پيشبينيهاي او درباره «امام خميني و انقلاب اسلامي»
عكس شما را در آينده روي اسكناس ميبينم!/دعاي آقاي قاضي براي دختر امام
دنبال آقاي قاضي و ايشان را ميآورند و دعا ميخواند و آن عارضه براي هميشه از صبيه امام رخت برميبندد.
پايگاه خبري تحليلي «پارس»- سيد محمد صادق قاضي طباطبايي(فرزند عارف بزرگ آيتالله سيدحسين قاضي طباطبايي)
عزيزاني از حقير خواستند درباره حضرت والد، آيتالله سيد حسين قاضي طباطبايي تبريزي مطالبي بنگارم. خيلي كار آساني نيست. حدود 40 سال از وفات ايشان گذشته است و خاطرات هم كه در ذهن انسان پايدار نيستند.اي كاش خودم از قبل به اين صرافت ميافتادم و آنچه را كه در نظر مفيد بود، يادداشت ميكردم. به هر صورت با همه بيبضاعتي قبول كردم و با استعانت از آنكه سخنش «ن وَ الْقَلَمِ وَ مَا يَسْطُرُونَ»(1) است مينويسم. گفتن از كساني كه شامل «وَ لَهَدَيْنَاهُمْ صِرَاطًا مُّسْتَقِيمًا»(2) و مصداق «وَ مَن يُطِعِ اللّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُوْلَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِّنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَدَاء وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيقًا»(3) هستند، آسان نيست.
مرحوم آيتالله سيد حسين قاضي از علمايي بود كه مراتب علمي را با محاسن عمل و اخلاق فاضله و حميده توأم داشت و اغلب اجداد ايشان هم داراي كمالات علمي و معنوي بودند. بسيار حليم، متواضع و متنفر از خودستايي، تعريف و تمجيد بود. اگر واعظي در منبر به مدح ايشان زبان ميگشود، زود مجلس را ترك ميكرد و از هواهايي كه در هر موقعيتي بهگونهاي تجلي ميكند و انسان را ميفريبد، دوري ميجست. با دل دادن به خدا دل از دنيا كنده و پا روي همه شهوات گذاشته بود. ميدانيم ديدن سه شرط دارد: نور كافي، چشم بينا و نبود مانع، اما عارف و عالم وارستهاي همچون آيتالله قاضي با چشم دل ميديد و به نور دل منور بود و نورانيت داشت و با ياد و ذكر خدا از همه موانع عبور داده ميشد. گذشته را همه ميدانند، هنر مرحوم آقاي قاضي اين بود كه آينده اشخاص و نتايج اعمال افراد را متذكر ميشد. بنده حقير فراوان شاهد بودم بيماران بيشماري به ايشان مراجعه ميكردند و ايشان با خواندن دعا در آب آنان را به عافيت ميرساند. به هر روي، ارزش انسان رضوان الهي است. اگر انسان قدر خود را بداند و خدايي شود، خدا به او اختيارات فراواني را عطا ميكند.
طيران مرغ ديدي تو ز پايبند شهوت
به دراي تا ببيني طيران آدميت
آنچه پيش رو داريد، بخشهايي از فضايل وكرامات اين عالم رباني است كه به مناسبت سالروز رحلتش تقديم خوانندگان ارجمند ميگردد. اميد آنكه مقبول افتد.
موت اختياري
مرحوم امام خميني به فرزندشان آقا مصطفي گفته بودند: آقاي قاضي داراي موت اختياري هستند و قدرت اين را دارند كه هر وقت بخواهند، روح را از بدن خود خلع و باز مراجعت كنند. مرحوم امام عنايت خاصي به مرحوم آقاي قاضي داشتند. يك وقت در قم به خاطر مشكلات مالي بسيار آقاي قاضي مرحوم امامخميني از مرحوم آيتالله بروجردي وجهي براي آقاي قاضي ميگيرند، ولي ايشان نميپذيرند و امام هم ميخواست برنگرداند و لذا بسيار اصرار كردند كه اين وجه را از من قبول كن.
