نبرد یکپارچه
کیهان نوشت:سال 1967 بود که انتصابی معنادار در دستگاه اجرایی ایالات متحده رخ داد، انتصابی که شاید تا آن زمان اولین و آشکارترین نمونه از یک «ارتباط آمریکایی» در ساختار پیچیدهای از قدرت بود
ژنرال رابرت مکنامارا وزیر دفاع جانسون –رئیسجمهور دموکرات ایالات متحده- به ریاست بانک جهانی منصوب شد. مکنامارا واضع طرح مفتضحانه بمباران ویتنام شمالی و وزیر جنگ شکستخورده ایالات متحده در ویتنام بود که حالا در منصبی تازه و در ظاهری کاملا متفاوت مشغول به کار میشد. کارشناسان و اقتصاددانان آمریکایی اما تحلیلی دقیق و جالب توجه از این انتصاب داشتند: «به نظر میرسد میتوان نتیجه گرفت که ژنرال مکنامارا وزیر جنگ سابق آمریکا، سرخورده از تحمیل شکست نظامی به ویتنام این بار در جنگ با کشورهای در حال توسعه، طرح گرسنگی هلاکتبار آنان را در بانک جهانی پی میگرفت.»(COEHM, 2005, p.364) در واقع نبرد ایالات متحده با ویتنام و کشورهای جهان سوم از حالت نظامی به اقتصادی تغییر فاز داده بود و حالا بانک جهانی -همچون بسیاری از نهادهای بینالمللی دیگر- به عنوان بازویی برای سیاست خارجی آمریکا عمل میکرد. این امر آنقدر برای صاحب نظران مشهود بود که جان پرکینز اقتصاددان آمریکایی گفت: «جنایاتی که اکنون امپریالیسم نوین با زیرکی بسیار و حیلهگری مرتکب میشود معادل همان جنایات بیشرمانه نظامی است که قبلا در ویتنام مرتکب شده بود. آسیای جنوب شرقی به ما آموخت که توان ارتشها محدود است. لذا، اقتصاددانان با تهیه طرحی مناسبتر، به خواستههای این امپریالیسم نوین پاسخ دادند.»(John Perkins, 27December2005)
سال 1988 بود که مقامات ایالات متحده با صراحت درباره پیوستگی راهبردهای نظامی و اقتصادیشان اظهار نظر کردند، شاید اتفاقی باشد اما این تاریخ درست مصادف با پایان جنگ تحمیلی عراق به ایران بود. «کمیسیون راهبرد یکپارچه دراز مدت دفتر ریاست جمهوری [آمریکا]»(PCILTS) در این سال اعلام کرد: «ما [...] باید به مناقشه کم شدت بسان جنگی که منحصر به وزارت دفاع نمیشود بنگریم. در بسیاری از مناقشات، ایالات متحده آمریکا نه فقط به پرسنل و ادوات جنگی وزارت دفاع که نیز به دیپلماتها و متخصصان اطلاعاتی، متخصصان سموم شیمیایی کشاورزی، بانکداران و اقتصاددانان [...] و حرفهایهایی از دهها و دهها نوع دیگر نیازمند است.»( COEHM, 2005, p.364) این عبارت بیانگر نبردی یکپارچه در تمامی حوزهها است که بنابر ارزیابی میدان نبرد از فازی به فاز دیگر منتقل میشود. بر همین اساس بود که مشاور ارشد شورای روابط خارجی آمریکا در سال 1388 اقدام آشوبگران خیابانی در ایران را بخشی از جنگ نیابتی آمریکا علیه ایران تحلیل کرد. ولی نصر به abc news گفت: «من فکر میکنم همه در منطقه (غرب آسیا) میدانند که یک جنگ نیابتی در منطقه میان عناصر ضد ایرانی مورد حمایت ایالات متحده با ایران جریان دارد، درست مثل گروههای مخالف داخل ایران.»