ناگفته های عجیب و غریب از محمد علی فردین !
قصه بزرگان سینمای بعد از انقلاب قصه ای غریب است . مردانی که «پنج» نفره سینمای پس از انقلاب را قبضه کردند اما تا نفس آخر نیز به آنچه می خواستند ، نرسیدند . آنها قبل انقلاب سینما را امتحان کردند و چون از مردم استقبال ندیدند ، سینما و سلیقه مردم را سطحی و خود را هنرمند روشنفکر نامیدند . پس از انقلاب هم که همه چیز دربست در اختیارشان بود، پرده نقرهای را بی رقیب خواستند و بزرگان محبوب مردم را با برچسب «طاغوتی» ناجوانمردانه خانه نشین کردند تا خود یکه تاز میدان شوند اما
محمدعلی فردین بازیگر نام آشنای سینمای ایران است وی یکی از چهره های بسیار مشهور سینمای قبل از انقلاب است.محمدعلی فردین سالها پس از انقلاب چشم انتظار بود تا دوباره مقابل دوربین قرار بگیرد.این بازیگر با دستمزد ۲۵۰۰ تومانی وارد سینما شد. و بازی او در گنج قارون خاطره انگیز شده است.
مرحوم جمشید مشایخی در زمان حیاتش بارها و بارها این خاطره را مقابل دوربین ، در مصاحبه های مختلف و در کتابها و برنامه های گوناگون تعریف کرد. در دهه ۴۰ که سینما برای مردم مهم شده بود، تئاتریهای جمع شده در اداره تئاتر که کارمندی حقوق میگرفتند تا سالی یکی دو اثر روی صحنه ببرند، همواره به توجه مردم غبطه می خوردند. آنها شانس خود را آزمودند اما درست همانند مثل معروف «گربه و گوشت !» در پاسخ به سوالات مردم و منتقدان میگفتند: جایگاه و شان تئاتر بسیار بالاتر از سینماست و این فیلم های آبگوشتی در شأن ما نیست تا در آن بازی کنیم!
گریه برای صحنه آخر فیلم فردین!
مشایخی که خود یکی از پنج نفر سینمای ایران است و همواره هم این توجیه را به بقیه تحویل میداده، تعریف میکند که چطور یک روز ظهر به تماشای سلطان قلبها رفت و در صحنه پایانی ناخودآگاه گریه اش گرفت و وقتی چراغ های سینما روشن شد، دید که تمام همکارانش در ردیف های دیگر مثل خود او گریه میکنند.
داریوش مهرجویی از آمریکا آمد و با ساخت گاو کل تئاتریها را یکجا به سینما آورد. گاو پز روشنفکری هم داشت، جایزه بینالمللی هم گرفت اما باز هم اتفاقی که همه از سینما می خواستند،نیفتاد.
پادرمیانی فردین
در دهه ۵۰ هرکدام از این نامداران وقتی به بزرگان سینما میرسیدند، در خلوت گلایههای خود را بازگو میکردند. اینکه ما سالها کتاب خوانده ایم، دانشگاه رفتیم، سینما میدانیم اما ما را به سینما راه نمیدهند و به بهانه نداشتن فروش و گیشه، از ما استفاده نمی شود . مرحوم فردین که مردی سلیم النفس و دست بخیر بود و به بزرگواری و کرامت در کل جامعه ایرانی زبانزد ، سرانجام روزی تصمیم گرفت یک بار برای همیشه این مشکل را حل کند.او تمام بزرگان تئاتر را در دفتر خود جمع کرد ، سپس به خودشان ماموریت داد تا باهم بنشیند و قصهای را بنویسند. خودشان کارگردان انتخاب کنند، خودشان نقش ها را تقسیم کنند و هر فیلمی که دوست دارند بسازند، نوبت اکران و پخش سراسری اش با فردین!
وقتی فردین چک سفید امضاء می کشد
فردین با آن همه اعتبار همانجا چکی سفید کشید و به یکی از کارمندانش داد و گفت : «همراه آقایان هستی ، هر کجای ایران را که انتخاب کردند بهترین امکانات را برایشان مهیا می کنی و هر چه خواستند در اختیارشان می گذاری. هر مشکلی هم بود زنگ بزن».
فردین از خودش استودیو داشت، امکانات فیلمبرداری و فیلمسازی به طور کامل. از هر چیز ، بهترینش را داشت با این وجود از آنها لیست خواست تا هر چه کم دارند از اروپا وارد کند، از وسایل گریم گرفته تا انواع نوشیدنیها.چند ماه بعد گروه به فردین خبر دادند برای افتتاح فیلمبرداری بیاید. او عازم شمال شد ، یکی از زیباترین تفرجگاه های گیلان برای قصه ای که قرار بود هنری باشد. بدون هیچ یک از المان های جشنوارهای.
فردین اعتراضی نکرد تا مبادا فکر کنند نگران بازگشت سرمایه اش است ، برعکس همه را تشویق کرد و به تهران برگشت اما به یک هفته نکشید که کار تعطیل شد.
دعوا بر سر جای اسم در تیتراژ
گروه به تهران برگشتند و هر یک پشت سر دیگری دنیایی حرف داشت. دوباره فردین همه را جمع کرد وقتی تک تک حرفهایشان را زدند، مشخص شد اصل دعوا بر سر این است که نام چه کسی در تیتراژ فیلم ابتدا بیاید.
بزرگان سینمای بعد از انقلاب نقش ها را اندازه هم نوشته بودند. به توافق رسیده بودند که دیالوگ ها هم یکسان باشد، سر همه چیز توافق شده بود الا اینکه نام چه کسی در تیتراژ ابتدا بیاید و به همین دلیل ساده آن فیلم هرگز ساخته نشد. سرمایه فردین از بین رفت و دیگر کسی سراغ این ایده نرفت که به گلایه های تئاتریها گوش کند .و البته پاسخ این سرمایهگذاری فردین را هم دادند، پس از پیروزی انقلاب نخستین کسانی بودند که خواستار کنار گذاشتن فردین از سینما شد