پايگاه خبري تحليلي «پارس»- حمیدرضا کشاورز- از جمله سازمان‌ها و گروه‌های سیاسی که در تاریخ معاصر ایران همواره نقش بسزایی را در وقایع قبل و پس از پیروزی انقلاب اسلامی داشته است، سازمان مجاهدین خلق است.

 از دهه 1340 به بعد، پرسروصداترین گروه سیاسی مرتبط با جریان چپ‌گرای اسلامی، سازمان مجاهدین خلق بود. این سازمان در سال 1344 به‌وسیله ی گروهی از جوانان دانشگاهی که سابقه ی فعالیت در نهضت آزادی را نیز داشتند، تأسیس گردید.

بنیانگذاران اولیه ی سازمان سه نفر از دانشجویان دانشگاه تهران به نام‌های محمد حنیف نژاد، سعید محسن و اصغر بدیع زادگان بودند. آنان از 15 خرداد 1342 به این نتیجه رسیدند که ادامه ی این مبارزات سیاسی به‌صورت مسالمت آمیز، غیرحرفه ای و غیرمتشکل بی‌فایده است. آن‌ها همچنین ضعف نیروهای سیاسی-مذهبی را در فقدان چهارچوبه های نظری و ایدئولوژیکی منسجم و استراتژی مشخص و مناسب برای مبارزه می دانستند.

از این رو، در سال‌های پس از تأسیس، رهبران و اعضای سازمان در شرایط پیچیده ی امنیتی به خانه های امن تیمی روی آوردند و در یک طرح تشکیلاتی و در قالب شاخه های مختلف به تحقیق گسترده ای در موضوعات مختلف سیاسی و اجتماعی مبادرت ورزیدند.(1) با تمام تفاسیر فوق در خصوص سازمان مجاهدین خلق، رویکرد امام خمینی(ره) نسبت به این گروه محتاطانه بود و ایشان همواره از تأیید این گروه خودداری مینمودند.

این رفتار از آنجا دارای اهمیت است که سازمان مجاهدین خلق از سوی بازاریان و به‌ویژه کسبه ی تهران مورد حمایت مالی قرار داشتند؛ تا جایی که به عقیده ی برخی افراد، دلیل عمده ی فعالیت های سازمان را باید در همین کمک های بدون اغماض بازاریان جست‌وجو نمود. از طرف دیگر، علاوه بر بازاریان، برخی روحانیون مبارز و انقلابی، نظیر آیت الله هاشمی رفسنجانی نیز از آنان حمایت نموده و از امام تقاضای تأیید آن‌ها را داشتند؛ تقاضایی که هیچ‌گاه از سوی بنیانگذار انقلاب اسلامی ایران مورد تأیید قرار نگرفت.

بر این اساس، نوشتار حاضر درصدد است تا به بررسی علل عدم تأیید سازمان مجاهدین خلق از سوی امام خمینی (ره) بپردازد. در راستای رسالت نوشتار پیش رو، تلاش خواهد شد تا با مطرح نمودن رویکرد برخی روحانیون نسبت به این گروه، دلایل عدم تأیید سازمان مجاهدین خلق از سوی امام خمینی (ره) مورد بررسی قرار گیرد.
 
حمایت اولیه‌ برخی روحانیون از سازمان
 ارتباط مجاهدین با روحانیت را باید از دو زاویه مورد بررسی قرار داد: نخست ارتباط فکری و دوم ارتباط سیاسی و تشکیلاتی. به لحاظ ارتباط فکری، مجاهدین به‌رغم آنکه معتقد بودند باید از برخی روحانیون بهره ببرند، اما اسلام‌شناسی حوزوی را نمی‏پذیرفتند و آن را برای ‏مبارزه کافی نمی‏دانستند. در واقع مجاهدین خود را وارث جریانی می‏دانستند که بنا نداشت اسلام را از مرجعیت بگیرد. نفس این اندیشه که سازمان در همان آغاز به فکر تدوین ایدئولوژی افتاد، نشان می‏داد که سازمان به روحانیت و مرجعیت اعتقادی ندارد و در برخوردش با روحانیت، تنها در اندیشه ی استفاده ی ابزاری از آن است.