(Vali Nasr, 22May2007) این نبرد اما فاز دیگری هم داشت که در قالب سندی سری با عنوان «سیاه» توسط جرج بوش به تصویب رسیده بود. این نکته را اولین بار در سال 1388 روزنامه تلگراف چاپ لندن منتشر کرد: «رئیسجمهور، انجام عملیاتی با عنوان «سیاه»(Black) را توسط سازمان سیا با هدف تغییر رژیم ایران به تصویب رسانده است. آقای بوش یک سند رسمی مبنی بر حمایت از سازمان سیا برای ایجاد یک کمپین تبلیغاتی و شایعهپردازی به قصد بیثباتسازی و نهایتا سرنگونی حکومت روحانیون را امضا کرده است. این طرح شامل تخریب اقتصاد ایران با دستکاری نرخ ارز و معاملات مالی بینالمللی است.»(The Telegraph, 27May2007) بنابراین رویدادهایی نظیر مسدودسازی ارتباطات مالی بین بانکی(swift)، نوسان نرخ ارز و ... که امروز اثرات مشهود و ملموسی بر در هم ریختن اقتصاد ایران داشته و همچنان نیز ادامه دارند دست کم در سال 1388 به تصویب رئیسجمهور جمهوریخواه ایالات متحده رسید و اکنون رئیسجمهور دموکرات آمریکا نیز با رعایت همان نقشهراه به سیاستگذاری در قبال ایران میپردازد. در واقع این اقدامات بخشی از یک برنامه جامع در سیاست خارجی ایالات متحده علیه ایران اسلامی است، سیاستی خودبرتر پندارانه که به دنبال تأمین منافع نظام سرمایهاش دیگران را رعیت و شایسته هر برخوردی میداند. شاید روح حاکم بر چنین سیاستگذاری خارجی را بتوان در این جملات مایکل لدین استاد انستیتو امریکن اینترپرایز یکی از مهمترین اندیشکدههای مشاور وزارت امورخارجه آمریکا جستجو کرد: «هر ده سال یکبار، یا چیزی شبیه این، آمریکا باید به یک کشور بند کند و پرتش کند به سینه دیوار، فقط برای آنکه به دنیا نشان دهد ما با کسی شوخی نداریم.»(Michael Ledeen, 10 April 2003) لدین به خوبی میداند در این سیاست فرقی میان کشورهای هدف نیست، خواه ایران باشد و یا عربستان؛ پس میگوید: «ما خواهان ثبات در ایران، عراق، سوریه، لبنان و حتی عربستان سعودی نیستیم؛ سؤال اصلی نه لزوم یا عدم لزوم بیثباتی (در این کشورها) که چگونگی ایجاد بیثباتی است.»( Michael Ledeen, January 2002)
این نبرد یکپارچه و همهجانبه گاه در فاز اقدامات مسلحانه نظیر کودتای نوژه و جنگ تحمیلی؛ گاه در فاز بیثباتسازی حاکمیت مرکزی نظیر گروهکهای تجزیهطلب و آشوبهای خیابانی؛ گاه در فاز فرهنگی نظیر پروژه جذب و هضم و استحاله از درون و گاهی در فاز اقتصادی نظیر کاهش قیمت نفت، نوسانات نرخ ارز و ... خود را نشان میدهد، به عبارتی تمامی این اقدامات، رویدادهایی مشاهده پذیر از یک سیاست خارجی واحد و پایدار با هدفگذاریهای خرد و کلان است. با این حساب منطقی به نظر میرسد اگر مذاکرات هستهای را نیز در چنین چیدمانی از سیاست خارجی ایالات متحده و به عنوان نبردی در فاز دیپلماسی قرار دهیم. بر این اساس، فضای مذاکرات نه با چند دقیقه قدم زدن که حتی با کیلومترها پیادهروی نیز عوض نخواهد شد.
در پایان شاید بد نباشد به انتصاب دیگری در ساختار اجرایی ایالات متحده اشاره کنیم. انتصابی که در دو هفته گذشته اتفاق افتاد و در آن دیوید کوهن معاون خزانهداری آمریکا و طراح تحریمهای اقتصادی ایران به عنوان معاون سازمان مرکزی اطلاعات آمریکا (CIA) منصوب شد.(ایرنا؛ 20دی1393) آیا این انتصاب میتواند در مسیر عکس سال 1967 نشانهای از تغییر فاز دیگری در سیاستگذاری ایالات متحده باشد؟
ارسال نظر