دعاي آقاي قاضي براي دختر امام
آيتالله حاج شيخ حسن صانعي از ابتدا در خدمت مرحوم امام بودند و با من هم آشنايي دارد. روزي در تهران در همين اواخر در مجلس عقدي در شهرك غرب با ايشان ملاقات كردم و چون به عنوان سردفتر ازدواج بودم و با دفتر و دستك رفته بودم، آقاي صانعي مرا نشناخت. سلام كرديم و به كار خود مشغول شديم. مشاهده كردم ميزبان به مناسبت نزديكي ايشان به مرحوم امام از ايشان خواسته بود خاطراتي را از مرحوم امام در آن مجلس نقل كند و ايشان هم مشغول بود. از قضا سخن از مرحوم پدرم به ميان آوردند و گفتند ايشان ـ يعني پدرم ـ آقازادهاي هم داشتند به نام آقا سيد محمدصادق نميدانم ايشان اكنون در قيد حياتند يا نه. از قسمت ديگري كه با فاصله نشسته بودم به شوخي گفتم: «حالا يك فاتحه براي او بخوانيم. فاتحهالكتاب را بر مرده هم اگر بخوانيم احتمال زنده شدن دارد.» عينك را برداشت و به من خيره شد و گفت: «شما آقا سيد محمدصادق هستيد؟» و بعد برخاست و مرا به كنارش دعوت كرد و بعد از روبوسي و غيره اين مطلب را از ابتدا براي استماعم مجدداً بيان كردند و من هم در اينجا عيناً آن را نقل ميكنم. ايشان ميگفت يكي از صبيههاي امام پس از مراسم عقد دچار عارضه ميشود. احتمالاً كسالت صرع بود. آن زمان دكتر مجربي در قم به نام دكتر مرتضي مدرسي بود كه پزشك مرحوم آقاي بروجردي بود و ما هم در مواقع لزوم به ايشان مراجعه ميكرديم. همه آنجا پيشنهاد ميكنند دنبال مرحوم دكتر مدرسي بروند. مرحوم امام ميگويند: خير، لازم نيست. برويد آقاي سيد حسين قاضي را بياوريد. ميروند دنبال آقاي قاضي و ايشان را ميآورند و دعا ميخواند و آن عارضه براي هميشه از صبيه امام رخت برميبندد. (5)
شما يك روز رهبر ميشوي!
مرحوم آيتالله قاضي در جواني با امامخميني در قم بسيار مباحثه علمي ميكردند و مرحوم امام هم از حالات ايشان اطلاع كافي داشتند و در اغلب موارد از نفس ايشان استفاده ميكردند. مرحوم آقاي قاضي در جواني به مرحوم امام گفته بودند: شما يك روز رهبر ميشوي! تصور مرحوم امام اين بود كه يكي از مراجع حوزه ميشوند، چون آن زمان صحبت از فعاليت مبارزاتي ايشان اصلاً مطرح نبود. مرحوم آقاي قاضي ضمير امام را خوانده و گفته بودند: نه در رديف مراجع، بالاتر، زعيم و رهبر ميشويد، به عنوان شوخي گفتند: دستخطي به من مرحمت كنيد كه آن روز مرا تحويل بگيريد!در آينده عكس شما را روي اسكناس ميبينم
مرحوم حاج سيد مصطفي خميني، فرزند ارشد حضرت امامخميني برايم نقل فرمود كه روزي مرحوم آيتالله سيدحسين قاضي طباطبايي در خلوت با پدرم نشسته و مشغول صحبتهاي گوناگون بودند، ديدم مرحوم آقاي قاضي طباطبايي يك قطعه اسكناس ظاهراً پنج ريالي كه با عكس شاه بود، از جيب خود در آورد و به مرحوم آقاي خميني نشان داد و گفت: «در آينده عكس شما را بهجاي اين عكس روي اسكناس ميبينم.» مرحوم آقاي خميني به اينگونه گفتارهاي آقاي قاضي طباطبايي توجه خاصي ميكردند، در تفكر فرو رفتند و فرمودند: «اين هم از آن حرفهاست.»زماني كه مرحوم آقا مصطفي در بيت امام اين مطلب را به من گفتند، برايم سخني بسيار گزافه آمد و به شوخي از كنارش گذشتم. آيا بار ديگر امام را خواهيم ديد؟