یکی از مظاهر بی‏اعتقادی مجاهدین به اسلام حوزوی، عدم اعتقاد آنان به رساله‏های ‏عملیه بود که آنان را محصول شرایط دوره ی فئودالیسم می‏دانستند. به واقع آنان، به‌هیچ‌روی ‏به افکار رسمی حوزوی اعتقادی نداشته و نسبت به مسائل فقهی رساله نیز با بی‏اعتنایی ‏کامل برخورد می‏کردند؛ چنان‌که در مسائل اعتقادی نیز برداشت ویژه ی خویش را داشتند.

مرحوم ربانی شیرازی درباره ی خاطرات خود در برخورد با این گروه در زندان می‏گوید: «در رابطه با مسائل اجتهاد و مرجعیت، نظر آن‏ها این بود که می‏گفتند ما کورکورانه تقلید نمی‏کنیم و مسئله ی تقلید را از ابتدا قبول نداشتند، کمااینکه ما می‏دیدیم که در کارها و عبادتشان به‌هیچ‌وجه مسئله ی تقلید و رساله در کار نیست.»(2)

اما به‌لحاظ سیاسی و تشکیلاتی، سازمان مجاهدین بدون حمایت مالی برخی روحانیون ‏نمی‏توانست کار جدی انجام دهد. در این زمینه، بسیاری از روحانیون مبارز که با پدید آمدن‏ مجاهدین سر شوق آمده بودند، به حمایت از آنان پرداختند. این حمایت، پس از حادثه‏ ی سیاهکل در اسفند 49، که نشان از افزایش فعالیت کمونیست‏ها داشت، بیشتر شد.

این رویه همچنان ادامه داشت تا آنکه به‌مرور کسانی از روحانیون دریافتند که وضعیت فکری سازمان چندان مناسب نیست و سازمان به‌تدریج در مسیر فروغلتیدن در اندیشه‏های انحرافی است.(3) با نظرداشت این توضیحات، در ادامه برای روشن‌تر شدن موضوع، به بررسی دیدگاه آیت الله هاشمی رفسنجانی در حمایت اولیه از سازمان مجاهدین خلق خواهیم پرداخت.

 
آیت‌الله هاشمی رفسنجانی و حمایت اولیه از سازمان
 روحانیونی چند با امام شفاهی و کتبی تماس می‌گرفتند و از او می‌خواستند تا ایشان مجاهدین خلق را به رسمیت بشناسند. از جمله‌ این روحانیون هاشمی رفسنجانی بود. در این خصوص می توان به خاطره ی تراب حق شناس، از اعضای اولیه ی سازمان مجاهدین خلق، اشاره نمود.

وی چنین اشعار می دارد: «نامه ی مفصل هاشمی ‌رفسنجانی را به (امام) خمینی درباره‌ مجاهدین، من به عراق بردم. در بهمن 50 جلسات مرتبی با (امام) خمینی درباره ی سازمان مجاهدین داشتیم. ما تک‌تک دیدگاه‌هایمان را می‌گفتیم و ایشان در آخر نظرش را می‌گفت. آخرین جمله‌ای که (امام) خمینی به من گفت این بود: آقا این مطلب را پیش خودتان داشته باشید، واقع امر این است که من اعتقادی به مبارزه ی مسلحانه ندارم. پس از آن هم به اختلاف‌نظر مجاهدین با ایشان درباره ی تکامل و معاد اشاره کرد.»

در واقع چنان‌که از ظاهر نامه پیداست، سازمان مجاهدین که از تأیید امام خمینی (ره) ناامید شده اند، با استمداد از روحانیون حوزه و خاصه آقای هاشمی رفسنجانی، به دنبال اخذ تأیید از بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی بودند. علاوه بر مطلب فوق، آقای هاشمی ‌رفسنجانی بار دیگر و طی نامه‌ای از حضرت امام (ره) می‌خواهند که ایشان از سازمان مجاهدین خلق اعلام حمایت کنند. آقای هاشمی رفسنجانی این‌بار در نامه ی خویش خطاب به امام خمینی (ره) می‌نویسند:

