همه بودند؛ از “مریم” و “مهدیه”(فرزندان آیت الله مهدوی)، تا “زهرا سادات” کوچولو و “فرید”(فرزندان حجت الاسلام میرلوحی).

در این میان همسر آیت الله مهدوی هم در جمع ما حضور داشتند.

زهرا سادات که هفت، هشت سال بیشتر نداشت و با خنده های شیرینش، فضای گفتگو را شیرین می کرد و فرید ۲۴ ساله که تازه ۲ سال است که معمم شده، علاقه ای به حضور در جمع ما را نداشت و به اصرار پدر هم نشین ما شد و البته حرفی هم در طول گفتگو نزد و با خنده های آرام گاه و بیگاه و در گوشی صحبت کردن با مادر، عریضه گفتگو را خالی نگذاشت.

mahdavikhanevade

تولد در اوج اختناق
در ابتدای گفتگو، حجت الاسلام میرلوحی، شناسنامه ای کلی از زندگانی آیت الله مهدوی، بیان کرد.

آیت الله مهدوی در روز مشروطه(۱۴ مرداد ۱۳۱۰)، در اوج اقتدار و اختناق رضا خانی، در روستای “کن” و در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد. پدر ایشان روحانی نبودند ولی به روحانیت ارادت زیادی داشتند. پیشه ابوی آیت الله مهدوی، کشاورزی بود و در کنار آن، به کار نانوایی هم مشغول بودند.

بعد از گذراندن دبستان وارد حوزه علمیه “لرزاده” شد و در سن ۱۷ سالگی برای ادامه دروس حوزوی وارد قم شد.

کسب دروس حوزه در محضر اساتید بزرگ
میرلوحی افزود: ۱۳سال زندگی در قم و در کسب دروس حوزه در محضر اساتیدی همچون آیت الله “جبل عاملی”، شهید “صدوقی”، “سلطانی”، “رفیعی قزوینی”، علامه “طباطبایی”، آیت الله “بروجردی”، حضرت امام خمینی(ره) ، آیت الله “گلپایگانی” و سایر بزرگان این مرد را به فقیهی کاردان و صاحب نام تبدیل کرد. ۷۰۰ روز زندگی همراه با شکنجه در زندان های ساواک به دلیل حمایت از امام خمینی(ره) و مخالفت با رژیم پهلوی بخشی از فعالیت های این روحانی در قبل از انقلاب است.

عالم بزرگ شهر
داماد آیت الله مهدوی کنی گفت: رسم علماء بزرگ این بود که وقتی وارد شهری می شدند، به خانه عالم آن شهر می رفتند و گویی مهمان او هستند و برخورد حضرت امام(ره) اینگونه بود که عالم بزرگ تهران را آیت الله مهدوی می دانستند.

از روی شاگردانم خجالت می کشم
حجت الاسلام میرلوحی خاطره ای جالب درباره فروتنی و نجابت آیت الله مهدوی بیان کرد.

ایشان همواره ۱۰ دقیقه ابتدای جلسات درس خود، سرشان را پایین می انداختند. یک بار از ایشان دلیل این حرکتشان را جویا شدم؛ ایشان در پاسخ به سؤال من فرمودند: از روی شاگردانم خجالت می کشم.

خانواده شهید “مطهری” واسطه خیر شدند
حجت الاسلام میرلوحی از نحوه آشنایی اش با خانواده آیت الله مهدوی، گفت: دایی های من از دوستان آیت الله بودند برای همین ایشان را خوب می شناختیم و ایشان هم ما را می شناختند. سال۶۱ به دانشگاه امام صادق(ع) آمدم و تحت تدریس ایشان قرارگرفتم و بعد از فوق لیسانس(سال ۱۳۶۷)، معاون دانشکده الهیات شدم. یک روز خانواده شهید مطهری آمدند اصفهان خانه ما و به مادرم گفتند که آیت الله مهدوی کنی دختر نجیبی دارند و همین موجب این وصلت شد.

