معتمدآریا سکوتش را شکست
فاطمه معتمد آریا گفت: مطمئنم از شمیرانی که محله بچگیام بوده و در آن مدرسه رفتهام و بزرگ شدهام و زندگی کردهام هم نمیتوانم جابهجا شوم، چه رسد به اینکه بخواهم از این مملکت جابهجا شوم. برای همین نه پاسپورت هیچ کشور دیگری را دارم و نه دلم میخواهد که داشته باشم و هر بلایی هم اگر سرم بیاید حاضر نیستم یک قدم عقبتر بگذارم یا اینکه از اینجا بروم.
به گزارش پارس به نقل از ایسنا، فاطمه معتمد آریا در گفتوگو با «شرق» ناگفتههایی را از دوران بازی در تئاتر و سینما و نقدهایش به موانع حوزه فرهنگ بیان کرد که گزیدههایی از آن را در زیر میخوانید:
- رشته تحصیلیام تئاتر بوده و به ناچار در سینما کار کردم چون بعد از انقلاب فرهنگی در تئاترها را بستند و آخرین کاری که در آن دوران انجام دادم «یک جفت کفش برای زهرا» بود و در تئاتر شهر دیگر هیچ اجرایی نشد تا دو سال بعد از انقلاب فرهنگی که کارهای ترجمه و کارهای فرنگی هم اجازه نمایش نداشتند. برای همین رشتهام، کارم، تحصیلم و زندگیام از تئاتر شروع شده و طبیعتاً هیچوقت نمیتوانم ترکش کنم چون با علاقه و عشق و فکر و برنامهریزی تئاتر خواندم و کار کردم.
- نگفتهام بهترین دوران کاریام «شهر موشها» بوده، گفتهام یکی از بهترین دوران کارهای عروسکی ما دوران «شهر موشها» بوده. بهترین دوران کارهای عروسکی بوده و نه بهترین دوران کاری من، چون مجموعه کارهای عروسکی که در آن دوره انجام میشده همه خاطرهساز و ماندگار شدند.
- من در کانون پرورش فکری اول تئاتر میخواندم و یک سال بعد هم تئاتر عروسکی خواندم و بعد هر دو را ادامه دادم. به همین دلیل عروسکگردانی هم جزو کارهایی بوده که از دوران نوجوانی به آن خیلی علاقه داشتم و انجامش میدادم. علاقهام به خاطر دوره حضورم در کانون پرورش فکری است.
- شیوه درست آموزشی که در کانون بوده، نسل من را یک نسل باریشه و با اصل و نسب بار آورد. بهترینهای رشتههای مختلف کسانی هستند که از کانون آمدهاند.
- در کانون پرورش فکری همیشه ما را با اصل فرهنگ و اصل هنر آشنا کردند. به همین دلیل هرچیز جعلی برای من خیلی رو و روشن است و نمیتوانم به طرفش بروم. تا چیزی اصیل نباشد یا اصالت نداشته باشد نمیتوانم دنبالش بروم.
- من دیدگاه سیاسی نسبت به حرفهام ندارم که بخواهم بگویم آدم سیاسی هستم چون کار فرهنگی از نگاه من سطحی بسیار بالاتر و فراتر از کار سیاسی دارد که به هیچ عنوان حاضر نیستم لحظهای از کارم را با جهانی از کار سیاسی عوض کنم ولی چیزی که برای خودم خیلی مسلم و مسجل است این که تکلیف من با کارم روشن است.
- من نه حاضرم با هیچ تغییر دولتی، کارم را تغییر دهم و نه حاضرم مجیز کسی را بگویم و نه حاضرم فرمانبرداری کسی را بکنم؛ چون کاری نمیکنم که اصلا به تسلیم شدن و تعریف کردن نیاز داشته باشم. نمیخواهم کاری انجام دهم که چهار سال بعد معذرتخواهی کنم، یا کاری را که کردهام کتمان کنم. همه کارهایی که می کنم رو است، در نتیجه هیچ چیزی از آن نه خلاف مصالح ایران است و نه علیه مصالح ملی مملکتم و نه علیه مردم. هیچ ناخالصی در آن وجود ندارد. من جز سلامت روح و روان، جز ترویج و تبلیغ صلح درونی و بیرونی هیچ مقصد دیگری از کاری که انجام میدهم، ندارم.
