پايگاه خبري تحليلي «پارس»- سهیلا نوری- ايران، بانو حلیمه خاتون خانیان که همسر و مادر 4 شهید جنگ تحمیلی است به عنوان  مهربانوی ایثار ایران انتخاب شد تا از این مادر غم دیده اما استوار به پاس همه گذشت و مهربانی‌هایی که به ذره ذره خاک این مرزو بوم داشته و از عصاره‌های وجودش برای آبادانی ایران گذشته است قدردانی شود. او که دلیل شکیبایی چندین ساله اش الگو گرفتن از بانوی صبر و استقامت، حضرت زینب(س) است،  ایثارش را در مقابل ایستادگی مثال زدنی آن حضرت(س) همچون قطره‌ای در مقابل دریایی بیکران می‌داند چرا که ایشان تمام پشتوانه هایشان را ظرف یک روز از دست دادند اما وی هنوز هم فرزندانی دارد که با خیره شدن به چهره آنها، یاد و خاطره 4 جگر گوشه اش را مرور کند. با مهربانوی ایثار ایران که نهمین دهه از زندگی اش را سپری می‌کند به گفت‌و‌گو نشستیم تا لحظه‌های پر اضطراب و افتخار دفتر زندگی اش را ورق بزنیم.

* از ازدواجتان، تولد و شهادت فرزندانتان بگویید.
در سن 15سالگی با سید حمزه سجادیان که اهل روستای «جورد» از توابع لواسانات بود ازدواج کردم. در خانه بخت مادر 9 فرزند شدم که از میان همه آنها  سید قاسم، سید داود، سید کاظم و سید کریم که فرزندان دوم، چهارم، هفتم و هشتم من بودند در سن 35، 27، 19 و 18 سالگی به فیض شهادت رسیدند.

* تحمل چنین داغی که هر انسانی از پس آن بر نمی‌آید بسی طاقت فرسا است با این وجود با غم مفقود الاثر بودن دو تن از فرزندان تان چه کردید ؟
همین‌طور است. تا پیکرشان نیامده بود فکر می‌کردیم اسیر هستند اما وقتی متوجه شدم که اسیر نشده‌اند سال‌‌ها منتطر فرزندان مفقود الاثرم بودم و روزهای سختی را سپری کردم، اما راستش را بخواهید کسی همسر و فرزندانم را وادار به حضور در جبهه جنگ نکرده بود برای همین هیچ توقعی از کسی نداشته و ندارم و راضی ام به رضای خداوندی که یک روز این فرزندان را به من هدیه داد و روزی هم هدیه هایش را از من پس گرفت. از خدا فقط  می‌خواهم که در ایستادگی و شکیبایی همراهی‌ام کند.

* سال‌های چشم انتظاری را چگونه سپری کردید؟
روزها و شب‌های بسیار سختی بود. جگر گوشه‌هایم به میدان نبرد رفته بودند اما هیچ رد و نشانی ازآنها نداشتم. نمی‌دانستم اسیر یا شهید شده‌اند یا حتی به آغوشم باز می‌گردند یا خیر.
سید قاسم 3 دختر داشت و چشم به راه بازگشتنش بودم اما ندایی در دلم می‌گفت باید آخرین تصویر نگاهش را قاب بگیرم و دلخوش به آمدنش نباشم.

* الگوی صبر و استقامت‌تان؟
حضرت فاطمه زهرا(س)، حضرت زینب(س) و حضرت سید الشهدا(ع) و  اهل بیت علیهم السلام الگوهای زندگی ام بوده‌اند که در مقابل آنها گام چندانی برای ارزش‌های اسلام برنداشته ام.

 * هر کدام از فرزندانتان در چه عملیاتی به شهادت رسیدند؟
سید داود و سید کاظم همزمان در روز دهم اردیبهشت سال 1361 در عملیات آزادی خرمشهر شهید شدند. سید کریم هم در همان سال و در منطقه فکه به شهادت رسید و 10 سال مفقودالاثر بود و یک سال نگذشته بود که سید ابوالقاسم در منطقه فکه به شهادت رسید و پیکرش بعد از 11 سال به میهن بازگشت و در نهایت همسرم در سال 65، در منطقه شلمچه و در عملیات کربلای 5 شهید شد.