۲۰۰ هزار تومان هزینه مراسم عروسی شد
مهریه ما ۱۴ سکه بود و قرار بود خطبه عقد را حضرت امام(ره) قرائت کنند اما به دلایلی کمی تأخیر داشت تا اینکه امام(ره) رحلت کردند. ۴۰ روز رحلت امام (ره) بود که با اجازه خانواده امام خمینی(ره) مراسم عقد کوچکی در خانه برگزار شد. بعد هم مراسم عروسی در تالار گرفتیم. یادم هست ۱۰ هزار تومان کرایه سالن دادم، ۴۶ هزار تومان شام و ۱۶ هزار تومان کیک و میوه و در کل ۲۰۰ هزار تومان هزینه شد. (سال ۱۳۶۸)

 نظر پروفسور سمیعی درباره بیماری آیت الله مهدوی
حجت الاسلام میرلوحی درباره حضور پروفسور “سمیعی” در بیمارستان محل بستری آیت الله مهدوی و نظر وی درباره بیماری ایشان، گفت: پروفسور سمیعی یک بار به بیمارستان آمدند و گفتند: “مغز تنها قسمتی از بدن است که اگر سلول هایش بمیرد، کاری نمی توان برایش کرد”. اکنون آیت الله مهدوی در کما به سر می برند. البته پزشکان برای بهبودی حال حاج آقا ابراز امیدواری کرده اند. یکی دو ماهی بود که اصلا چشمان خود را باز نمی کردند؛ اما به تازگی می توانند، چشمان خود را باز کنند.

چهره داماد هم برایم مهم بود
مهدیه مهدوی کنی مسئول گزینش واحد خواهران دانشگاه امام صادق(ع) و دختر آیت الله مهدوی کنی (آخرین فرزند) و متولد ۱۳۵۱ روایت کامل تری از روزهای ازدواجش با حاج آقا میرلوحی دارد و می گوید: مهریه ام ۱۵سکه بهار آزادی است؛ ۱۴ تا به نیت معصوم و یکی به نیت حضرت ابوالفضل(ع)، چون پدر همسرم به شراکت با حضرت ابوالفضل(ع) خیلی اعتقاد داشت.

البته باید بگویم که من سعی کردم قبل از اینکه ایشان به خواستگاری بیاید، یک آشنایی پیدا کنم، از افرادی که ایشان را می شناختند، یکسری سؤالات کردم و بعد ترسیمی از چهره ایشان برای خودم کردم، چون برای من در آن سن و سال چهره هم خیلی مهم بود، در جلسه اول درباره نظر ایشان درباره ادامه تحصیلات سؤال کردم، البته این را بگویم وقتی همسرم به خواستگاری آمد اعتقاد داشتم که باید به دل بنشیند تا علاقه ایجاد شود – البته نمی گویم عمومیت دارد – ولی واقعاً ایجاد شد، چون آن سیادت در چهره شان بود و بعد هم اخلاق و نگاه های محجوبانه ای که داشتند، من را مجذوب کرد.

در این جلسه من از ادامه تحصیلات خودم گفتم که باید برایم فراهم کنند، البته برایم مهم بود که خود ایشان تا کجا می خواهد ادامه تحصیل دهد و بعد آینده شغلی شان که چه تصمیمی داشت، برایم مهم بود.

حضور پدر را خیلی حس نکردم
مهدیه مهدوی کنی در مورد احوالات و زندگی پدر، گفت: متأسفانه یا خوشبختانه دو مرحله از زندگی حاج آقا را درک کردم، یکی دوران مبارزاتی سخت پدر بود که درست در آن زمان سه سال داشتم و ماجرای تبعید و زندان حاج آقا شروع شد و دیگری اوج مبارزاتشان بود که همزمان با وقوع انقلاب بود و هفت سال داشتم، حاج آقا اوایل انقلاب به خاطر کارهای سیاسی و مسئولیت های مملکتی مهم که داشت، در خانه خیلی حضورشان را حس نمی کردم، گاهی اوقات شب ها وقتی به منزل می آمد، من خواب بودم و صبح ها زمانی هم از منزل خارج می شدند که ایشان را نمی دیدم.

مادر خلأ حضور پدر را پر کردند
در اینجا باید بگویم مادرم همیشه نقش مهمی را در زندگی من ایفا کردند و خلاء حضور پدر در منزل را برای ما پر کردند، الحمدلله مادر خیلی خوب این وظیفه را ایفا کردند، یعنی آن احترام خاصی که برای حاج آقا قائل بودیم، توسط مادر به ما منتقل شده بود و افکار ایشان هم به وسیله کانال مادر به ما انتقال داده می شد.

