راز تطابق سیره امام خمینی و رهبرانقلاب
"رفتار مقام معظم رهبری نیز بهعنوان ولی خداوند، نائب بر حق امام زمان(عج) و انسانی که ذرهای هوی و هوس و رأی شخصی در او نیست، کمال مطلوب است؛ یعنی ایدهآل و عالیترین نوع رفتار و تعامل است".
به گزارش پارس ، آیتالله سیدمحمد قائم مقامی استاد حوزه و دانشگاه و از شخصیتهای فکری و اندیشهای حال حاضر کشورمان است که علاوه بر آشنایی با فقه و معارف اسلامی با فلسفهها و اندیشههای فیلسوفان اسلامی و همچنین فیلسوفان غربی آشنایی خوبی دارد. در راستای ویژهنامه "خمینی دیگر" به سراغ وی رفتیم تا علاوه بر تحلیل اندیشهای وی از وقوع انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی(ره) و تحولات شگرفی که این انقلاب در روند تاریخ گذاشت، نحوه پیشبرد انقلاب اسلامی پس از رحلت امام(ره) و در دوران زعامت آیتالله خامنهای را نیز به بحث و گفتوگو بنشینیم.
مشروح گفتوگوی تسنیم با آیتالله قائم مقامی را در زیر میخوانید:
* ضمن تشکر از وقتی که در اختیار ما قرار دادید، اولین بحث امروز ما، تاثیر انقلاب اسلامی بر روند تحولات تاریخ است. اینکه مدام گفته میشود، انقلاب اسلامی پدیده بسیار عظیمی یک پدیده شگرفی بود که امام خمینی (ره) آن را بنیان گذاشتند، به چه معناست؟ اهمیت این انقلاب اسلامی از کجا نشأت گرفته می شود؟
آیتالله قائممقامی: بسمالله الرحمن الرحیم، اولا با تبریک اعیاد شعبانیه و تسلیت سالگرد حضرت امام (رضوانالله تعالی علیه). عرض شود که در موضوع کاری که حضرت امام (رضوانالله تعالی علیه) انجام دادند واقعا جا دارد که همچنان اهل نظر، اهل فکر، محققین، اندیشه کنند، تامل کنند، بازنگری کنند، این حادثه عظیمی را که اتفاق افتاد.
ببینید به یک تعبیر میتوان اینگونه گفت که واقعه انقلاب اسلامی، واقعهای بود که سیر تاریخ را حداقل به لحاظ ظاهر، عوض کرد. حالا ببینیم چه سیری بود؟ چه جریانی وجود داشت قبل از انقلاب که بالاخره ما قبل از انقلاب بودیم و کاملا ناظر جریانات امور بودهایم.
ببینید قبل از انقلاب به این صورت بود که احساس میشد، پدیدهای به نام دین و آن هم به ویژه این دین حق، نقشش در عالم دیگر تمام شده است. مثلا فرض کنید جهان به سمت و سویی دارد میرود که با دین متفاوت است. خب اجمالا میدانیم سمت و سوی این اتفاقات قبل از انقلاب، البته در طی قرون نه فقط در چند سال متصل به انقلاب، در طی چند قرن، سمت و سویی در جهت دینزدایی بود، در جهت معنویتزدایی از عالم بود و یک نوع غلبه تام و تمام به نگاه مادی و زمینه جهانی داشت و یک فضای مادی حاکم بود. حداقل همین پدیدهای بود که به آن سکولاریزم میگفتند، یعنی جدایی دین از سیاست. البته در این مورد هم جای تامل هم هست که انسان باید یک مقدار تفکیک کند آنچه که ادعا میشد با آنچه که واقع شده بود. ادعا سکولاریزم بود. قاعدتا هم در باطن امر چیزهایی دیگری هم میگذشت و چیزهایی دیگر هم این بود؛ مثلا فرض بفرمایید که قرار بود جهان از دین حق جدا باشد، نه از مطلق دین. کمتر به این اشاره میشود.
مطلق دین قرار نبود که در صحنه نباشد کما اینکه شما میبینید که قبل از انقلاب در همین دنیای مدرن و به اصطلاح روشنفکر و صنعتی و ... ما با پدیده عجیب دولت صهیونیستی مواجه شدیم. یعنی یک مرتبه دولت دینی یا به تعبیری شبه دینی سر بر میآورد، و غرب با تمام وجود در پشت این جریان قرار میگیرد. این مسئله حکایتگر این نکته بود که در واقع این دعوی سکولاریزم، جهتدار بود، مراد آن این بود که دین حق باید از امور اجتماعی جدا باشد؛ یعنی امور اجتماعی باید از اسلام، اسلام ناب، اسلامی که نماینده آن اهل بیت (علیهم السلام) است ، اسلامی که محورآن ولایت است جدا باشد و از قدرت و مدیریت و حکومت و صحنه اجتماع و ... جدا شود ولی ادیان دیگر، خیر. مثلا فرض کنید که دین یهود، نه! دینی که در طی سالیان و قرون قدرت و نفوذ داشته و سردمدار بود. به هر حال میخواهم بگویم؛ وضعیتی که بالاخره به لحاظ ظاهر، ظلمت بود، یعنی ظلمتی که حاکم بود. به گونهای که من خاطرم میآید حتی انقلابیون و کسانی که در برابر آن ظلمت قرار داشتند به حداقلها اکتفا میکردند.
آن زمان هیچ تصوری از اینکه مثلا فرض کنید در چنین عالمی، چنین فضایی، یعنی ظهور اسلام ناب و نور خدا، متصور نبود. ولایت الهی که مهمترین مسئله عالم وجود از اول تا الان بوده بوده، و تا آخر هم خواهد بود. این پدیده که تعبیر آن سرالله است، را کسی انتظار نداشت که ظاهر شود. به هر حال ظلمتی حاکم بود . ظلمت و ظلمات کفر و نفاق و شرک و مدرنیته غربی و مدرنتیهای که به لحاظ ظاهر دعوی سکولاریزم و سایر دعاوی مختلف را داشت ولی در باطن خودش به یک نوعی دین تحریف شده باطل گرایش داشت. مدرنیته به نوعی تفسیر از یهودیت به شدت وابسته بود و به همین علت هم به دنبال تاسیس رژیم صهیونیستی است. به هر حال در چنین فضایی انقلاب اسلامی اتفاق میافتد و سیر تاریخ به این صورت عوض میشود که ما شاهد یک رویکرد مجدد به دین میشویم و آن هم دینی با محوریت ولایت و یک دین ناب الهی.