همچنين آيتالله شيخ حسن صانعي براي حقير نقل كردند: «در 15 خرداد 42 پس از بازداشت امام و انتقال ايشان به تهران كه همراه با شايعات بسيار نگرانكننده از جمله از بين بردن ايشان مطرح بود، خيلي نگران و ناراحت بودم. روزي خدمت آيتالله قاضي رفتم و مطلب را با ايشان در ميان گذاشتم و گفتم: به نظر شما وضع آقاي خميني چه خواهد شد؟ آيا بار ديگر ايشان را خواهيم ديد يا نه؟ مرحوم آقاي قاضي چهار متن نوشتند و به من دادند و گفتند: ببريد منزل آقاي خميني و اين متنها را در باغچه دفن كنيد، انشاءالله ايام عيد ميآيند. سه تا از آن متنها را دارم. متنها شامل عباراتي بودند كه البته مهم نويسنده و نفس آن كس بود كه با ادعيه خاصي عامل بود و شايد عنوان كردن براي عموم مردم خيلي قابل فهم نباشد، يكي را كه ديده بودم عباراتش اين بود: خواجه خضر سلطان پر مشكل آسان پر دل كه صفا كرد دشمن كور بحث لاالهالاالله!... آنها را گرفتم، ولي خيلي اعتقاد نداشتم، چون از آقاي قاضي گرفته بودم و ايشان به اين قبيل امور تسلط داشتند و در اين موارد شهره بودند و دعا و توصيههاي ايشان معروف بود كه انجام خوشي در بر دارد، به دستور ايشان به منزل امام رفتم و كاري را كه ايشان توصيه كرده بود، انجام دادم. اين عمل تقريباً در ماههاي مرداد و شهريور بود. هر چه به عيد نوروز نزديك ميشديم حال خوشي پيدا ميكردم. گويا ميديدم آقا به قم ميآيند. در سال 42 اغلب علماي شهرستانها از جمله مرحوم آيات عظام ميلاني از مشهد، آخوند ملاعلي همداني از همدان، آيتالله نجفي مرعشي، شريعتمداري از قم، آيتالله خادمي از اصفهان و ديگر بزرگان از شهرستانها به تهران آمدند و با اين قصد كه دولت را به آزادي آيتالله خميني وادار كنند. اگر چه آن مهاجرت به استخلاص ايشان منجر نشد، ليكن دولت وقت از تصميمات خود در باره ايشان دست برداشت و ايشان پس از مدتي طولاني از زندان به منزل آقاي نجاتي در خيابان ظفر تهران و سپس به منزل آقاي روغني در قيطريه تهران منتقل شدند و آقايان علما را هم به اجبار به شهرهاي خودشان برگرداندند. آقاي صانعي گفتند: روز 18 فروردين 43 مشاهده كردم امام را به قم آوردند و رها كردند و رفتند. درست همان ايامي كه آقاي قاضي برايم نقل كرده بودند.»نذر آقاي قاضي براي خلاصي فرزندش از زندان
من حقير در سال 1343 به علت فعاليت سياسي بازداشت و به زندان قزلقلعه تهران منتقل شدم. در محله اميرآباد تهران مرحوم والد و آيتالله حاج ميرزا حسن مقدس به ديدنم آمدند، چون ممنوعالملاقات بودم راه ندادند. قرائن نشان از حبس طولاني ميداد، ولي زود آزاد شدم. هنگام مطالعه اوراق مرحوم پدرم، بعد از وفاتشان كاغذي يافتم كه هنگام حبسم تهيه كرده بود. نقشه زندان را با خطكشي روي كاغذ مشخص كرده و زير آن نوشته بودند: «نذر شرعي كردم بندهزاده تا يك هفته خلاص شود، يك ختم قرآن براي شيعيان بيوارث عليبنابيطالب(ع) بخوانم و يكي هم براي مادر گرامي حضرت حجت» كه بعد از آن من زود آزاد شده بودم. آقا عجب حرف مرا وارونه كردند
بد نيست اين خاطره را در اينجا نقل كنم. در سال 1342 پس از ملاقات با امام در منزلشان و آيتالله شريعتمداري در منزلشان كه به اتفاق حدود 10 تن از دوستان صورت گرفت و اين تقريباً اوايل شروع مبارزه روحانيت بود، پس از خروج از منزل آقاي شريعتمداري در سهراه موزه، توسط آقاي كامكار رئيس آگاهي شهرستان قم بازداشت شدم و پس از بازجويي مقدماتي به تهران نزد سرهنگ مولوي رئيس ساواك تهران فرستاده و از آنجا به زندان قزلقلعه منتقل شده و در آنجا با عدهاي از روحانيون مبارز همبند شدم، از جمله مرحوم شيخ فضلالله محلاتي، مرحوم حاج شيخ رضا گلسرخي، مرحوم رباني املشي، مرحوم شيخ محمد تهراني، مرحوم حاج شيخ مهدي حقپناه، آقاي هاشمي رفسنجاني و عدهاي ديگر. نزديك به دو ماه در زندان