امروز سالروز بدرک واصل شدن عمرو بن عبدود بدستان مولا امیرالمومنین هست ان شا الله قسمت بشه بزودی بریم نجف مقابل ایوان بشینیم و از فضایل مولا بگیم .

متن زیر شرح ماجراست البته ببخشید طولانیه ولی ذکر علی عباده:

عمرو مبارز طلبید كسى جرئت جنگ با او نكرد جز على(ع) كه برخاست و از رسول خدا(ص)اجازه گرفت تا به جنگ او برود اما پیغمبر به او دستور داد بنشیند،براى بار دوم عمرو بن عبدود مبارز طلبید و به عنوان سرزنش و استهزاء مسلمانان فریاد زد:

«این جنتكم التى تزعمون ان من قتل منكم دخلها»؟

[كجاست آن بهشتى كه شما مى‏پندارید هر كس از شما كشته شود داخل آن بهشت شود؟

على(ع)دوباره از جا برخاست و از رسول خدا(ص)اجازه خواست به جنگ او برود و پیغمبر باز هم به او اجازه نداد و فرمود:بنشین كه او عمرو بن عبدود است؟

عمرو در این بار رجزى خواند به صورت تعرض و ایراد و در حقیقت اندرزى‏توأم با توبیخ و ملامت بود و رجز این بود كه گفت:

و لقد بححت من النداء بجمعكم هل من مبارز

و وقفت اذجبن الشجاع مواقف القرن المناجز

انى كذلك لم ازل متسرعا نحو الهزاهز

ان الشجاعة فى الفتى و الجود من خیر الغرائز

[یعنى صداى من گرفت از بس كه فریاد زدم آیا مبارزى هست و در جایى كه دل شجاعان بلرزد یعنى جایگاه هماوردان سخت نیرو ایستاده‏ام و من پیوسته به سوى جنگهاى سخت كه پشت مردان را مى‏لرزاند شتاب مى‏كنم!به راستى كه شجاعت و سخاوت در جوانمرد بهترین خصلتهاست.]

در این بار نیز على(ع)برخاست و دیگرى جرئت این كار را نكرد و به تعبیر تواریخ مسلمانان چنان بودند كه«كأن على رؤسهم الطیر»گویا بر سر آنها پرنده قرار داشت كنایه از اینكه هیچ حركتى كه نشان دهنده عكس العملى از طرف آنان باشد دیده نمى‏شد.ـ

رسول خدا(ص) كه چنان دید رخصت جنگ بدو داده فرمود: پیش بیا! و چون على(ع) پیش رفت حضرت زره خود را بر او پوشانید و دستار خویش بر سر او بست و شمشیر مخصوص خود را به دست او داد آن گاه بدو فرمود:پیش برو،و چون به سوى میدان حركت كرد رسول خدا(ص)دست به دعا برداشت.

على(ع)اجازه خواست به جنگ او برود،پیغمبر فرمود:او عمرو است؟ على(ع)عرض كرد:اگر چه عمرو باشد!

رسول خدا(ص) كه چنان دید رخصت جنگ بدو داده فرمود: پیش بیا! و چون على(ع) پیش رفت حضرت زره خود را بر او پوشانید و دستار خویش بر سر او بست و شمشیر مخصوص خود را به دست او داد آن گاه بدو فرمود: پیش برو،و چون به سوى میدان حركت كرد رسول خدا(ص)دست به دعا برداشت و درباره او دعا كرده گفت:

«اللهم احفظه من بین یدیه و من خلفه و عن یمینه و عن شماله و من فوق رأسه و من تحت قدمیه» . [خدایا او را از پیش رو و از پشت سر و از راست و چپ و از بالاى سر و پایین پایش محافظت و نگهدارى كن.

و در روایت دیگرى است كه وقتى على دور شد،پیغمبر فرمود:

«لقد برز الایمان كله الى الشرك كله»

امام علی علیہ السلام

[براستى همه ایمان با همه شرك رو به رو شد!]

و به هر صورت على(ع)بسرعت خود را به عمرو رسانده پاسخ رجز او را این گونه داد:

لا تعجلن فقد اتاك مجیب صوتك غیر عاجز
ذونیة و بصیرة و الصدق منجى كل فائز
انى لارجوان أقیم علیك نائحة الجنائز
من ضربة نجلاء یبقى صوتها عند الهزاهز

[شتاب مكن كه پاسخ دهنده فریادت(و خفه كننده‏ات)آمد با عزمى(آهنین)و بینشى(كامل)و صدق و راستى هر رستگارى را نجات بخش است و من با این عقیده به میدان تو آمده‏ام كه نوحه نوحه‏گران مرگ را براى تو برپا كنم(و تو را از پاى در آورم)با ضربتى سخت كه در جنگها آوازه‏اش به یادگار بماند.]عمرو كه باور نمى‏كرد كسى به این زودى و آسانى حاضر شود به میدان او بیاید و به مبارزه او حاضر شود با تعجب پرسید:تو كیستى؟

فرمود:من على بن ابیطالب هستم،عمرو گفت:اى برادرزاده خوب بود عموهایت كه از تو بزرگتر هستند به جنگ من مى‏آمدند؟زیرا من خوش ندارم خون تو را بریزم!و در حدیث دیگرى است كه گفت:من با پدرت ابو طالب رفیق بوده‏ام!