چه در غرب و چه در شرق، دینداریهای گذشته به این صورت بوده است که دین سیطره دارد و اسم خدا و آسمان بدون محوریت اولیاء و انبیاء در مین است. انبیاء در صحنه نیستند، اولیاء در صحنه نیستند و تعبیر دیگری از دینداری هست. وقتی انقلاب میآید و دینداری را احیاء میکند و تذکر میدهد که جهان باید به دین و به خداوند بازگردد، مراد آن این طور دینداری انحرافی نبود. کم و بیش شما میبینید حضرت امام (ره)، امام و پیشوای جریان الهی به اصطلاح وقتی طرح دعوا میکند، یکی از مصادیق این شعار نه شرقی نه غربی است. علاوه بر آن در بُعد سیاسی امام هم سرمایهداری و کاپیتالیسم را نفی میکند و هم کمونیزم و مارکسیسم را. در حالی که این دو، دو جریان قدرتمند فرهنگی و سیاسی و اقتصادی جهان بودند که امام آنها را نفی کرد و فرمود نه آن و نه این. یک مصداق دیگر "نه شرقی و نه غربی"، یعنی اینکه ما شما را به این دینهای تحریف شدهای که تا به حال میشناختید دعوت نمیکنیم؛ ما به دینی که نماینده آن کلیسا و پاپها در قرونوسطی بودند دعوت نمیکنیم. ما شما را به اسلام بنیامیه و بنیعباس و ... دعوت نمی کنیم.
خیلی جالب است! امام مردم را به دین جمیع پیامبران، دین همه انبیاء، از آدم تا خاتم. دین موسی، دین عیسی، دین پیغمبر اکرم دعوت میکند. دین همه اینها اسلام بوده ولی بعدها برخی انسان ها آن دینها را به صورت تحریف شده در اختیار گرفتند. قدرتها تحریف میکردند، طاغوتها فیلتر جلوی این تعالیم میگذاشتند.
ما میگوییم ولایت حرفی در کنار حرفها نیست بلکه ولایت جریانی است که اصلاح عمیق در نگاهها ایجاد می کند و میگوید دوباره ببین. نمیآید در کنار خداوند تبارک وتعالی چیز دیگری را قرار بدهد یا نقل جدیدی را بیان کند. نه! همان خداست ولی این بار خدا را از این مجرا ببین. از مجرایی ببین که خداوند را آنطور که هست معرفی کند. آخرت را آن طور که هست، انسان را آن طور که هست، آخرالزمان را آن طور که هست، نه آن طوری که قدرتها تفسیر کردند و تحریف کردند و نتیجهاش پدیدهای به نام اسرائیل شد. انقلاب این کار را کرده است. با انقلاب، ببینید اتفاقی که میافتد این است که قرار است که بشر مجددا رویکرد به خداوند داشته باشد.
بر اساس دیدگاههای انقلاب، قرون وسطی نیز برخلاف آنچه میگویند، دوره دینداری نبوده است. ما اصطلاحاً به آن کفر خفی یا شرک خفی و امانیسم خفی میگوییم و تاکید من این است و معتقد به این هستم که اومانیسم فقط این نیست که ما در طی قرون جدید شاهد آن بودیم. بله! از رنسانس به این طرف این جلی و آشکارش بود.
* آن دینداری که در قرون وسطی بود یک طوری خدای انسانی بود.
قائم مقامی: بله، اومانیسم است، آن هم اومانیسم است ولی آن پنهان است، یعنی همین که نفس انسان در تفسیر، تبیین، اجرای دین و تاویل دین، دخالت کند اومانیزم است، یعنی من خودم را دخالت دادم. من هم العیاذ بالله با خدا شریک هستم و این امانیزم میشود. ما آن را امانیزم میدانیم و این را هم امانیزم میدانیم. این انقلاب آمد که بگوید دوران اومانیزم سپری شده است. این خیلی پدیده عجیبی است یعنی امام (رضوان الله تعالی علیه) واقعا وجود مبارک و قیام او به معنای اعلام نسخ امانیزم است. چه اومانیزم جلی که در قرون جدید شاهد آن بودیم و چه اومانیزم خفی، یعنی توأمان، این خیلی خیلی مهم است. شما میدانید همین جا مثلاً امام و کاری که انقلاب کرد از برخی از معنویتگراییهای خود غربیها جدا میشود. نه حتی معنویتگرایی مصنوعی، منظورم نیست. این جعلیها که هیچ. معنویتگرایی فیلسوفانه، عالمانه که نظرشان قبل از انقلاب این بود که دوران دارد خراب میشود و بنبست پیدا می کند و بشر دچار استیصال میشود، لذا بشر باید به یک نوع معنویت برگردد و فلاسفه بزرگی مثل هایدگر حرفشان این است. انسان باید به آئین و ایمان و اصالتش برگردد.
وقتی آخر آن را بررسی میکنید میبینید که مرادشان این است که انسان به همان ایمانگرایی که قبلا بوده است، برگردد؛ یعنی مثلا یک نوع احساس نوستالژیک نسبت به سنتهایی که قبلا بوده است. در حالی که انقلاب اینطور نیست، این خیلی عجیب است. این پدیده خیلی مهم است که تفاوت تفکر امام و متفکرین اصیل انقلاب با فلاسفه عرفانگرا و معنویتگرای غرب در همین جاست. به نظر من این پدیده قبل از اینکه اتفاق سیاسی باشد که قطعا و یقینا بود، یک واقعه عظیم فرهنگی بود، واقعه ایدئولوژیک بود و واقعهای در عالم اندیشه بود و با انقلاب اجمالاً دوران دیگری پدید میآید. منظور دورانی که انسان بعد از دو تجربه بزرگ، یک دورهای که متدین به ادیانی باشد که این ادیان ناقص، منسوخ، اومانیستی و انحرافی است و یکی هم که بگوید من اصلا دین ندارم و حالا که دین اینطوری است من دین ندارم؛ این حرف دنیای پستمدرن بود و دیگر از یک طرف دین را بد عرضه کردند و از طرف دیگر گفتند اگر دین اینطور است ما نمیخواهیم دین داشته باشیم.