«بدون کوچک‌ترین تردید بپذیرید که نهضت مقاومت مسلحانه و اقدامات پارتیزانی ایران کاملاً حقیقی، ریشه‌دار، اصیل و متکی به جوانان فداکار و پاک و بی‌آلایش است و دامنه ی آن به‌قدری وسیع و همه‌‌جانبه است که به‌موجب اطلاعات موثق، تاکنون حدود 700 نفر از پارتیزان‌ها و گروه‌های وابسته به آنان دستگیر شده‌اند و نهضت با این همه زندانی و تلفات به‌صورت روزافزون در توسعه است و هر روز در تهران و شهرستان‌ها حوادث مهمی رخ می‌دهد. مهم اینکه اکثریت نزدیک به تمام این گروه، تحصیل‌کرده و شاغل هستند. ضمناً برخلاف ادعای دستگاه، تاکنون سند محکمی به دست نیامده که این نهضت ریشه ی مارکسیستی و کمونیستی داشته باشد.»(4)
 
امام خمینی (ره) و سازمان مجاهدین خلق
 همان‌گونه که پیش‌تر نیز مورد توجه و بررسی قرار گرفت، سازمان مجاهدین خلق جهت تأیید از سوی امام خمینی (ره) تلاش‌های گسترده و چندجانبه ای را دنبال نمودند. از یک‌سو با استمداد از کمک‌های بازاریان و از سوی دیگر با توجه به حمایت‌های برخی روحانیون از این سازمان، در پی اخذ تأیید رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران برآمدند؛ اقدامی که البته به نتیجه ی مورد نظر سازمان مجاهدین خلق منقطع نگردید. البته در این بین اعضای خود سازمان نیز تلاش‌هایی را انجام می دادند که شاید بتوان یکی از مهم‌ترین این اقدامات را حادثه ی هواپیماربایی و ملاقات برخی اعضای سازمان با حضرت امام (ره) دانست.

یکی از مسائل مهم سیاسی علیه حکومت که امام (ره) در نجف با آن مواجه شدند، پدیده ی هواپیماربایی مجاهدین خلق بود. حادثه از این قرار بود که عده ای از اعضای سازمان مجاهدین، در اعتراض به دستگیری برخی از اعضای کادر سازمان، هواپیمایی را که به مقصد تهران از دبی عازم بودند، ربودند و به بغداد رفتند. پلیس دبی عده ای از اعضای سازمان را به درخواست ساواک دستگیر کرده بود و اکنون آن‌ها می‌بایست ضربه ی سختی به ساواک می زدند. پلیس بغداد هواپیماربایان را دستگیر می کند.

اعضای سازمان از طریق افرادی که در نجف با آنان در ارتباط بودند برای امام نامه ای می نویسند و از ایشان می-خواهند تا نامه ی شفاعتی برای اعضای دستگیرشده بنویسند تا آن‌ها را شکنجه نکنند و رها سازند. شخصی به اسم تراب حق‌شناس پیش امام آمد، یک نعلبکی آب خواست و روی کاغذی که با جوهر نامرئی نوشته شده بود دارویی ریخت و پیغامی ظاهر شد. امام فرمودند که من باید این‌ها را مطالعه کنم و فردا پاسخ بگویم. امام فردا فرمودند من مصلحت نمی دانم از اینان حمایت کنم. یکی به خاطر حساسیت پلیس عراق روی من و دیگر اینکه اگر ما از آن‌ها یک کار بخواهیم، آن‌ها از ما ده کار می خواهند و کارهای دولت عراق از من معلوم نیست که چه‌ها هست. سرانجام سازمان الفتح آن‌ها را از دولت عراق تحویل گرفت و به بیروت برد.

در واقع مشی امام (ره) در زمینه ی سازمان مجاهدین و در برخورد با آن‌ها مشی سکوت بود. ایشان زیربنای ماتریالیستی افکار آنان را در جلساتی که در نجف با آنان داشتند متوجه شده بودند. فلذا هرگز آنان را تأیید نمی کردند. از سوی دیگر، چون تخطئه ی آنان نیز به نفع رژیم به حساب نمی آمد، تخطئه هم نمی کردند. امام خمینی (ره) در مورد رفت‌وآمد این افراد به بیتشان و استراتژی‌شان می فرمایند: «من در نجف که بودم یک نفر از همین افراد آمد پیش من. شاید بیست روزی پیش من می آمد. هر روز می آمد روزی دو ساعت از نهج‌البلاغه، از قرآن صحبت می کرد.