على(ع)فرمود: «لكنى و الله احب أن أقتلك مادمت آبیا للحق»

[ولى من تا وقتى كه تو از حق روگردان باشى دوست دارم خون تو را بریزم.]

در اینجا بود كه عمرو بن عبدود به غیرت آمد و خشمناك به على(ع)حمله كرد،على(ع)بدو فرمود :تو در جاهلیت با خود عهد كرده بودى و به لات و عزى سوگند یاد كرده بودى كه هر كس سه چیز از تو بخواهد یكى از آن سه چیز و یا هر سه را بپذیرى؟عمرو گفت:آرى،على(ع)فرمود:پس یكى از سه پیشنهاد مرا بپذیر:

نخست آنكه به وحدانیت خداى یكتا و نبوت پیغمبر گواهى دهى و تسلیم پروردگار جهانیان گردى؟

عمرو گفت: اى برادر زاده این حرف را نزن و خواهش دیگرى بكن!

على(ع)فرمود: اما اگر آن را بپذیرى براى تو بهتر است؟

سپس ادامه داده فرمود: دیگر آنكه از راهى كه آمده‏اى باز گردى(و از جنگ با مسلمانان صرفنظر كنى)؟

عمرو گفت:این هم ممكن نیست و زنان قریش براى همیشه به هم بازگو كنند(و گویند عمرو از ترس جنگ گریخت).

امام علی (ع)

على(ع)فرمود: پیشنهاد سوم آن است كه از اسب پیاده شوى و با من جنگ كنى؟ عمرو خندید و گفت: ولى من گمان نمى‏كردم احدى از اعراب مرا به این كار دعوت كند (و مرا به جنگ با خود بخواند) این را گفت و از اسب پیاده شد و اسب را پى كرده به على حمله كرد، و شمشیرى به جانب سر آن حضرت حواله نمود كه على(ع)سپر كشید و آن ضربت را رد كرد و با این حال شمشیر عمرو سپر را شكافت و جلوى سر على(ع) را نیز زخمدار كرد اما على(ع) در همان حال مهلتش نداده و شمشیر را از پشت سر حواله گردن عمرو كرد و چنان ضربتى زد كه گردنش را قطع نمود و او را بر زمین انداخت.

و در روایت حذیفه است كه على(ع) شمشیر را حواله پاهاى عمرو كرد و هر دوپاى او را از بیخ قطع نمود و او بر زمین افتاد و على(ع) روى سینه‏اش نشست، عمرو با ناراحتى گفت: «لقد جلست منى مجلسا عظیما» [براستى كه بر جاى بزرگى نشسته‏اى.] سپس از على درخواست نمود كه پس از كشتن او جامه از تنش بیرون نیاورد، حضرت در جوابش فرمود: این براى من كار سهلى است، و پس از آنكه سرش را برید تكبیر گفت: رسول خدا(ص)فرمود: به خدا على او را كشت.

نخستین كسى كه خود را به على رسانید تا به او تبریك بگوید: عمر بن الخطاب بود كه در میان گرد و غبار آمد و دید على(ع) شمشیرش را با زره عمرو پاك مى‏كند، عمر با عجله بازگشت و خبر قتل عمرو را به پیغمبر رسانید و به دنبال او نیز على(ع) با چهره‏اى باز و شكفته سر رسید و سر عمرو را پیش پیغمبر گذارد، و چون عمر از او پرسید:چرا زره او را كه در عرب مانند ندارد بیرون نیاورده‏اى؟ فرمود:من شرم كردم او را برهنه سازم.

و در نقل دیگرى است كه جابر گوید: من در آن وقت به همراه على(ع) رفتم تا جنگ و كارزار آن دو را تماشا كنم و چون به یكدیگر حمله كردند غبارى بلند شد كه دیگر كسى آن دو را نمى‏دید و در میان آن غبار ناگاه صداى تكبیر على(ع) بلند شد و همه دانستند كه عمرو به دست على(ع) به قتل رسیده و كشته شده است.