از صفحه اجتماعي عمار ذابحی
مثل رهایی یه پرنده
شهادت مثل رهایی یه پرنده است از قفس ....
خوابی را که شب قبل دیده بود و حکایت از آن داشت که بعدازظهر آن روز به شهادت میرسد، بازگو کرد.
کمکم شروع کرد به نصیحت و توصیه. وصیت شفاهیاش را کرد. حرفهایی زد که برای من خیلی جالب بود. مخصوصاً در پاسخ به این سؤالم که: «شهادت را چگونه میبینی؟» در حالی که دستهایش را به دور خود پیچیده بود و فشار میآورد، ناگهان آنها را باز کرد، نفس عمیقی کشید و گفت:
«شهادت، رهایی انسان از حیات مادی و یک تولّد تازه است... شهادت مثل رهایی یه پرنده است از قفس ...... شهادت واقعاً سعادت بزرگی میخواد، چون فقط خوبها و پاکها هستن که شهید میشن.
مدام دستهایش را از خوشحالی به هم میمالید و پشت سر هم میگفت: «خداحافظ، من رفتم».
ناگهان صدای وحشتانگیز سوت خمپارهای مرا در جایم میخکوب کرد. هنوز زنده بود. سرش را در میان دستهایم گرفتم. با گریه و التماس از او خواستم چیزی بگوید. ابروهایش را حرکت داد. خواست چشمهایش را باز کند، ولی نتوانست. خواست چیزی بگوید، اما نشد. خون در گلویش پیچید و با خِرخِری فوران کرد و با لبخندی زیبا به سوی حق شتافت ...
شهید مصطفی کاظم زاده
اللهم الرزقنی توفیق الشهاده
اینکه خدا مرگ مارا در شهادت فی سبیل الله قرار بدهد بهترین دعاست اما قبل آز آن امیدوارم خدای بزرگ زندگی مارا وقف خدمت به بندگان خود کند از آیه الله فاضل لنکرانی نقل شده است که جهت تعالی روح خود اول واجبات را انجام دهید ودر مرحله 2 و 3...و... فقط به بندگان خدا خدمت کنید