من یک قدری به نظرم آمد که این وسیله است، نهج‌البلاغه و قرآن وسیله برای مطلب دیگری است. من هم یک طلبه هستم. من این‌قدر نهج‌البلاغه‌خوان و قرآن‌خوان نبودم که ایشان بوده. ده بیست روز ماند، من یک کلمه هم جواب ندادم و فقط گوش کردم. فقط اینکه گفت ما می‌خواهیم قیام مسلحانه بکنیم. من گفتم قیام نه، قیام مسلحانه حالا وقتش نیست و شما هم نیروی خودتان را از دست می دهید و کار هم ازتان برنمی آید.»(5)

امام خمینی (ره) در تاریخ 23 خرداد سال 1358 در دیدار با دانشجویان دانشگاه تهران و در حالی که نزدیک به چهار ماه از پیروزی انقلاب نگذشته بود و هنوز شاخه ها و گرایش‌های مختلف مجاهدین خلق حضور و فعالیت علنی داشتند و نوعاً نیز نسبت به پیشینه ی انقلاب به اظهاراتی پرداخته بودند، طی صحبت‌هایی کوتاه، روشنگرانه به سابقه ی مجاهدین خلق اشاره نمودند.

یک سال بعد، در حالی که جو عمومی کشور به‌شدت ملتهب بود و از ناحیه ی گروهک‌ها و احزاب سیاسی مخالف، مردم به شورش و اعتراضات گسترده  دعوت می شدند، مجدداً امام خمینی (ره) نکاتی را در مورد مجاهدین خلق که اینک زمام امور آن‌ها در دست مسعود رجوی بود، یادآوری نمودند. این سخنرانی در تاریخ چهارم تیرماه 1359 و در دیدار اعضای شوراهای اسلامی کارگران ایران انجام شد. امام (ره) در این سخنرانی سازمان مجاهدین را سازمانی فریبکار خواندند که درصدد بودند: «ایشان و سایر روحانیون مبارز را گول بزنند.»(6)

این اقدام امام در مقابله با سازمان مجاهدین خلق از آن جهت دارای اهمیت است که ایشان تا پیش از این و با توجه به مصالح حرکت انقلابی ملت ایران، به طرد آشکار این گروه نپرداخته بودند؛ چراکه به‌زعم امام (ره) طرد این گروه ممکن بود باعث شکاف در حرکت انقلاب شود، چون جوانان بی‌شماری به‌سوی سازمان جذب شده بودند.

اما پس از پیروزی انقلاب و آشکار شدن انحرافات ایدئولوژیکی سازمان، امام (ره) به آشکارسازی مواضع این گروه پرداختند و با مطرح نمودن انحرافات ایدئولوژیکی سازمان در مقایسه با اهداف کلان انقلاب اسلامی به طرد این گروه پرداختند. در واقع شاید بتوان یکی از مهم‌ترین دلایل عدم تأیید سازمان از سوی امام (ره) را در انحرافات ایدئولوژیکی و گرایش‌های مارکسیستی سازمان مورد بررسی قرار داد؛ گرایش‌هایی که اسلام و روحانیت تأثیرگذار در آن را صرفاً به‌مثابه­ی ابزاری جهت رسیدن به اهداف خویش می­دانست.

 

پی نوشت ها:

 (1)- یحیی فوزی، مبانی اندیشه ای گروه‌های سیاسی اسلام‌گرا در ایران قبل از انقلاب اسلامی (قسمت
(2)- دوم)، پژوهشنامه ی متین، تابستان 1384، شماره ی 27.
(3)- خاطرات آیت الله محمدعلی گرامی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ اول، 1381.
(4)- خاطرات آیت الله میثمی از نهضت آزادی تا مجاهدین، انتشارات صمدیه، 1382.
(5)- غلامرضا نجاتی، تاریخ سیاسی بیست‌وپنج‌ساله ی ایران، تهران، 1378.
(6)- صحیفه ی امام خمینی (ره)، ج 8، ص 143 تا 145.
(7)- صحیفه  ی امام خمینی (ره) ج 12، ص 465.
(*) برهان