فوتبال؛ «آوازِ خوش» به سوی قلمرو قلبها
«فوتبال» مانند اسطورههایی است که نه در زمان میگنجند و نه پوسیده و تاریخ مصرف گذشته میشوند، بلکه به مثابه زبانی مشترک دوستیها را به هم پیوند میدهد و بهانهای برای شاد بودن است.
به گزارش پارس نیوز، به بهانه تمام شادیهایی که در فوتبال حسش می کنیم و شادی هایی که شاید، امروزه فراموششان کردهایم.
«فوتبال بهانه ای است که ما را شاد می کند.» خورخه والدانو ملقب به فیلسوف فوتبال
فوتبال ترنم دلنشینی از یگانه سازی است که با «آوازِ خوش»، به سوی قلمرو قلب ها پر می کشد. او مانند اسطوره هایی است که نه در زمان می گنجند و نه پوسیده و تاریخ مصرف گذشته می شوند، بلکه به مثابه ی زبانی مشترک دوستی ها را به هم پیوند می دهد، سره را از ناسره جدا می کند تا سینه ها مالامال از شور و عشق و هیجان در معنا و مفهومی واحد با یکدیگر و برای یکدیگر سخن بگویند.
همانطور که پیر «پائولو پازولینی» فیلمساز، نویسنده و شاعر سرشناس ایتالیایی می گفت: «فوتبال آخرین تجسم مقدس دوران ماست، فوتبال در لایه های زیرینش حتی اگر یک سرگرمی هم باشد، چیزی مانند یک آیین مقدس است. در حالی که دیگر آیین های مقدس، در حال زوال اند، فوتبال تنها چیزی است که با ما باقی می ماند، فوتبال نمایشی است که جایگزین تئاتر شده است.»
نگاهی اجمالی به سیر تکاملی _ تاریخی و اجتماعیِ فوتبال
در سایه روشن های آن روزها، در قرن نوزدهم، پس از عصر رنسانس، دگرگونی عظیم دیگری در کره زمین در حال رخ دادن بود. انقلاب صنعتی به اوج خود می رسید. نظریه تکامل «داروین» پس لرزه های بزرگی را بر ساختمان جهان علم و اندیشه می زد و ظهور سه گانه نیچه، مارکس و فروید سنگ بنای تفکری نوین در جهان انسان ها می شد که با تولد سایر بزرگان علم و اندیشه مانند انیشتین و ادیسون و غیره و غیره که در این قرن متولد می شدند (تا در قرن بعدی به شکوفایی برسند)، به غنای آن اضافه می گردید. اما جهان غبار آلود انسانها مسافر ناخوانده دیگری نیز در خود می دید، مسافری که به زودی خودش بدل به صاحب مسافرخانه ای می گشت تا مسافران زیادی از سراسر دنیا به او پناه ببرند. در پانزدهم ژانویه ۱۸۶۳ در لندن، مخلوق انگلیسی ها پا به هستی می گذاشت. بلی، فوتبال، در راه بود...
اگر چه بعدها فوتبال تبدیل به ابزار سیاسی می شد تا چرچیل آن را بنای حکومت بریتانیا بداند، موسولینی از آن برای به رخ کشیدن قدرت فاشیسم استفاده کند، چگوارا آن را یک سلاح انقلابی خطاب کند، نلسون ماندلا آن را وسیله ای برای مبارزه با آپارتاید بنامد و فرانجو توژمان(اولین رئیس جمهور کرواسی) آن را برای استقلال سرزمینش ضروری بداند؛ ولیکن فارق از جهان سیاست یکی از اهداف مهم خلقت فوتبال عزیمت هر فرد به سوی مرزهای شرافت و انسانیت به دور از هرگونه تنش و هیاهو بود تا به سان آبی، اجتماع را از هرگونه آلودگی و ناپاکی، پاک کند.
به طور مثال زمانیکه «فردریش انگلس» در اواخر قرن نوزدهم از اوضاع نابسامان و بغرنج اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی شهر منچستر در اوج انقلاب صنعتی می نوشت، «آنا کانل» همسر آرتور کانل معاون کشیش اسقف شهر منچستر پیشنهاد ساخت باشگاه های ورزشی را ارائه داد تا مردان شهر را از باتلاق عیاشی و اوباشگری نجات دهد. زمانیکه پیشنهاد آنا کانل اجرا شد، شرایط در شهر چه به لحاظ اجتماعی و فرهنگی و چه امنیتی و اقتصادی مطلوب و مطلوب تر می گشت.