بوديم كه قرار شد تمام افرادي كه در مورد روحانيت در زندان بودند آزاد شوند، تنها فرد غير روحاني بودم كه آزاد شدم، البته قبل از آزادي ما را به اتاق سرلشكر پاكروان رئيس ساواك بردند و او هم قدري تندي و به ما نصيحت كرد كه يكي از روحانيون كه در جمع آزادشدگان بود به نام حاج شيخ علياصغر مرواريد پاسخ ايشان را داد و تقريباً منفعلش كرد. به قم آمدم. منزلمان نزديك منزل مرحوم آيتالله مرعشي نجفي بود، به لحاظ علاقه به والد اغلب آقايان به ديدار من حقير آمدند، از جمله آقايان مرعشي نجفي، شريعتمداري و امام. امام به من يك جلد تفسير منهجالصادقين و شيشه عطري هم مرحمت كردند. پس از چند روز به اتفاق مرحوم پدرم براي بازديد به منازل آقايان از جمله امام رفتيم. در اتاق اندروني منزل امام بوديم كه مرحوم آقا مصطفي مطلب اسكناس را برايم گفت. مرحوم پدرم به آقا مصطفي كه ايشان داماد مرحوم حاج شيخ مرتضي حائري و باجناق آقاي مهندس عبدالباقي طباطبايي فرزند علامه طباطبايي بودند، گفته بود: وقتي بندهزاده را به بازديد آقا ميآورم شما به مرحوم امام بگو بندهزاده را نصيحت كند دنبال اين كارها نرود، مادرش مريض احوال است و نگران ميشود. اتفاقاً مرحوم آقا مصطفي اين مطلب را به امام گفته بودند و مرحوم امام برعكس خواسته پدرم به من سفارش كرد خوف و هراس به دل راه ندهيد و در مبارزه كتك، شلاق، تبعيد، زندان و كشته شدن هم وجود دارد. مرحوم پدرم به آقا مصطفي فرمودند: آقا! عجب حرفم را وارونه كردند.
آقاي قاضي و كمك به يك طلبه در زندان
زمان ديگري هم در مورد فعاليتهاي سياسي در خدمت مرحوم آيتالله سيدمحمود طالقاني، مرحوم مهندس مهدي بازرگان، مرحوم دكتر يدالله سحابي و بسياري از مبارزين كه خداوند مردگانشان را غرق در رحمت واسطه خود قرار دهد و به آناني كه حيات دارند طول عمر با بركت عطا فرمايد. در زندان شماره 4 قصر تهران بازداشت بودم. مرحوم پدرم به همراه علامه طباطبايي و مرحوم آيتالله حاج شيخ حسن مقدس كه يكي از اكابر علماي آذربايجان مقيم تهران بودند، به ملاقات حقير آمدند. هنگام ورود به زندان معمولاً همه را تفتيش بدني ميكردند، بهويژه حمل هرگونه نوشته و كتابي به زندان ممنوع بود. همزمان عدهاي از طلاب قم هم براي ديدار آيتالله طالقاني از قم آمده بودند. در جيب يكي از آقايان تعدادي اعلاميه ضد حكومت بود كه گرفتن آنها همان و گرفتاري و شكنجه همان. زندان دو در ورودي داشت كه موقع داخل شدن از در اولي كه خيابان بود تفتيش نميكردند، ولي هنگام ورود از در دوم به محوطه زندان بازرسي ميكردند. اين آقايي كه اعلاميهها همراهش بود از در اولي وارد شد و وقتي ديد موقع ورود از در دوم گير خواهد كرد سراسيمه شد و خواست بيرون برود كه نتوانست، چون كساني كه از زندان خارج ميشوند بايد علامت مهري را كه در داخل به دستشان ميخورد داشته باشند، به هر حال در مخمصه بدي افتاده بود. مرحوم آقاي قاضي متوجه حال آن طلبه ميشود و ميفرمايد:«اعلاميهها را به من بده.»اتاق شلوغ بود و طلبه امساك ميكند و ميگويد:«شما از عواقب كار مطلع نيستيد، در ثاني در شأن شما نيست براي اين موضوع به حبس برويد.»مرحوم علامه طباطبايي ميگفتند آقا با اصرار فرمود، شما اعلاميهها را به من بده و كاري نداشته باش. طلبه يك دسته اعلاميه از جيب خود بيرون آورد و به دست آقاي قاضي داد و يكيك وارد زندان شدند. همه را تفتيش بدني ميكردند، ولي به آقاي قاضي كه رسيدند حتي به عباي ايشان نيز دست نزدند و گفتند شما بفرماييد.