- الان دیگر زمانش رسیده که بخواهم بهرهبرداری کنم. بهرهبرداری هم این است که تجربه سالهایم را در اختیار مردم بگذارم و با کار فرهنگی به آنها بگویم همهچیز فقط حرص، طمع و آز و بیحرمتی و بیاحترامی نیست. ما به عنوان آدمهای متمدن باید میزان علاقهمندی و احتراممان را به یکدیگر بالا ببریم.
- به کاری هم که انجام میدهم، اعتقاد دارم. حالا عدهای فکر میکنند میتوانند با لطمه زدن به کار فرهنگی یا منع شدن یکی - دونفر، از یک حرفه چیزی را حذف یا اصلاح کنند، درحالی که خودشان بویی از آن نبردهاند.
- آنقدر با اطمینان و وسواس، کاری را که میخواهم انجام دهم انتخاب میکنم که بعدش به اتفاقاتی که رخ میدهد فکر نمیکنم. این دیگر به من ربطی ندارد که کاری را ممنوع میکنند. مثل این میماند که هر دورهای، در زمان چاپ کتاب عدهای، کلمهای را از یک کتاب حذف میکنند و صدها کتاب در نوبت چاپ میماند. دوره بعدی چیز دیگری را حذف می کنند و عده دیگری در نوبت میمانند. این نوعی بیسلیقگی است که در کار فرهنگی وجود دارد و ترویج پیدا میکند. نمیخواهم به آن فکر کنم که اگر فکر کنم، باید گوشه خانه بنشینم و از صبح تا شب تلویزیونهای ماهواره را نگاه کنم که پر از سریالهای بیمحتواست و جز بیخردی و بیفرهنگی و بیاخلاقی چیزی را ترویج نمیکنند. این شده الگوی تماشاچیان ما که بنشینند و این سریالها را تماشا کنند.
- (در پاسخ به این پرسش که "هیچوقت صریحا به شما گفته شد که ممنوعالکار هستید یا اینکه جلوی کارها را گرفتند برای اینکه کار نکنید و اینطور شما متوجه موضوع شدید؟") : باور میکنید خیلی یادم نیست؟ خوشبختانه حالا همهچیز برای من با آرامش پیش میرود. البته همین هم معلوم نیست که آرامش قبل از توفان است یا اینکه چقدر زمان میبرد، ولی چیزی که وجود دارد این است که من حالا در آرامش کارم را انجام میدهم و اصلا یادم میرود که چقدر با من بدرفتاری کردهاند. یادم رفته که چقدر حرفهای غیرمنطقی به من زدند و یادم رفته که چه نامههایی برایم فرستادهاند و مانع اکران چه فیلمهایی شدهاند. چون الان کار میکنم، به کاری که میکنم، فکر میکنم و هرچه بوده، اشکال من نبوده؛ آنهایی که اشکالشان بوده خودشان را باید اصلاح کنند.
- (درباره تغییر پس از روی کار آمدن دولت یازدهم) : من امروز روی صحنهام، دارم کار میکنم و این بزرگترین تغییری است که اتفاق افتاده و فقط هم من نیستم که چنین تغییر شگرفی را شاهدم. وزارت ارشاد اگر مسئول و مدعی ماست و اگر همه ما باید یک سرپرست داشته باشیم، آن سرپرست باید به ما کمک کند که بیدغدغه کار کنیم. به صنفمان آنقدر اهمیت نمیدهند که به اوتوریته ارشاد بالای سرمان اهمیت میدهند. صنف بودن ما آنقدر اهمیت ندارد، چون تمام مشاغل دنیا صنف دارند اما صنف ما را به قدری آزار و اذیت میکنند که به نظر میرسد صنف داشتن اینجا اهمیت ندارد.