* با شنیدن خبر شهادت دو فرزندتان، بقیه فرزندان و همسرتان را از رفتن به جبهه منع نمی‌کردید؟
به هیچ وجه. این راهی خدایی بود و نمی‌توانستم مانع گام نهادن شان در این مسیر شوم. فقط روزی که سید قاسم آمد تا از من خداحافظی کند به او گفتم نمی‌گویم نرو اما مادر جان من طاقت یک داغ دیگر را ندارم. تو سه فرزند داری خیلی مراقب خودت باش و چندان به مرز دشمن نزدیک نشو. به حاج آقا هم که بعد از بچه‌ها شهید شد، گفتم تو هم می‌خواهی بروی؟ و پاسخ داد گوش سپردن به فرمان را بر خود واجب می‌دانم. هر کدام از ما در دفاع از این مملکت سهم متفاوتی داریم برای همین است که همواره آنها را به مبارزه و ایستادگی در میدان نبرد تشویق می‌کردم.

halimekhatoon

 * از لحظه‌ای که خبر شهادت فرزندان‌تان را شنیدید بگویید.
روستای ما امکاناتی مانند تلفن نداشت و اگر قرار بود خبری به روستا برسد از تهران به رودهن می‌آمدند و خبر دهان به دهان به روستا می‌رسید با این حال محال بود لحظه‌ای از یاد فرزندانم غافل باشم. کافی بود یک ماشین به روستا بیاید تا خود را به رودهن برسانم و جویای خبری از فرزندانم شوم. به خانه دامادمان می‌رفتم تا بدانم برای او خبری از فرزندانم آورده‌اند یا خیر، گاهی هم از آنجا سوار ماشین می‌شدم و به تهران می‌آمدم تا ببینم پسر بزرگم از آنها خبری دارد یا خیر.
خوب به یاد دارم. یک روز صبح زود در حال دوشیدن شیر گاو بودم که صدای پایی توجه من را به خود جلب کرد. شک نداشتم خبری شده که این وقت صبح کسی به خانه ما آمده است. آن روز خبر شهادت سید کاظم و سید داود را برای من آورده بودند.

* واکنش‌تان به این خبر چه بود؟
پاره‌های تنم بودند اما در اوج مویه و گریه شکرگزار خداوند بودم که فرزندانی جوانمرد و باتقوا به من هدیه داده بود که برای حفظ جان، مال و شرف همنوعانشان از جان خود بدون هیچ منتی گذشتند.

* آیا به غیر از فرزندان و همسر شما، فردی از اقوام یا اطرافیانتان هم به شهادت رسیده است؟
بله. به غیر از عزیزان من، سه خواهر‌زاده و دو تن از برادرزاده‌هایم نیز به شهادت رسیده‌اند. در روستای ما 200 نفر هم زندگی نمی‌کردند، اما در دوران جنگ تحمیلی 30 مرد پاکباز از این دیار در راه آبادانی و دفاع از نوامیس‌شان به شهادت رسیدند که همه آنها به نوعی با یکدیگر فامیل یا همشهری بودند.

* از خصوصیات اخلاقی شان بگویید.
پای روضه امام حسین و ائمه اطهار(ع) که می‌رفتم فرزندانم را نیز با خود همراه می‌کردم. در آغوشم بودند و قطرات اشک هایم بر گونه‌های شان می‌چکید. در چنین محافلی به آنها شیر پاک خوراندم و در این مجالس رشد کرده‌اند به همین دلیل هیچ رفتار ناپسندی را در موردشان به یاد ندارم. انگار روح همه آنها یکسان بود و خصوصیات شبیه به هم داشتند با این وجود سید قاسم و سید کریم پسران شجاعی بودند و زیر بار حرف زور نمی‌رفتند و سید کاظم و  سید داود بسیار آرام و مظلوم بودند.

 * در مواقع تنهایی و دلتنگی چه می‌کنید؟
هیچ وقت خانه ام را ترک نمی‌کنم و به خانه فرزندانم نمی‌روم اما دخترانم مدام به من سر می‌زنند و هوایم را دارند. هر وقت تنها و دلتنگ می‌شوم با پسران شهیدم صحبت می‌کنم  و آنها را همواره در کنار خود احساس می‌کنم. علاوه بر این خواندن قرآن و گفتن ذکر قلبم را آرام می‌کند.

* توصیه تان به مادران این سرزمین چیست ؟
همان توصیه‌ای که به دختران خودم می‌کنم. اینکه دخترانشان را زینب وار تربیت و آنها را با الگوهای دینی و مذهبی آشنا کنند.

* شیرین‌ترین خاطره‌ای که بعد از شهادت فرزندان و همسرتان داشته اید چه بوده است؟
شیرین‌ترین خاطراتم مربوط به زمان‌هایی است که به دیدار امام خمینی(ره) و رهبر معظم انقلاب رفته بودم.