ماجراي صنعت نفت
دولتمرد قاجاري بيش از آنکه يک «فرد» يا «شخصيت» باشد، يک «تفکر» است. تفکري با شاخص ها و خصوصياتي که ذکر شد. اين تفکر در طول تاريخ دويست ساله  اخير ايران و در رخدادهاي مهم سياسي- اجتماعي ايران قابل ملاحظه است. رد پاي تفکر دولتمرد قاجاري را در ماجراي صنعت نفت ايران هم مي توان به خوبي مشاهده کرد.

ماجراي نفت تنها محدود به آن «دولتمرد قاجاري» نمي شود که رهبر انقلاب چندي پيش درباره  آن چنين گفتند: «اينکه بعضي از روشنفکرنماها قلم بردارند و قلم بزنند که «آقا ما صنعت هسته اي را مي خواهيم چه کار کنيم» اين فريب است؛ اين شبيه همان حرفي است که زمان قاجارها وقتي نفت کشف شده بود و انگليسي ها آمده بودند مي خواستند نفت را ببرند، اين جا دولتمرد قاجاري مي گفت ما اين مادّه  بدبوي عَفِن را مي خواهيم چه کار کنيم، بگذاريد بردارند ببرند!»

ماجراي نفت حتي محدود به امضاي قرارداد ننگين دارسي نيز نمي شود. قراردادي که توسط پادشاه و به  وسيله  ديگر دولتمرد قاجاري با انگليس بسته شد و اين کشور از نفت ايران براي تأمين سوخت کشتي هاي جنگي و تجاري خود در طول جنگ جهاني اول استفاده کرد. ماجراي نفت تا ملي شدن صنعت نفت و نخست وزيري «سپهبد حاجعلي رزم آرا» هم ادامه پيدا کرد. رزم آرا که مرتبط با «شرکت نفت انگليس و ايران» بود به دنبال تصويب قرارداد الحاقي نفت، موسوم به «گس- گلشائيان» در مجلس شانزدهم بود. قراردادي که موجب مي شد همچنان کشور انگلستان سايه  خود را بر صنعت نفت ايران و سود حاصله از آن بگستراند.

گويي تفکر دولتمرد قاجاري، اينک در رزم آرا حلول کرده بود؛ آن جا که براي نشان دادن سرسپردگي خود به انگليس، دست به تحقير هويت ايراني زد و گفت ملتي که لياقت لولهنگ سازي ندارد، چگونه مي تواند صنعت نفت را اداره کند! رزم آرا حتي گفت ملي شدن صنعت نفت، بزرگ ترين خيانت به ايران است! اما ۱۳ روز پس از قتل رزم آرا، قانون ملي شدن صنعت نفت ايران به تصويب مجلس رسيد.

فناوري هسته اي و تفکر دولتمرد قاجاري
تفکر دولتمرد قاجاري البته بعد از پيروزي انقلاب اسلامي و تا به امروز نيز ادامه يافته است و هرگاه مردم اين سرزمين خواسته اند روي پاي خود بايستند و بدون کمک ديگران، راه پيشرفت را طي کنند، عده اي از روشنفکرنماها قلم به دست گرفته و نوشتند که يا ما توانايي انجام اين کار را نداريم و يا اينکه اصلاً ما را با اين موضوعات چه کار!

دستيابي به «فناوري هسته اي» و پيشرفت ايران در اين صنعت نيز از جمله مسائلي است که در سال هاي اخير، تفکر روشنفکري، آن را تقبيح کرده و اساساً ضرورت دستيابي به آن را منکر شده  است. به عقيده  اينان، فناوري هسته اي همان ماده  بدبو و عفني است که به کار ما نمي آيد و همان بهتر که آن را به ديگران واگذاريم و اصلاً مملکتي که «نفت» دارد، «اورانيم» مي خواهد چه کار! اما همان گونه که تاريخ اهميت استراتژيک ماده اي به نام نفت را در عصر حاضر نشان داده است، اهميت فناوري هسته اي در جهان آينده را نيز نشان خواهد داد. شايد اگر جلال، اين روزها زنده بود، چيزي شبيه جملاتي که درباره  «نفت» و خيانت روشنفکرنماها نوشته بود، امروز درباره  «اورانيم» و صنعت هسته اي ايران مي نوشت.

پي نوشت:
۱. آل احمد، جلال (۱۳۹۰)، غرب زدگي، تهران: نشر پير اميد، ص ۷۳
۲. پ. امد ژوبر. (۱۳۴۷)، مسافرت به ارمنستان و ايران، ترجمه  محمود مصاحب، تبريز: کتابفروشي چهر، صص ۲۱۷-۲۱۶
۳. آل احمد، جلال (۱۳۸۷)، در خدمت و خيانت روشنفکران، تهران: انتشارات مجيد، صص ۴۲-۴۳
۴. زرشناس، شهريار (۱۳۸۷)، نگاهي کوتاه به تاريخچه  روشنفکري در ايران، تهران: کتاب صبح، ج اول، ص ۱۰۰
۵. بيانات در ديدار مداحان اهل بيت عليهم السلام، 1394.1.20