بعدها بنای فکر او سبب شکل گیری تیم های بزرگ شهر(منچستر یونایتد و منچسترسیتی) می شد که به بهترین باشگاه های دنیای فوتبال تبدیل می شدند. بدین ترتیب روح تازه ای در شریان های شهر منچستر دمیده می شد تا تمام شهر به سوی پالودگی گام بردارد. بی تردید این مهمترین دلیلی بود که این دوباشگاه را فارق از جام هایشان از همان ابتدا بزرگ می کرد. بعدها این سناریو، در بسیاری از اقصی و نقاط دنیا تکرار می شد، طوریکه حتی فوتبال، به یگانه دلیلی تبدیل می شد که سبب آتش بس های فراوانی می گردید. اگرچه ناگزیریم که این را هم فراموش نکنیم که برای بسیاری دیگر شادی در فوتبال ملعبه ای می شود تا سینه شان را مالامال از خشم و کینه کنند تا قطاروار بر خود و صد البته بر دیگری، بتازند. هولیگانیسم (آشوبگری فوتبالی) یکی از آنها و یکی از مهمترین آفت های فوتبال است.
با این تفاسیر، چرا همه شادی ها در فوتبال برای طرفدارانش ماندگار نیستند ؟ چرا اکثرا گذار و اقلا پایدار هستند؟
شادی در فوتبال
«وقتی هلند گل زد، در اتاقم شروع به رقصیدن کردم. من دیوانه فوتبالم. و چه کردند این بچه ها! البته که این نوعی جنگ بود. عجیب است که انکارش می کنند.» به نقل از سایمون کوپر، دکتر ال. دی یونگ (که قریب به نیم قرن از عمرش را صرف نوشتن تاریخ رسمی هلند در جنگ جهانی کرده) پس از پیروزی هلند در نیمه نهایی یورو ۸۸ برابر آلمان
در زندگی یکی از تعاریف بدیهی در مورد شادی، کسب موفقیت و پیروزی است. «من موفق شدم پس الان خوشحالم.» در این تردیدی نیست که پس از هر موفقیتی افراد احساس رضایت و خشنودی می کنند، اما عده زیادی تنها در صورتی که به اهداف خویش دست یابند خوشحال خواهند بود و عده کمی از پیمودن مسیر این هدف راضی و خوشحال خواهند بود. در واقع این مقوله در مورد فوتبال که اشاعه نابی از زندگی نیز می باشد، صدق می کند.
در روزگار یونانیان باستان، فیلسوف سرشناسی به نام «اپیکور» می زیست که از اهمیت شادی در فلسفه اش و زندگی انسان ها سخن می گفت. اما نه شادی که فقط از لذایذ جسمی کسب گردد، آنی که از زهدان خرد و حکمت زاییده شود. در واقع به عقیده وی، خردمند کسی است که می تواند شاد باشد و انسان شاد (به معنای واقعی کلمه) کسی است که خردمند باشد. و این شادی ، نه تنها در پیروزی ها، بلکه در شکست ها نیز می تواند حاصل گردد. همانطور که «فرانسیسکو ماتورانا» یکی از بزرگترین مربیان تاریخ فوتبال کلمبیا گفته بود«توی هر شکستی پیروزی نهفته است».
اساسا وقتی در مورد شادی صحبت می کنیم بنا نیست که حتما غم را مورد تحلیل قرار دهیم. شادی در کنار غم و مجزا از آن، به عنوان یکی از شش هیجان اصلی(اولیه) در انسانها شناخته می شود. غرور اولیه، هیجان ثانویه ای است که از شادی و پیروزی هیجان ثالثه ای است که از غرور ناشی می شود. البته هیجان ثالثه دیگری نیز از غرور منتج می شود که نوع دوم آن است. یعنی غرور ثانویه که می تواند حتی به رغم شکست هم ایجاد شود. در اینجا غرور، تبدیل به موضوع اصلی می شود. بنابراین یک هوادار واقعی فوتبال، بازی تیمش را می بیند چون فارق از نتیجه آن، از تماشای آن شاد می شود و آن شادی ریشه در عشق و غرور دارد.
حدود ۲۴۰۰ سال بعد از اپیکور، ریچارد لازاروس(یکی از روانشناسان بزرگ قرن بیستم)، شادی را اینگونه تعریف کرد: «در مورد شادی موضوع اصلی عبارت از فرآیند پیشرفت قابل قبول به سمت هدف است.» به واقع می توان تعریف لازاروس از شادی را شکل مدرن و امروزی تعریف اپیکور دانست.
