این اولین نامه‌ای است که برای تو می‌نویسم. دو هفته‌ی دیگر به دنیا خواهی آمد و با دنیایی عجیب، عصبانی و خشمگین مواجه خواهی شد. خبر ندارم آن طرف دنیا دیده‌ای. ولی بسیاری‌شان را فراموش کن. دیروز وقتی خبر تولد نوزادی در غزه را خواندم، یاد تو افتادم. «دختری که نه نام دارد، نه مادر. دو هفته زود‌تر از آنچه که باید به دنیا آمده و با دستگاه کمکی زنده مانده است. مادرش در یکی از حملات هوایی اسرائیل کشته شده است. برای مدتی اکسیژن به او نرسیده و شانس زنده ماندنش پنجاه درصد است. پزشکان او را از شکم مادرش که مرده بود بیرون کشیده‌اند» قرار بوده دو هفتهی دیگر به دنیا بیاید یعنی همزمان با تو و احتمال دارد که همدیگر را توی آن دنیا دیده باشید، گپ زده باشید و حتی دست در دست هم ساعت‌ها بالای سر خاورمیانه پرواز کرده باشید ولی ناگهان او زود‌تر از چیزی که قرار بوده خودش را به این دنیا رسانده است و حالا به شکل غمگینی در یک بیمارستان غزه نفس می‌زند و تازه هر لحظه ممکن است یک موشک هوشمند به بیمارستانشان اصابت کند به قول علیرضا قزوه: «تابوت کودکان غزه را به رود نیل بیندازید/شاید موسی به دادشان برسد»

۲ هفته ی دیگر تو به دنیا خواهی آمد و شاید نگران دختری باشی که ۲ هفته زود‌تر به دنیا آمده؛ در حالی که مادرش قبل از او دنیا را ترک کرده است و کشورش در آتش جنگ می‌سوزد. تقدیر، زندگی او را آنجا قرار داده است؛ در فلسطین. احساس می‌کنم یک جوری به تو ربط دارد. اگر نامی داشت حتما نامت را به نام او می‌گرداندم. ولی او نامی ندارد و نام تو بهار است. حالا او هم برای من بهار است و از دیدن عکسش غصه‌ام می‌گیرد حتی از خراش کوچکی که روی صورتش افتاده. ببخشید بهارِ جان. بغض گلویم را گرفت. تو وارد جهان ناعادلانه‌ای خواهی شد که دوستانت در سرزمینشان حق زندگی ندارند. امیدوارم بهار حقیقی از راه برسد و عدالت را در جهان برپا کند. قدمت خوش باشد.

پی‌نوشت: دخترک، ۵ روز بیشتر دوام نیاورد. به خاطر مادرش نامش را گذاشته بودند شیما.