- در این سالها اوتوریته ارشاد بر سر ما از همهچیز اهمیت بیشتری داشته. اگر میخواهند این اوتوریته وجود داشته باشد، باید حامی ما هم باشند. مثل مادری میماند که فرزندخواندهاش را دائما میزند. خب وقتی کسی سرپرستی بچهای را عهدهدار میشود، باید بیش از یک مادر واقعی به بچهای که قبول کرده، برسد.
- من نمیدانم چه امیدی وجود دارد ولی میدانم که آقای ایوبی و آقای جنتی - چون این دو بخش به من مربوط میشود - تا جایی که میتوانند ترکشهایی را که میخواهد به سمت هنرمندان روانه شود، اول خودشان میخورند و نگه میدارند.
- من به عنوان کسی که کار فرهنگی و هنری انجام میدهم و در شرایطی که در این مملکت هر قدم مرا همه میشمارند، نمیتوانم بدون اجازه کاری را در جایی انجام دهم. وقتی اجازه دارم اینجا نفس بکشم، دیگر نمیتوانند جلوی نفس کشیدنم را بگیرند. وقتی اجازه دارم روی صحنه بروم دیگر به من مربوط نیست که در مجلس راجع به من حرف میزنند، یا در وزارتخانههای مختلف راجع به من نظر میدهند.
- من کار پیچیدهای نمیکنم، نه پولی در حرفه من وجود دارد که ردوبدل شود و نه من و امثال من آدمهایی هستند که زندگیشان از ابتدا تا امروز تغییر عجیب و غریبی کرده باشد. در این کار نه پولی هست و نه سیاستی. بهتر است کمی دقت کنند و ببینند آیا ما باعث اتفاق بدی در این مملکت میشویم؟ یا فقط کمک میکنیم مثل نسل خودمان که نجات یافته و از دوره قبل به این دوره رسیده نسلهای بعد از ما هم بتوانند روی پای خودشان بایستند و الگویی خارج از محدوده ایران نداشته باشند.
- من هیچوقت الگویم خارج از ایران نبوده. هیچوقت دلم نمیخواسته جای فلان هنرپیشه باشم یا روی فرش قرمز بروم یا سوار بر ماشینهای آنچنانی حرکت کنم. همیشه دلم میخواسته خودم باشم.
- دلم میخواهد نسل بعد از من هم به این تصور و باور باشد که خودش از همه جهان مهمتر است. رفتاری که با من میکنند باعث میشود تمام بچههای نسل بعد از من، اولین کارشان این باشد که تا از راه میرسند سوییچ ماشینهای گرانقیمتشان را روی میز گریم بگذارند. اولین کاری که میکنند پز دماغهای عمل کرده و صورتهای دگرگون شدهشان را بدهند و پز این را داشته باشند که چهارنفر دورشان هستند تا بتوانند از این سینما به آن سینما حرکت کنند. این زایدهای است که به خاطر رفتارهای ناشایست برخی، برای نسل بعد از ما به وجود آمده است.
- مطمئنم از شمیرانی که محله بچگیام بوده و در آن مدرسه رفتهام و بزرگ شدهام و زندگی کردهام هم نمیتوانم جابهجا شوم، چه رسد به اینکه بخواهم از این مملکت جابهجا شوم. برای همین نه پاسپورت هیچ کشور دیگری را دارم و نه دلم میخواهد که داشته باشم و هر بلایی هم اگر سرم بیاید حاضر نیستم یک قدم عقبتر بگذارم یا اینکه از اینجا بروم.