ببینید این دو تجربه انجام میشود یا به تعبیر دیگر، دورانهایی که در آن ایمانهای ناقص و غلط مطرح بود که هنوز هم ما در دنیای غرب تتمّهاش را متاسفانه داریم که اصرار میورزند بر این ایمانی که در برابر تعقل و استدلال است، ایمانی که صرف اعتبار و جعل انسان است. ایمان آنها این است که میگوید در هرحالی که میدانم مضامین آن غلط است ولی بالاخره ایمان است.
هنوز هم که هنوز است غربیها میگویند ایمان زمانی پیروز است که شما مفادش را با مفاد عقل در تضاد ببینید، عقلتان بگوید همه اینها غلط و ناکامل است ولی با این حال بگویی قبولش دارم این میشود ایمان! این تعریف غلط و منسوخی از ایمان است. از آن طرف فرض کنید عقلگرایی غلط، عقلگرایی که بدون ایمان باشد و بدون تعهد باشد و بدون اتصال به عالم غیب باشد. انقلاب آمد همه اینها را منسوخ کرد. حرف جدیدی که انقلاب میزد که از وقوعش جدید بوده تا به الان و تا آخر هم جدید خواهد بود و کسی هم نمیتواند جدیدتر از این حرف را بیاورد مگر اینکه میتواند فقط اعماق همین خط را ادامه بدهد و آن این بود که انسان باید به دین خالص برگردد، همان که امام فرمود، اسلام ناب. اسلامی که انسان از یک طرف ایمان دارد به معنای کامل و عمیق کلمه و از طرف دیگر انسان عاقل است، تعقل، استدلال، برهان و علم دارد، اندیشهاش روشن است و میان عقل و ایمان تضادی نیست، ائتلاف و اتحاد است و هماهنگی بین ایمان و عقل، بین تعبد و تعقل وجود دارد و این پدیده با انقلاب الاسلامی دوباره احیا شد.
از این به بعد ما شاهد این هستیم که انسان، البته در قدمهای اول انسانهای روشنفکر، اندیشمند، فرزانگان، متفکران، عقلا و تحصیل کردهها بعدش تودههای مردم. اینها به این طرف میآیند، یعنی به عنوان راه حل جمیع مشکلات. هر مشکل فکری، فلسفی، معرفتی، سیاسی، اجتماعی و...از این طریق حل میشود و لاغیر. حقیقتا یاد امام (ره) بخیر باد. کاری که امام کرد اگر بخواهیم به تعبیر فلسفی بگوییم در مقطعی که یأس کامل حاکم شده بود، یأس به این معنا که مگر میشود کاری کرد؟ مگر میشود جز این چیزی که هست ادامه داشته باشد. یک نوع دترمینیزم یک نوع جبرگرایی یک نوع قدرگرایی.
چون میدانید غربیها با تمام ادعای مدرنشان و عقلگراییشان به نص صریح مورخ معروفشان ویل دورانت میگویند « ما هم قدرگرا و جبرگرا هستیم. همانطور که قدما اینطور بودهاند، ما هم همینطور هستیم»؛ خوب فهمیده است. در کتاب تاریخ تمدن دارد که میگوید « تنها یک طایفه در دنیا بوده که جبرگرا نبوده است که آن هم ایرانیان بودند».
جالب است که اتحاد و روح ایرانی ما روح اسلام ناب و شیعی که مظهرش در امام است. امام یک ایرانی کامل و شیعه کامل است. مبنایش این است که چه کسی گفته است که جز این نمیشود انجام داد؟ چه کسی گفته است که ماشین یک نوع جبری است که نمیتوانی از آن فرار کنی. هنوز هم که هنوز است برخی روشنفکران جهانی این نالهها را سر میدهند که آقا در عصر سیطره تکنیک، فن، ماشین، آهن شما چطور میتوانید معنویت را دوباره به جهان بیاورید، خدا را به جهان بیاورید؟ دعوای انقلابی این است، دعوای انقلابی این است که من در همین عصر میشناسم عصر را . امام میدانست ماشین و تکنیک یعنی چه، میدانست جهان را تکنیک و صنعت و فن و آهن فراگرفته، میدانست ولی امام آمد گفت که خدا برمیگردد به این جهان و باید برگردد و انسان موجودی است که بر همه چیز اثر میگذارد؛ بر زمین، تکنیک و همه چیز اثر میگذارد، البته انسان اگر انسان باشد. اگر درک کند که چه قدرت و پتانسیلی در درونش است؛ امام این کار را کرد.
حالا اجمالا ما انقلاب اسلامی را تجدید بعثت میدانیم، بعثت انبیا و در رأس آن نبی مکرم و معتقدیم به اینکه شباهت بسیار زیاد با دوران پیامبر اکرم (ص) دارد. شباهتش در همین تجدید بعثت است و تفاوتش در این است که دیگر قرار نیست مجددا این جریان که واقع شد که ماهیت بعثتی و الهی و قیامتی دارد، بلافاصله توسط طاغوتها و شیاطین مصادره شود. این نکته را میتوانیم در مرحله بعدی بحث ادامه بدهیم که بعد از انقلاب چه شد.
* هایدگر در مواجهه با تکنیک و تکنولوژی، بسیار مایوسانه سخن میگوید.
قائم مقامی: روح یأس حاکم است، یعنی آه و ناله میکشد، یعنی به این وضعیت غلبه تکنیک اعتراض دارند و دیگران را برده خود و از خود بیگانه کرده است. میگویند مگر میشود به گونه دیگری شود.