به یاد سختی های قبل از انقلاب گریه می کنم
خاطرات کودکی من بیشتر به زمان قبل از انقلاب که مربوط به مشکلات نبود حاج آقا و رفتن ایشان به تبعید و زندان های ایشان است، آن روزهای تلخ در ذهنم خیلی پررنگ تر است، مثلاً یک کودک ۵ ساله قاعدتاً باید یکسری خاطرات شیرین و تلخ داشته باشد، ولی وقتی یاد آن دوران می افتم ناخودآگاه گریه می کنم، پارسال در مدرسه ای که من تدریس می کردم فیلمی را از دوران زندانی حاج آقا مهدوی کنی پخش کرده بودند، در این فیلم خاطرات حاج آقا از روزهای زندان هایشان بیان شده بود، همچنین مادر و خواهر و برادرم که درباره شرایطشان در آن زمان صحبت می کردند، بچه ها با دیدن این فیلم گریه می کردند، بعد بچه ها از من پرسیدند که چطوری این شرایط را تحمل می کردید؟! واقعاً الان خودم را در آن شرایط می گذارم خیلی دلم برای خودم می سوزد، چون خیلی صحنه های سختی بودند.

mahdavikhanevade1

روزهای تلخ زندگی مهدیه مهدوی کنی
یک روزی ما بچه ها تنها در خانه بودیم که ساواکی ها هجوم آوردند، یادم هست که یکی از ساواکی ها من را بغل کرده بود و من مانند جوجه می لرزیدم، تمام خانه را بهم ریخته بودند، برادرم در آن موقع سنی نداشت، مردانگی به خرج داد و می گفت: لازم نیست با خواهرم مهربانی کنید، هر چه بخواهد برایش می خرم، آن روز مادرم روضه رفته بود، تا زمانی که مادر به منزل بیاید، رعب و وحشت غیرقابل وصف برایمان ایجاد کرده بودند که هنوز هم آن را به یاد دارم.

زمانی که سه یا چهار ساله بودم،  به بوکان یکی از شهرهای مرزی کردستان رفتیم که خیلی سخت گذشت، آنجا در خانه خادم یک مسجد زندگی می کردیم، زیرا پدر به این شهر تبعید شده بود، آنجا سه ماهی بودیم و چون به مدرسه نمی رفتم بیشتر با مادرم بودم، بنابراین بیشتر خاطرات دوران کودکی من همراه با انقلاب است، البته به خاطر آن همه فشارهای عصبی که در دوران کودکی به من وارد شد، مدت ها تحت درمان بودم و تا حدود سن چهارده پانزده سالگی سردردهایی داشتم که دکترها می گفتند برای دیدن آن صحنه ها و فشارهای آن دوران است، البته اکنون به شکر خدا من را استوار و محکم کرده است.

حق انتخاب نداشتم
بعد از صحبت های مهدیه مهدوی کنی، با سرکار خانوم “قدسیه سرخه ای”، همسر آیت الله مهدوی، گفتگو کردیم. وی درباره نحوه آشنایی اش با آقا محمدرضا مهدوی کنی گفت: ۲ ماه بود که وارد کلاس ششم شده بودم. یعنی درست سال ۱۳۳۸که در آن سال پدرم با پدر آیت الله مهدوی به سفر حج رفتند و این سفر باب دوستی و مراودت شد و دعوت پدر آیت الله مهدوی از پدرم به باغ کن موجب صمیمیت خانواده ها شد. بعد هم صحبت شد که یک وصلتی انجام شود که البته من حق انتخاب نداشتم. آن روزها ۱۱ ساله بودم و با اینکه از این وصلت ناراضی بودم ما را سر سفره عقد نشاندند.

جوان ها عشق ندارند
من نمی دانم که عاقد، آیت الله “سید صادق لواسانی”، چه دعایی در حق ما کردند که ورق در زندگی من برگشت و ۵۰ سال عاشقانه و با محبت در کنار آیت الله مهدوی کنی زندگی شیرینی را تجربه کردم. مهریه من ۱۰ هزار تومان بود اما برای من اینها ارزشی نداشت. اما امروزه جوان ها انگیزه ای برای عشق ندارند و در هرجای زندگی که هستند قانع نیستند و لذت نمی برند.