و اما در ادامه روانشناسان شناخت گرا (مکتبی در روانشناسی که باورها و فرآیندهای ذهنی انسان را مورد مطالعه قرار می دهد) شادی را به دو دسته تقسیم کردند: ۱- سرخوشی لذت بخش ۲- شادی لذت بخش
سرخوشی لذت بخش با توانایی در تولید احساس لذت بخش مشخص می شود که ارتباط نیرومندی با حس آرامش، هیجان، خرسندی، رهایی از زمان و فراموش کردن مشکلات شخصی دارد. این نوع از از شادی، برای لحظاتی است که شما در حال تماشای بازی تیم محبوبتان هستید و به هیچ کدام از دغدغه هایتان نمی توانید و نمی خواهید فکر کنید! یا در حالتی دیگر پس از پیروزی تیمتان برای لحظاتی از خود بی خود می شوید و مانند دیوانه ها شروع به دویدن و فریاد کشیدن می کنید.
مانند «گر بلوک» مربی هلندی تیم ملی هندوراس در آن زمان که پس از شنیدن پیروزی هلند (برابر آلمان در نیمه نهایی یورو ۸۸) در خیابان های تگوسیکالپا با پرچم هلند شروع به دیدن کرد: «از خوشحالی گریه می کردم، خیلی خوشحال بودم. فردای آن روز از رفتار خنده آورم خجالت کشیدم.» یا خوزه مورینیو که ۱۰ روز پیش، پس از گل لحظات پایانی فلینی به یانگ بویز در چمپیونزلیگ( که موجب صعود آنها به مرحله یک هشتم شد) با خشونت بطری های آب را به زمین کوبید تا به گونه ای دیگر شادی اش را نشان دهد و یا یورگن کلوپ سرمربی لیورپول که پس از گل تصادفی ثانیه های پایانی داربی «مرسی ساید» توسط دیوک اوریگی، با شور و حرارت بسیار بالایی شروع به دویدن به سمت زمین و در آغوش کشیدن دروازه بان تیمش(آلیسون بکر) کرد که در کنفرانس مطبوعاتی پس از بازی، از این رفتارش ابراز ندامت و از تیم اورتون و هوادارانش عذرخواهی کرد.
از منظر هواداری نیز، زمانیکه شما برنده اید و جام ها را می برید خوشحال هستید، اما زمانیکه پیروزی ها تداوم نداشته باشد، عده ای ممکن است شکست ها را بر نتابند و حتی از هواداری تیم خویش کنار کشند. علت آن است که این شادی فقط با پیروزی ها گره خورده و شاکله ی آن فقط از جنس برتری و کسب موفقیت است. به همین دلیل سرخوشی لذت بخش می تواند گذرا باشد و یا با ابراز ندامت و پیشمانی درهم آمیزد. اما در شادی نوع دوم که پایدارتر می باشد، ماجرا اندکی متفاوت است.
شادی نوع دوم که شادی لذت بخش است به منزله تولید احساس لذت بخش و احساس خودرضامندی می باشد که ارتباطی قوی با حس چالش، تجربه شایستگی، تلاش، تمرکز، حس ابراز وجود، و داشتن هدف های مشخص دارد. این شادی برخلاف نوع اول، دوام و قوام بیشتری دارد. همانطور که «دیه گو سیمئونه» در کتاب زندگی اش می گوید: «لحظه رسیدن به موفقیت بسیار کوتاه است، به همین دلیل می گویم مسیری که به آن ختم می شود بسیار شیرین تر است آنچه اثرگذار است روند است، نه جام قهرمانی. رسیدن به قهرمانی در یک لحظه اتفاق می افتد، اما مسیر ساختن آن قهرمانی است که زمان بَر است و به همه خوش می گذرد.»
در واقع در شادی لذت بخش شما از تک تک لحظاتی که به سوی هدفتان گام بر می دارید لذت می برید و شاد می شوید و حتی علی رغم شکست هم این شادی بر جای خود استوار باقی می ماند، چرا که موضوع اصلی همان عشق ورزیدن می باشد. مانند هواداران تیم لیورپول که با وجود ناکامی و شکست های سالهای اخیر، همواره و در همه حال سرود پرشور و با شکوه «شما هرگز تنها قدم نخواهید زد» را برای تیمشان می خوانند. یا تیم ایسلند در یورو ۲۰۱۶ که توانست با حذف سه شیرها تا مرحله یک چهارم نهایی بالا بیایند و علی رغم اینکه در این مرحله حذف شدند به علت غروری که از نمایش درخشانشان برای تمام عوامل تیم و هوادرانشان پیش آمد، احساس شادی می کردند.