پس از آزادي از اين موضوع مطلع و پيگير ماجرا شدم. خود آقا چيزي نگفت. از مرحوم علامه طباطبايي هم پرسيدم و ايشان هم چيزي نگفتند و من هم اصرار نكردم. پس از وفات مرحوم آقاي قاضي طباطبايي، ضمن بررسي يادداشتهاي ايشان ديدم مطلبي را از قول عمويشان آقا سيدعلي قاضي طباطبايي يادداشت كردهاند كه بدين مضمون است: اگر از كسي خوف داشتيد كه ظلمي به شما روا دارد هنگام ملاقات با او 10 حرف از حروف مقطعه قرآن كريم يعني... را به زبان جاري كنيد و با گفتن هر حرف يكي از انگشتان را ببنديد، 10 انگشت بسته ميشود، به حضور او كه رسيديد به سمتش باز كنيد، از شرش ايمن خواهيد ماند. بنده احتمال قريب به يقين ميدهم ايشان به اين منوال عمل كرده بودند. مجلس فاتحه آقاي قاضي طباطبايي در نجف اشرف
آيتالله سيدمحمد بجنوردي در مجلس عقد آقازاده آقاي عبدخدايي به من فرمود:«ما در نجف در تشييع جنازه آيتالله شاهرودي بوديم كه خبر وفات آقاي قاضي طباطبايي را به امام خميني دادند. امام خميني بهشدت ناراحت شدند و مجلس فاتحهاي براي آيتالله سيدحسين قاضي در نجف گرفتند.»ذكر خير رهبر معظم انقلاب از آقاي قاضي طباطبايي
سردار محمد شيرازي، مشاور نظامي مقام معظم رهبري حضرت آيتالله خامنهاي در تاريخ 15 بهمن 1391 به نقل از معظمله براي بنده، سيدمحمدصادق قاضي طباطبايي تعريف كردند: مرحوم آيتالله سيدحسين قاضي طباطبايي مرد بسيار خوب، اهل معني، سالم و صادق بود. حسابي ملاهم بود، منتها هيچ داعيهاي نداشت. خانه ايشان نزديك مدرسه حجتيه بود و عصرهاي جمعه روضه داشت كه من، آقاي اخوي ـ آيتالله سيدمحمد خامنهاي ـ و آقا ميرزا حسن تيلي شركت ميكرديم. علامه طباطبايي هم ميآمدند. يادكرد آيتالله سيدمحمد خامنهاي از آقاي قاضي
ايشان در آبان ماه 1391 در تالار وحدت دانشگاه تبريز كه به مناسبت بزرگداشت حضرت آيتالله حاج ميرزا علي آقا قاضي طباطبايي سخنراني ميكرد، فرمود: ما مرحوم سيدعلي آقاي قاضي طباطبايي را كه مقيم نجف اشرف بودند، نديديم، ليكن اخويزاده ايشان آيتالله سيدحسين قاضي طباطبايي را در قم ديديم. ايشان كرامات بسياري داشت و مرد فوقالعادهاي بود. همچنين در بازگشت از كنگره يادشده كه به علت تأخير پرواز هواپيما دقايقي در فرودگاه تبريز در خدمتشان بوديم، صحبت از گذشتهها و ايام اقامت معظمله در قم كه گاهي والدشان آيتالله سيدجواد خامنهاي هم مشرف ميشدند و با مرحوم پدرم مراوده داشتند، شد. ايشان از مرحوم پدرم آيتالله سيدحسين قاضي كرامات بسياري را نقل كرده و از استخارههاي بينظير ايشان و شركت در روضه هفتگي و بركاتي كه از آقاي قاضي صادر ميشد برايم صحبتهاي بسياري فرمودند. پينوشتها:
(1) قرآن كريم، سوره قلم، آيه 1
(2) قرآن كريم، سوره نساء، آيه 68
(3) قرآن كريم، سوره نساء، آيه 69
(4) اين جريان در منابع ديگر نيز آمده است: (سرگذشتهاي ويژه از زندگي امام خميني، ج 3، ص 36؛ صلح كل، ص 86، اسوه پارسايان، ص 30)
جوان
اقا همه چیز قاطی کردی با هم. یه مرحوم سید علی اقای قاضی داریم کهموت اختیاری داشته. اون مرحوم سید حسین قاضیه که دعا میخونده وشفا میداده و این یکی مرحوم شهید قاضی. پاکش کنید همه چیو ور هم کردید