به گزارش پارس ، به نقل ازایسنا، حالا من از محمد کاظم زاده - عضو تیم ملی تکواندوی ناشنوایان ایران اعزامی به بلغارستان – به شناختی واقعی رسیده ام؛ درک کردم که تمام دنیای او خلاصه در قلبی ساده است و دانستم که نشنیدن را ابزاری برای خوب بودنش ساخته است.

می خواهم به عنوان خبرنگار از تو تشکر کنم؛ تو مرا به شناخت درونم مجبور کردی تا دست کم در غوغای این شهر پرهیاهو، بیشتر فکر و کمتر ادعا کنم. برای لحظاتی بفهمم که می شود بدون غیبت زندگی کرد و یاد گرفتم چطور بدون دانستن نظر اطرافیان در مورد خودم به آنها لبخند بزنم.

ناشنوایان

تو به من یاد دادی مشت کردن دست روی قلب، برای ابراز دوست داشتن، زیباتر از بیان زبانی آن است. برای بروز احساس، از دیگر اعضایی که خدا به انسان عطا کرده هم می شود بهره گرفت و در فراموشی های روزمرگی به من تذکر دادی که محیط اطراف انسان به وسیله سه عامل تصویر، صوت و لمس اشیا و اجسام قابل درک است.

وقتی با دست هایت حرف می زنی به حیاط خلوت روحت راه می یابم. حرکت دست هایت صمیمیت بیشتری از تو به من می دهند. لازم نیست صحبت کنی، حالا زبان اشاره ات را خوب می فهمم. می فهمم لب فرو بستن، رمز حواس جمعی است، شاد بودن می تواند درونی باشد و سکوت سرشار از ناگفته هاست.

از گیلان تا بلغارستان

گفتی که مشکل شنوایی ات ناشی از عجله ات برای ورود به دنیا بوده است! تو ۸ ماهه متولد شدی؛ در رشت. پدر و مادرت با هم فامیل بودند. پدرت کارمند برق و مادرت خانه دار است. از مهد کودک تا دیپلم در مدارس ناشنوایان درس خواندی تا این که وارد بازار کار شدی.

از تجربه کار لوله کشی فاضلاب تا کارگری در مغازه نان فانتزی و کارخانه آب معدنی، درس سخت کوشی گرفتی که قدر عافیت بدانی تا در نهایت با تلاش فراوان به تیم ملی تکواندوی ناشنوایان برسی و در آسیا سوم شوی.

حالا تو عضو تیم ملی تکواندوی ناشنوایان ایران اعزامی به مسابقات المپیک ناشنوایان بلغارستان هستی و با آنکه مدال برنز را کسب کرده ای کمی برایمان درد دل می کنی و از وضعیت نامشخص حقوق ورزشکاران ناشنوا می گویی. می گویی که در آرزوی دریافت یک صدم دستمزد یک فوتبالیست هستی تا مخارج ازدواجت را فراهم کنی. البته اظهار می کنی که بعد از سوم شدنت در آسیا فدراسیون کمی پول به تو داد اما مسوولان ورزش استان گیلان خودشان را به کوچه علی چپ زدند!

کمی درکم کنید

اما هنگام صحبت با تو متوجه شدم تمام توقعت از اطرافیان، در درک محدودیت های شنوایی ات خلاصه می شود. از اشاره هایت فهمیدم معلول حسی همواره این دغدغه را دارد که به دلیل نقص یکی از ورودی های اطلاعاتی خود، اطلاعات ناقصی را از محیط دریافت کند، لذا این تکلیف بر اطرافیان او واجب می شود که محیط اطراف را به گونه ای در ذهن او القا کنند تا نقص حسی موجب آزار و تشدید احساس کمبود او نشود.

صداها را می بینم

من دریافتم که درست است تو نغمه پرندگان را نمی شنوی اما از اوج گرفتنشان می فهمی که می توانند با خدا صحبت کنند. درست است صدای رودخانه را نشینده ای ولی از شادابی گل ها فهمیده ای که آب آواز می خواند. تو صداها را نشنیده ای بلکه آنها را دیده ای.

در صحبت هایت گفتی که با خدا درد دل می کنی و حس می کنی او مدام در گوشت می خواند که همیشه بنده های خوبش را می آزماید و گفتی که همیشه تلاش می کنی از این آزمون سربلند درآیی.