همچنین بازیکنان و کادر فنی تیم ملی کرواسی که علی رغم شکست در فینال جام جهانی با استقبال بسیار گرم مردم سرزمینشان مواجه شدند. در واقع آنچه که برای هر یک از این ها دستاورد محسوب می شد، همان پیمودن مسیر به سوی هدف مرغوبی است که توام با شکست نیز می باشد اما شکستی که سکوی پرتابی برای آینده ی آنها نیز می تواند باشد. در این نوع شادی، علی رغم اینکه هوادار از شکست تیم محبوبش مغموم نیز می گردد (و این کاملا طبیعی است) اما به دلیل اینکه غایت اصلی او در هواداری، نه بر مبنای تفوق و برتری بلکه بر ماهیت خود تیم (به هردلیلی) و عشق ورزیدن به آن است، همواره پایدار می ماند. این شاید بزرگترین دلیلی باشد که هواداران لیگ های دسته چندمی در بسیاری از تیم های دنیا، از عشق ورزیدن و دنبال کردن تیمشان هیچگاه دست نمی کشند( اگر چه در اینجا عرقی که به شهر تیمشان دارند نیز بسیار دخیل است).
فوتبال، شاهراهی به سوی شادی
«فوتبال را دوست دارید چون این حس غریزی است. وقتی توپی توی خیابان جلوی پایتان قل بخورد، شوتش می کنید، چون دوست داشتن فوتبال درست مثل عاشق شدن است. نمی دانید چطور در برابرش مقاومت کنید.» فردریک بکمن، نویسنده ی سوئدی
فوتبال برای هرکسی می تواند بازنمود تصویری از زندگی اش باشد. قوانین آن و داور بازی به منزله قدرت برتری است که می بایست از آن پیروی کرد و شیء گرد(توپ) همان تقدیری است که انسان همواره به دنبال اوست. و همه اینها در غالب شکست ها و پیروزی ها عیان می گردد.
مانند قهرمانی تیم ملی فوتبال عراق در جام ملت های آسیا در سال ۲۰۰۷ که در میان بحوبه ی جنگ و نا آرامی های تمام نا شدنی ( که به نوعی شکست در زندگیشان به شمار می رفت)، قومیت ها و مذاهب مختلف را برای روزهای ولو اندکی در کنار هم و به یک دلیل، به گرد هم در آورد تا برای جشن قهرمانی تحت یک لوا قرا گیرند.
همچنین مانند شادی و سرور ملت ویتنام که پس از صعود پسران زیر ۲۳ ساله شان به فینال آسیا در سال ۲۰۱۸ به جشن و پایکوبی پرداختند تا این بار با اشک های شوق آنها برگ تازه ای از دفتر بزرگ فوتبال خوشنویسی شود و یا مانند اولین صعود تاریخی تیم ملی فوتبال پاناما به جام جهانی، با کنار گذاشتن امریکای بزرگ؛ گویی چیزی فراتر یک صعود،پژواکی از یک غرور، که در مستطیل سبز طنین می انداخت تا از هزار و چند حرف ناگفته سخن گوید و جشنواره ای از شادی را در دفتر تقویم این سرزمین مانا و ماندگار و ابدی کند. مثال های تاریخی از این دست بسیار زیاد است اما نکته قابل توجه آن می باشد که گویا شادی در فوتبال، معنایی فراتر از خودش را دارد که هر کدام از عشاق آن چه در جایگاه مدیر و مربی و چه بازیکن و هوادار از گذرگاه خاصه خویش به سوی آن گام بر می دارد تا برای لحظاتی کوتاه یا بلند به روی زندگی لبخند بزند.
بدین سان بی دلیل نبود که آلبر کامو، نویسنده و فیلسوف شهیر فرانسوی یکی از دو راه نجات خویش در زندگی را در فوتبال می دید«در زندگی هر آنچه که در مورد انسان و تعهدات اخلاقی می دانم مرهون و مدیون فوتبال هستم.»
همانطور که فردریک بکمن گفت «دوست داشتن فوتبال مثل عاشق شدن است» و به قول ماهاتما گاندی «در جایی که عشق باشد زندگی وجود دارد» و در جایی که زندگی باشد، قطعا شادی نیز وجود خواهد داشت. پس، حق با فیلسوف فوتبال بود که می گفت« فوتبال، بهانه ای است که ما را شاد می کند.»
ارسال نظر