* یعنی جبرگرایی دارد ما را با خودش میبرد ...
قائم مقامی: بله! تصویری اینها نداشتند که جور دیگری شود. جور دیگری که انسان غلبه کند و تکنیک را در خدمت خودش قرار بدهد.
* بعد از ارتحال حضرت امام (ره) ولایت به حضرت آیتالله خامنهای منتقل شد. بعد از آن چطور این روند و این حرکت بزرگی که حضرت امام (ره) شروع کردند ادامه پیدا کرد؟ آیا در مسیر خودش حفظ شد و ما آن پیشبرندگی را در راستای اهداف انقلاب اسلامی شاهد بودیم؟
قائم مقامی: آن واقعه عجیب عصر ما، آن حقیقت ناب دین که درواقع دینی که در در درجه اول تفسیر اهل بیت (ع) و ثانیاً تفسیر شاگردان خالص مکتب ائمه و علما و فقهای بزرگ است. وقتی دین در صحنه آمد و موجب انقلاب و تحول شد در درجه اول انقلاب فرهنگی و درونی و فکری شد و تحول روحی پدید آمد و یک نوع رویکردی به خداوند واقع شد. مسئله بسیار مهم و عجیب زمان ما این بود که این پدیده در عصری اتفاق افتاد که دیگر قرار نبود وقایع ادوار گذشته تکرار شود، زیرا در طول تاریخ بشر در ادوار گذشته همواره انبیا (ع) بودند که در کل تاریخ بشر، انبیا هستند؛ از زمان آدم تا وجود مبارک خاتم الانبیاء (ص). یکی پس از دیگری انبیا میآیند و حقیقت را اعلام میکنند و انسان را به حقیقت، عبادت درست، معرفت صحیح دعوت میکنند.
از طرف دیگر ما میدیدیم که جریان انبیاء سیطره و غلبه پیدا نمیکرد. وقتی یک نبی میآمد و حقیقت را مطرح میکرد این امکان نبود که این حقیقت آن طور که آمده است ادامه پیدا کند، حالا این امکان به دلیل عدم ظرفیت و عدم قابلیت مردمان آن زمانها است که معمولاً شاهد بودیم که این حقیقت را با درجهای از تحریف و حتی درجهای شدید از تحریف ادامه میدهند، یعنی گویی که تحمل ندارند این حقیقت را آن طور که بوده ادامه بدهند.
این واقعیتی است که در تاریخ ما شاهد آن هستیم و فقط هم برای اسلام نیست، زیرا انبیای قبل هم همین طور بوده است. راه حضرت موسی ادامه پیدا نمیکند و به صورت تحریف شده ادامه پیدا میکند. با سیطره تفکر سامریگری یهودی را ادامه میدهند و راه حضرت موسی (ع) تحریف میشود یا بعد از عیسی مسیح بلافاصله دین مسیح توسط جهان قدرت و طاغوت های زمان تحریف میشود و مصادره میشود یا خود پیغمبر اکرم (ص) توسط خلفای بنیامیه و بنیعباس و دیگران اینطور تفسیر و مصادره میشود ولی در زمان ما اتفاقاتی که افتاده است که قرار نیست دیگر این مسئله تکرار شود و اینجاست که ما میگوییم این عصر یک عصر کاملاً خاصی است. البته میدانید در چه صورتی این امر امکانپذیر است؟ در صورتی که بُعد قابلی پدید آمده باشد. میدانید که بر مبنای دو پایه قابلی و فاعلی است. فاعلی آن خداوند و انبیا و اولیاست و بعد قابلی آن مردماند. به میزان این بُعد قابلی این ظاهر می شود و حاکم میماند و تجلی پیدا میکند و تا زمانی که بُعد قابلی نباشد دین در خفا میرود و یک تفسیر تحریفی و مصادره شده از آن ظاهر باقی میماند. یک واقعیتی است.
در انقلاب اسلامی اتفاق عجیب این است که مثلاً برای نمونه اولین رهبر انقلاب حضرت امام خمینی است، انقلاب شده و ۱۰ سال ایشان رهبری کردهاند و در این دوره کسی نمیتواند انقلاب را تحریف کند و نکرده است و ایشان خودشان رهبر حاکم هستند. بعد از رحلت ایشان رهبری در جایی قرار میگیرد که درستترین و دقیقترین و کاملترین جاست، یعنی جایی است که خط رهبر اول را ادامه میدهد و این همان سرّ ولایت، یعنی ولایت است. یعنی این معجزه عصر ماست واقعا.
ببینید معجزه است که رهبری بعد از امام (ره) در دست کسی قرار بگیرد که او اقرب به ولی قبلی و در هنگام رحلت ولی سابق عین همان باشد، یعنی انگار خود اوست که الان دوباره ادامه رهبری را دارد. تعبیر ولایت همین است؛ ولایت یعنی جریان مستمری که اعتنای به افراد ندارد و یک جایگاهی است که اگر قابلیتی وجود داشته باشد همانطور که بوده ادامه پیدا میکند.
ببینید چطور امام (ره) با رهبری مقام معظم رهبری که دقیقا همان خط ادامه پیدا میکند که این خودش حکایتگر این است که همان قابلیتی که در زمان حضرت امام بوده است هنوز باقی است. آن کسانی که وجود داشتند که به واسطه آنها امام این امکان را پیدا کرد که ولایت را ادامه بدهد و ولایت الله را در جهان طرح کند، هنوز باقیاند. بنده معتقدم به اینکه واقعه عصر کاملا از عصرهای گذشته متفاوت است و همانی است که شما یادتان میآید امام میگوید مردم زمان ما از مردم زمان پیغمبر بهترند. ببینید چقدر جالب است امام فرمودند من خودم ذرهای از پیغمبرم و فرزند پیغمبرم و تواضع باید بکنند تا این را اعلام کنند ولی من در زمانی دارم زندگی میکنم که مردم زمان من از مردم زمان پیغمبر بهترند، از زمان مردم حضرت علی (ع) بهترند.