- دارم تمام هزینهای که مملکتم برای من کرده را به مردمی که بهشان بدهکار هستم، پس میدهم. نسل بعد از من که میآید باید از من یاد بگیرد، پولی را که در این مملکت برایش خرج شده تا پزشک، هنرمند یا نویسنده یا هرکس دیگری شود، برگرداند. هیچکس هم نمیتواند مرا وادار کند که کار غیرقانونی انجام دهم. من قانون درونی خودم را دارم و این حکم برایم وجود دارد که در مملکت خودم کار کنم. هیچ منعی ندارم برای کسانی که رفتند و هیچ اصراری هم ندارم که کسی بماند، این قانون من است.
- اگر نقش منفی، خوب نوشته شود دلم میخواهد که نقشهای متفاوت بازی کنم، چون نشان دادن بخشی از بدیها و پلیدیها میتواند آدم را به طرف خوبیها ببرد. ادب از که آموختی؟ از بیادبان. اما آنقدر برای نشان دادن نقش منفی محدودیت وجود دارد که کمتر نقش منفیای خوب نوشته شده است.
- (در پاسخ به این پرسش که "هیچوقت دلیل مشخصی برای ممنوعالکاری شما بیان نشد؟ یعنی مثلا نامهای فرستادند؟") : اصلا فکر نمیکنم که چه کار کردند. هرکاری که کردند آنقدر اشکال دارد که من اصلا نمیخواهم دربارهاش حرف بزنم. مشکلات و مسایل عدیده از مسایل صنفی گرفته تا اوتوریته انجمنها و سازمانهای مختلف هست که اگر بخواهم به آن فکر کنم، مغزم درد میگیرد. یا باید تعطیل کنم و بروم یا اینکه یکسره با همه دعوا کنم و بگویم چرا اینگونه از اصول صنفیتان پایین میآیید و این کار را میکنید؟ فقط ترجیح میدهم خیلی محکم و با طمأنینه پیش بروم و بیشتر آموزش غیرمستقیم برای دیگران داشته باشم تا مستقیم! البته اینگونه اثربخشتر است.
- دلم نمیخواست آن جنبه فرهنگیای که برای خودم قائل هستم و ارزشهای فرهنگیای که در کارم برایم اهمیت دارد تحتالشعاع هیچ مساله دیگری قرار گیرد به خصوص مساله سیاسی که مثل اینکه همه علاقهمند بودند این ماجرا در مسایل سیاسی ادغام شود. برای همین همیشه سکوت کردهام، این بار هم سکوت کردم ولی وقتی در اینترنت مینویسند در فرودگاه پاسپورت معتمدآریا را گرفتند، من نیستم که حرف میزنم عده دیگری هستند که حرف میزنند یا مثلا امروز وقتی فیلمی را توقیف میکنند مثل سابق نیست که ماجرا در سکوت بین خود هنرمندان و ارشاد بماند.
- (درباره داعش و ویدئوهای جنایات آنها) : من اصلا این ویدئوها را نگاه نمیکنم چون این سطح از توهین به انسانیت و این سطح از بیخردی در ارتباط انسانی بیش از اندازه وحشت زدهام میکند؛ پس نگاه نمیکنم و فقط اخبارش را میشنوم و هیچ نیازی ندارم ببینم چگونه نوزادی که از شکم مادر مردهاش به دنیا میآید، روی جهانیان تاثیر میگذارد. شنیدنش هم دردآور است و چنین چیزهایی دیدن ندارد.
- در هر جای دنیا، منظورم فقط غزه نیست، فاجعه رخ میدهد، قبلتر از آن در سوریه، لبنان و... زیر بمباران و جنگ بودند. اگر بخواهیم داعش را به کشور خاصی نسبت دهیم باید پیشداوری باشد ولی داعش هم زاییده یکسری سیاستگذاریهای جهانی است و فکر کنید داعش از کجا آمده؟ یک روز طالبان، یک روز داعش و یک روز هم اسمی دیگر. اینها همه برنامهریزی شده میآیند.
ارسال نظر