من را عاشق خود کردند
همسر آیت الله مهدوی کنی که به ندرت مصاحبه می کند ولی این بار از روزهای تلخ و شیرین زندگی اش با آیت الله گفت: وضعمان خوب بود و ایشان من را عاشق خود کردند. زندگی ما سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و علمایی بود.

درس خواندم تا نگویند او بی سواد است
در مصاحبه ها گاهی گفته می شود همسر آیت الله خانه دار است؟! در حالی که من واقعا شریک زندگی اش بودم. اهل سفر بود و من هم اهل سفر ودوست داشتم همیشه کنارش باشم از خانه تا در خودرو و هرجا که می رفت. گاهی می گفتند حاجی ازدواج مجدد کرده در حالی که آن زن من بودم. درس خواندم تا نگویند او بی سواد است. جلسات پرخطر رفتیم و من آبدارچی خوبی برای آیت الله بودم. تمام روزهای تلخ و شیرین با هم بودیم حتی در جلسات سنگین سیاسی کشور.

معرفی اعضای خانواده آیت الله مهدوی کنی
همسر آیت الله مهدوی کنی در مورد اهالی خانه هم گفت: ۲ دختر و یک پسر دارم. “مریم” دختر بزرگم، دکترای فقه و معاون من در دانشگاه و عضو هیئت علمی دانشگاه است. فرزندانش “ضحی” کارشناس ارشد علوم تربیتی و “ظهیر” دکترای فلسفه دارد. و همسرش هم حجت الاسلام ” ابراهیم انصاری ” است که هم اکنون رئیس دفتر مجلس خبرگان رهبری است. دکتر دیگرم “مهدیه” است که دکترای تاریخ اسلام دارد و نا فرزندانش فرید فوق لیسانس حقوق و علی که تازه دانشگاه قبول شده و فرزند کوچکشان زهرا است و همسرش حجت الاسلام میرلوحی هستند. پسرم هم “سعید” نام دارد روحانی و دارای دکترای ارتباطات که با دختر حجت الاسلام شهیدی محلاتی رئیس فعلی بنیاد شهید ازدواج کردند. سه فرزند هم به نام “سلما”،”اسماء” و “ثنا” دارند.

زندگی سخت مستأجری
خودم هم فقه و اصول خواندم و استاد دانشگاه هستم. ولی به واقع در زندگی مشکلات زیادی داشتیم. چون اصرار داشتیم روی پای خودمان بایستیم و محتاج ثروت والدین نباشیم. و چه روزها و سال هایی که در خانه های کوچک حیاط دار که ۴ خانواده مستأجر در یک حیاط زندگی می کردیم. 

همسر شیخ کن، در مورد روایت ها بابت حمایت آیت الله مهدوی کنی از ریاست جمهوری بنی صدر، گفت: من به واقع هیچ فردی را مانند آیت الله مهدوی در خط ولایت ندیدم. مطیع محض بود اما عقایدی هم داشتند. بله برخی جلسات حتی با بنی صدر هم در خانه ما بود اما وقتی امام صحبتی کردند ایشان گفتند هرچه امام بگویند.

تلخ و شیرین های زندگی
یادم هست بعد از ۱۵ سال توانستیم با قرض خانه ای را در منطقه “سرباز عشرت آباد” خریداری کنیم و وقتی خواستیم اسباب کشی کنیم، در شب قدر آیت الله را دستگیر کردند و به ساواک بردند. من اشک می ریختم و از این شهر به آن شهر می رفتم و در دوران تبعید من هم بودم.

همسر آقا محمدرضا مهدوی، باز کردن چشمان آیت الله مهدوی  را شیرین ترین لحظه زندگی خود می داند.

صحبت های کوتاه فرزند ارشد خانواده
مریم دختر بزرگ آیت الله هم در این گفتگو وارد شد و گفت: پدر هیچ وقت نبودند و حضور پررنگی در خانه نداشتند و دائم در حال مبارزه با رژیم بود. یک بار ما را در خانه زندانی کردند و ساواک با اسلحه بالای سرمان بود اما پدر به جای فرار به خانه آمد تا ما را رها کنند.