* این بهتر بودن مردم زمان ما نسبت به مردم عصر اسلام در حجاز، از چه رو ایجاد شده است؟
این بهتر بودن یعنی چه؟ یعنی عقلانیتی پدید آمده، یعنی عقلها رشد کرده، آن هم نه اینکه فکر کنید این ماجرا فقط مربوط به ایران است، ایران در کانون حادثه است اما یک امر جهانی است. میدانید که انقلاب جهان در بستر اقتضائات جهانی واقع شد و بارها گفتهام جهان، جهانی شده است و این سخن درست هم هست و ما کاملا قبول داریم و این گلوبالیزم را قبول داریم ولی با تفسیر اسلامی آن. جهان، جهانی شده است. جهان یک جهان است، جهان متصل به یکدیگر و یک کشور است و این جهان اقتضایی دارد. امام کسی بود که این اقتضا را متوجه شد و قبل از هر کسی به این اقتضای جهان ما لبیک گفت.
خب این اقتضاء بر چه پایهای قرار دارد؟ بر پایه رشد عقل انسان، یعنی عقل بشر در سطح جمعی و عمومی رشد کرده است. حالا در این مورد فرض کنید این ارتباط رشد عقلی انسان با این ابزار تکنیکی مثلا ابزار اطلاعاتی و ارتباطی که الان ما میبینیم، انجام میشود. اشاره کرد که هم به رشد عقلی انسان کمک کرده تا چنین ابزاری پدید بیاید و هم این ابزار باز خودش به رشد عقلی انسان کمک میکند. اطلاعات، آگاهی و ارتباط را بیشتر میکند.
حالا هر قدر که دستگاه حاکم جهانی بخواهد با ریختن هیاهو در درون این ساختار نگذارد که خبر اصلی شنیده شود ولی نمیتواند کاری کند. کار خودش را میکند و تزریق هیاهو به این سیستم میکند ولی از طرف دیگر آنقدر این امکان عقلانیت را بالا برده است که انسان علیرغم این هیاهو باز غلبه میکند.
بنابراین در یک کلام میخواهم بگویم اگر سؤال شد بعد از انقلاب اتفاقاتی که واقع شد بعدش چه طور شد؟ من میخواهم بگویم برای اولین بار انقلاب واقع شد و به درستی ادامه مسیر داد، راهش را درست طی کرد در اساس به اهدافش رسید؛ البته نمیخواهم بگویم در جزئیات، جزئیات بحث دیگری است چون آن خیلی زمان لازم دارد تا انقلاب به اهداف خودش در جزئیات و در تفاسیر برود.
تفاسیر یعنی اینکه ارزشهای الهی در تمام جهات و جزئیات حاکم شود، با این وضعیت فاصله داریم و هیچکس هم نمیتواند چین ادعایی کند. من مقصودم این است که انقلاب نسبت به برنامه خودش بسیار موفق بوده است و برنامه خودش این بود که بعد از اینکه واقع شد درست رهبری شود و کسی و کسانی در رأس انقلاب قرار داشته باشند که درست مانند اول انقلاب بوده باشند. یعنی عالم باشند، به معنای دقیق کلمه، فقیه باشند، معنوی باشند، معنویت در وجودشان حاکم بر مادیت و دنیا باشد، دین در وجودشان حاکم بر دولت و قدرت باشد. این ادامه پیدا کرده است، یعنی ۳۶ سال است که این وضعیت ادامه دارد.
در همین جا خدمت شما بگویم این پدیده طوری است که ادامه آن کمی تاثیر شدیدتر روی کیفیت میگذارد. یعنی یک روز که از این پدیده میگذرد کیفیتهایی که اتفاق میافتد متفاوت است. کیفیتها چیست؟ این نبرد بزرگی است که الان در عالم وجود دارد که آقا حق با کیست؟ الان عصر نبرد بر سر این است. در اذهان همه انسانهای جهان نبردی برپاست. حق با کیست؟ دو جهت وجود دارد که میگوید حق با خداست، نه فقط لفظی بلکه هم لفظی و هم عملی. حق با انسان است، حق با حقیقت است و حق با خود حق است.
یکی دیگر میگوید حق با شیطان است.حق با نفس است، حق با طبیعت است، حق با ماده است، حق با این جهان است، حق با شیطان است. دعوا سر این است.
* یا اینکه میگویند اصلا حق و حقیقتی وجود ندارد.
قائم مقامی: بله، میگویند حقی نیست یا اگر هم هست، با شیطان است؛ دیدگاه اینها این است که این جهان برای شیطان است. دعوا بر سر این است که امروز انقلاب این مساله را بهصورت جهانی مطرح می کند؛ انسان را مخاطب قرار داده و او را بیدار و مبعوث میکند. میدانید که یکی از اهداف نبی مکرم اسلام(ص)، بعثت انسان است.
مبعوث شدن یعنی برانگیخته شدن. اگر انسان برانگیخته شود، قیام میکند و زنده میشود. این اتفاق امکان ندارد مگر اینکه شما دین و ارزشها را در جهان حاکم کنید. نباید کسی دنبال این برود که خیال کند من این امور را در درون خودم حاکم میکنم و کاری به جهان ندارم، نسبت به درون خودم آگاهی دارم و بر خودم مسلط هستم، در خانهام مینشینم و به ذکر و عبادت و دعا میپردازم. به او میگویید آقا انقلاب چه میشود؟! میگوید خیال میکنید میشود اما امکان ندارد.
یکی از نکات و پیامهای بسیار مهم انقلاب این است که اگر قرار باشد شما معنویت را در خودتان حاکم کنید، این راه اصلی نجات انسان است؛ انسان بدون حاکمیت معنویت در خودش نمیتواند نجات پیدا کند، نمیتواند آزاد شود و به بهشت برود.
اگر قرار باشد معنویت را در خودتان حاکم کنید باید معنویت را در حوزه عمومی حاکم بکنید و اگر حاکم نیست باید تلاش کنید تا معنویت در حوزه عمومی حاکم بشود. در این دوره ما همچنان این بحثها را داریم و گاهی اوقات زمزمههایی میشود که اینجا حوزه عمومی است اما دین برای حوزه شخصی و فردی انسان است و مسئلهای میان انسان و خداست و حوزه عمومی هم باید بی تفاوت باشد؛ این ادعای مدرن است. متاسفانه میگویند ایمان، شخصی و فردی است و دولتها نسبت به دین و کفر بیتفاوتاند که این هم از آن دروغهاست. اصلا امکانناپذیر است که دولتها و قدرتها که تکفیر شده و منبسطشده آدمیان هستند نسبت به ایمان و کفر بیتفاوت باشد. این انقلاب این دروغ را آشکار کرد.
نمیتوانید بگویید که من به دین و ایمان شما کاری ندارم، دولت و قدرت نسبت به دین بیتفاوت است و حالا خودتان دیندار باشید. امیدوارم مراد از سخنانی که اخیرا گفته شده این نباشد که دولت کاری به دین نداشته باشد.
مگر میتوانید نسبت به دین مردم بیتفاوت باشید؟ مگر میتوانید نسبت به کفر بیتفاوت باشید؟ مگر میتوانید بگویید من در عرصه دیگری هستم، به کفر کاری ندارم و شما خودتان دیندار باشید؟ مگر میتوانید بگویید دین را هم به علما، متدینین و عقلا بسپاریم؟ امیدوارم معنیاش این نباشد.
انقلاب به ما این را آموخت که باید معنویت در وجود من حاکم باشد که البته هدف هم همین است. ممکن است این سوال ایجاد شود که آقا هدف و سرانجام چیست؟ اینکه معنویت در فرد حاکم باشد یا در اجتماع؟ بنده بهعنوان یک اهلنظر عرض میکنم که در فرد، هدف این است ولی بدون حاکمیت معنویت در اجتماع و احکام، و بدون حاکمیت ارزشهای الهی در اجتماع این امر میسر نمیشود؛ اگر میشد انبیا با سلاطین، شیاطین و سیاستمداران عصر خودشان درگیر نمیشدند.
* یعنی ایمان و معنویت در جامعه و فرد به صورت دیالکتیکی است و به هم مربوط است. یکی بدون دیگری نمیشود.
دیالکتیک است؛ دقیقا به این معنا که هر کدام به دیگری از جنس خودش را میخواهد. یعنی اگر در درون شما هر چیزی حاکم شده باشد - چه حق و چه باطل - تمایل دارید که آن را بسط دهید؛ کما اینکه در بیرون وقتی دولت یا قدرتی - اعم از حق و باطل و با هر گرایشی که ما قبول نداریم - حاکم میشود نمیتواند بیتفاوت باشد. ما این را دروغ میدانیم، کذب محض است. حکومتها و قدرتها یا مومناند یا کافر؛ عین انسان. انسان هم یا مومن است یا کافر. یا دو تعریف دیگر دارد که یا مستضعف است و نمیداند مومن است ولی در واقع مومن است یا منافق است که ملحق به کفار است.
* یعنی دولتها یا دینیاند یا ضد دین؟
قائم مقامی: بله؛ یعنی یا مومناند، یا کافرند، یا مستضعفاند و یا منافق اند. کسی به ادعایشان کاری ندارد. دولت بر مبنای اینکه چه ویژگی داشته باشد، تلاش میکند ویژگیهای خود را به افراد تسری بدهد. چرا؟ زیرا افراد عقبه او هستند. درون و باطن من و شما، عقبه و عمق استراتژیک دولت است. حکومت میخواهد عمق داشته باشد و درون شما را می خواهد؛ به وجود فیزیکی شما اکتفا نمیکند.
به همین علت میبینید که کار دولت کفر، میسرسازی معصیت، میسرسازی کفر و دشوارسازی عبادت است. در مقابل، کار دولت حق و دینی چیست؟ میسرسازی عبادت و به تعبیر سادهتر، میسرسازی رفتن به بهشت؛ این را باید با صراحت گفت و اصلا نباید خجالت کشید. قطعا و یقینا دولت دینی باید راه رسیدن به بهشت را میسر کند.
بحث هایی مثل شلاق زدن و... خلط مبحث است؛ ما شلاق نداریم بلکه میسرسازی داریم، آسانسازی داریم، فراهمسازی راه را داریم. دولت باید راه را برای بهشت و عبادت مردم باز کند. بنابر این وقتی در وجود انسان معنویتی حاکم شده، در صورتی این معنویت باقی میماند که به بیرون تسری پیدا بکند و دولت و حکومت تشکیل شود؛ این همان کاری است که انقلاب کرد.
اتفاقا از این به بعد، هیچ جریانی بر روی زمین خارج از انقلاب اسلامی نمیتواند داعیهدار معنویت باشد. من بر روی معنویتگراها، عرفانها و نحلههای مختلف کار کردم و واقعا به این نتیجه رسیدم که هیچکدام نمیتوانند. هیچکس خارج از انقلاب اسلامی نمیتواند معنویت را در وجود خود اعمال کند؛ چراکه انقلاب، معنویت را تسری داده و فضا و امکانی را ایجاد کرده که به تشکیل دولت منجر شده است.
ممکن است این سوال ایجاد شود که بعد از آن چه میشود؟ پاسخ بنده این است که الحمدلله تعالی به دلیل اینکه «رهبری حق» ادامه پیدا کرد و کسی در صدر انقلاب قرار گرفت که از جنس رهبر اول بود و مردم نیز همراهی کردند، انقلاب مسیر درست خود را ادامه داد و موفق شده است. البته انسانها باید هوشیار و بیدار باشند؛ اندیشمندان، روشنفکران، علما و متدینین باید بتوانند همچنان این مسیر را ادامه دهند.
* پیرامون شخصیت مقام معظم رهبری و شخصیت علمی و اجتهادی ایشان، بعضا شبهاتی از سوی خارجنشینان مطرح میشود و افرادیکه بهدنبال استحاله جمهوری اسلامی بودند - اما موفق نشدند - از این طریق شبههسازی میکنند که مقام معظم رهبری آن موقع که به ولایت رسیدند و توسط مجلس خبرگان انتخاب شدند اجتهاد نداشتند و شبهاتی در خصوص مرجعیت ایشان مطرح میکنند. با توجه به آشناییتان با این فضا، این مسئله را چگونه ارزیابی میکنید؟
قائممقامی: یکی از کارهای عظیمی که انقلاب ایجاد کرد، این بود که واقعا در عرصههای مختلف تحول و اصلاح ایجاد کرد. این انقلاب بر خلاف تصور غربیها با اسلام متفاوت نیست. انقلاب از منظر دین، خودش اصلاح است؛ اصلاح به معنی دقیق کلمه؛ تضادی بین اسلام و انقلاب نیست. ما تابع اصطلاحات غربیها نیستیم که میگویند انسان یا انقلابی است یا اصلاحطلب؛ انقلاب اصلاحگرا است.
انقلاب اصلاح کرد. از جمله اصلاحاتی که انقلاب کرد، اصلاح در دین بود؛ زیرا وقتی قرار است دین مصلح جهان باشد - که هست - چیزی جز دین نمیتواند جهان را به طور واقعی اصلاح کند. اما خود دین نیز باید اصلاح شود. چگونه باید اصلاح شود؟ با مکانیزمی کاملا درونی؛ نه مکانیزم بیرونی و روندی مانند آنچه غربیها در رنسانس به آن رسیدند.
یکی از شعارهای رنسانس این است که دین باید اصلاح شود و مرادشان این بود که مسیحیت قرون وسطایی تغییر کرده است. عصر تکنیک، صنعت، تکنولوژی، تجارت، روشنفکری است و مسیحیت باید خود را با این وضعیت تطبیق دهد. مراد آنها از اصلاح، تطبیق دادن دین با امور خودشان بود. متاسفانه روشنفکران یا نیمهروشنفکران ما هم همین دیدگاه داشتهاند و بعضا هنوز هم دارند.
* رئیسجمهور سابقمان هم میگفت اگر آزادی با دین در تعارض باشد، این دین است که باید به سود آزادی کنار برود. البته منظورش احتمالا از آزادی، آزادی دینمدارانه نبوده بلکه آزادی لیبرالی است.
قائممقامی: بله، خیال میکنند که دین باید با موازینی که جهان پذیرفته و مشهورات و معروفات جهانی، اصلاح شود. این دیدگاه، غلط و انحرافی است. اما در عین حال، دین نیاز به اصلاح دارد؛ البته نه ذات دین، بلکه تفسیرها و برداشتهایی که از دین شده و مشهوراتی و مشروعاتی که در دین بوده است، باید اصلاح شود.
دین توسط چه کسی اصلاح میشود؟ توسط دینداران واقعی و علمای حقیقی؛ یعنی کسی مثل امام که مصلح جهان است، مصلح دین است. امام میآید و برخی نگاههایی را که در دین وجود داشت، اصلاح میکند. در اینجا میبینید که هر دیندار حقیقی و واقعی، بلافاصله به این نگاه می پیوندد.
امام در نگاه دینی، اصلاح عمیقی در جهات مختلفی همچون انتظار، غیبت، ظهور، قیام و... ایجاد کرد. اینکه امام این را طرح کند که منتظر مصلح کسی است که باید علاوه بر اینکه باید صالح باشد، باید مصلح هم باشد و قیام هم بکند، حرف کاملا جدیدی بود که میتوان آن را حرکتی جدی در مسیر اصلاح دین دانست؛ البته در تصورات و برداشتها از دین، نه در ذات آن.
امام در بسیاری چیزهای دیگر از جمله اجتهاد نیز اصلاح ایجاد کرد. انقلاب موضوع بسیار مهم اجتهاد را بهعنوان یک جریان مستمر استنباط، درک و تفسیر دین - که از ابتدای اسلام بوده و انشاءالله تا آخر هم خواهد بود - اصلاح کرد؛ چراکه دین به این واسطه معرفی، اجرا و اعمال میشده است و آخرینش به امام رسید.
امام بهعنوان مجتهد واقعی کامل، تام و تمام ظاهر شد و در این فرایند اصلاح ایجاد کرد. از جمله اقدامات امام این بود که نشان دادند چگونه میتوان میان دو پدیده ظاهرا متضاد "سنت" و "پویایی در فقه" اتحاد ایجاد کرد؛ بلکه بالاتر این همانی داشت. به عبارتی میتوان گفت که ما در حالیکه یک فقیه سنتی و به تعبیر امام، "جواهری" هستیم، اما در عینحال بهشدت پویا هستیم؛ یعنی حرف، سخن و طرح جدید داریم، کار جدید انجام میدهیم، برای مقتضیات زمان جواب داریم و جلوتر از زمان حرکت میکنیم.
این کاری بود که امام انجام داد که امری بسیار حساس و راهی است که تا باید آخر باشد؛ یعنی فقهای بعد از این باید سنتی باشند، تخطی از سنت نداشته باشند، نلغزند و به طرف اندیشههای خیالی و اختراعی و نوآوریهای بدعتآمیز نروند. البته در عین سنتی بودن، میتوان جدیدترین سخنها و راهحلها را ارائه کرد. این همان کاری بود که امام رفت. امام تصویر اجتهاد را اصلاح کرد، میان فهم دینی - که همان اجتهاد است - و عمل دینی پیوند ایجاد کرد و مهمترین عمل دینی را - علاوه بر تقوا، طهارت و تزکیه - جهاد دانست.
امام فرمود کسی میتواند احکام خدا را بفهمد که اهل جهاد باشد نه کسی که بنشیند و قیود کند. امام فرمود اگر بنشینی و قیود کنی، خیلی خوب است و مقداری از مسائل را میفهمی اما مرتبه و درجه این فهم، پایینتر از فهم فقیهی است که در معرض جهاد قرار دارد و قیام می کند. اصلاحی که امام ایجاد کرد، در این جهت بود که میخواست بگوید جهاد کردن فقط یک ارزش افزون بر اجتهاد نیست؛ بلکه در متن اجتهاد لحاظ میشود و برای خود اجتهاد لازم است
امام نه تنها مجتهد بودند، بلکه به معنای واقعی کلمه اعلم هم بودند. البته اگر فرد دیگری اجتهاد، فقاهت و استنباطی داشته باشد، اشکالی ندارد.
رفتار مقام معظم رهبری نیز بهعنوان ولی خداوند، نائب بر حق امام زمان(عج) و انسانی که ذرهای هوا و هوس و رای شخصی در او نیست، کمال مطلوب است؛ یعنی ایدهآل و عالیترین نوع رفتار و تعامل است.
به اعتقاد بنده، اگر قرار باشد ما متواضعترین فرد جامعه را نام ببریم، ایشان هستند؛ من شخصا به این مسئله اعتقاد دارم. من ایشان را در مقام تواضع میبینم؛ نه فقط نسبت به علما - که تواضع و احترامشان نسبت به این قشر مثالزدنی است - بلکه نسبت به مردم عادی و مومنین و مومنات نیز بسیار متواضع، متحمل، دارای حلم بسیار بالا و بسیار مستمع هستند.
اینها از ویژگیهای کمالی پیغمبر اکرم(ص) بوده است. پیغمبر اکرم(ص) در عین حالیکه عالیترین سخنگو و ناطق بودند، عالیترین مستمع هم بودند. ویژگیهای پیامبر(ص) و ائمه(ع) اینگونه بود که در عین امیرالکلام بودن، امیرالاستماع نیز بودند؛ یعنی عالیترین استماع.
این بدین معناست که وقتی شما سخنی میگویید با تمام وجود گوش بدهند و متوجه باشند. شایدزمانیکه با یکفرد عادی سخن میگویید، آن فرد فکرش جای دیگری باشد. امروز بیتردید مقام معظم رهبری مستمع زمان ماست. من بارها دیدهام و حتی یکبار هم توفیق یافتم که بهطور حضوری و از نزدیک دیدهام که چگونه وقتی کسی سخن میگوید آقا استماع میکنند و توجه دارند؛ چراکه به مخاطب احترام میگذارند و برای او شخصیت قائل هستند. حالا چه رسد به اینکه او عالم باشد.
خوب است در اینجا خاطرهای هم بگویم. من سالها بعد از ولایت آقا، عکسی را دیدم. گاهی این عکسها واقعا اسناد جالبی است. عکس مربوط به ابتدای انقلاب و زمانی است که مرحوم شهید بهشتی رحمةالله تعالی علیه زنده بودند؛ یعنی معلوم میشود که برای سال ۶۰ یا قبل از آن است.
عکس از یک نماز جماعت گرفته شده که بیشتر نمازگزاران روحانی هستند. امام جماعت چه کسی بود؟ آقا. مامومین چه کسانی هستند؟ شهید بهشتی، هاشمی رفسنجانی و آقایان دیگر. کسانی همچون شهید بهشتی که هم سنشان بیشتر بود و هم دارای اعتبار علمی بالایی بودند، آیتالله و مجتهد بودند. ولی چه سرّی بود که چنین نماز جماعتی برپا میشود به رهبری آیتالله خامنهای؟
این عکس خیلی جالب است و این نماز پیامهای زیادی دارد. میگویند همه متوجه بودند و میفهمیدند؛ سال ۶۰! در این نماز فردی مثل آیتالله بهشتی وجود دارد. شما عظمت آقای بهشتی را ببینید که چقدر بوده است. این از بزرگی ایشان است که به مردی اقتدا میکند که هم سنشان کمتر است و هم عنوانشان کمتر است؛ اما میدانند که چه حقیقتی در آنجا بود.
خدا را شکر میکنیم که انقلاب ما توسط ایشان رهبری شده و انشاءالله که خداوند سایه ایشان را بر سر ما مستدام بدارد و عمرشان طولانی باشد تا پرچم را به دست امام زمان(عج) برساند.
* خود حضرت عالی دیدار یا مراودهای به صورت خصوصی با ایشان داشتهاید که خاطره ای از آن نقل کنید؟
قائممقامی: ۲۱ بهمن، توفیقی بود و سعادت داشتیم در دیداری که عدهای خدمتشان بودند، حدود دو سه ساعت در خدمتشان باشیم. در زمان قبل از رهبری ایشان نیز در مجلسی که ایشان در آن عمامهگذاری میکردند، شرکت کردیم که با موشکباران تهران همزمان بود.
در سال ۶۳ هم که در نماز جمعه تهران انفجار انجام شد حضور داشتم. انفجار اتفاق افتاد و چند نفر شهید شدند اما آقا با صلابت و بدون هیچ خوف و ترسی نماز را ادامه دادند درحالیکه آن جنایتکاران و منافقین خبیث، سابقه ترور ایشان را داشتند. توفیق دیدار خصوصیتر نبوده اما امیدواریم بعدها فرصتی ایجاد شود تا خدمتشان برسیم.
امیدواریم به حق محمد و آل محمد که میراث نورانی حضرت امام خمینی رضوانالله تعالیعلیه و در واقع میراث اسلام ناب، دین خالص و دین با تفسیر درست از متن است، اجتهاد صحیح، اجتهاد پویا، اجتهاد مبتنی بر سنت، عقلانیت و ایمان همچنان ادامه داشته باشد و امیدواریم نوری که ظاهر شده است توسعه بیشتری پیدا کند و جهان را بیشتر فرا بگیرد.
انشاءالله تعالی همانطور که امام فرمودند که "انقلاب ما آغاز انقلاب بزرگ جهانی به رهبری امام زمان(عج) است" و فرمودند که "امیدواریم خدا فرج ایشان را در عصر ما قرار دهد"، امیدوارم این فرج در عصر ما واقع شود و فتوحات و پیروزیهای اسلامی ادامه یابد و شاهد فتح مکه و قدس و ظهور امام زمان(عج) باشیم.
ارسال نظر