به گزارش پارس نیوز، 

عمده فعالیت‌های آذرنگ البته بر روی صحنه بوده و بی تعارف و بدون غلو، آذرنگ در زمره بزرگان امروز تئاتر است. جوایز متعدد او از جشنواره‌های تئاتر فجر، جشن اردیبهشت تئاتر و جشن بازیگر تئاتر مویدی است بر این ادعا. اعتبار کارنامه هنری این هنرمند ۴۶ ساله در سینما البته که به وزینی تئاتر نیست، اما او در عرصه هنر هفتم نیز گوشه‌هایی از توانایی‌های خود را منصه ظهور رسانده است. بازی آذرنگ در فیلم «ملکه» دیپلم افتخار بهترین بازیگر مکمل مرد جشن خانه سینما و منتقدان سینمایی را برایش به ارمغان آورده و نقش آفرینی در «آخرین نفر» جایزه بهترین بازیگر مرد جشنواره فیلم‌های ویدیویی یاس را نصیبش کرده است. آذرنگ در نویسندگی هم چیره دست است و قلم توانا و پویایی دارد، تا جایی که برنده جایزه اول نمایشنامه نویسی در بخش بین الملل جشنواره سی‌ام تئاتر فجر برای نمایش «دو لیتر در دو لیتر صلح» بوده و نمایشنامه دیگرش «ختم خنکای خاطره» جایزه برترین کتاب سال دفاع مقدس را از آن خود کرده است. او در سینما هم به مانند تئاتر پروسواس و سختگیر است و هر نقشی را نمی‌پذیرد. این را مداقه‌ای بر کارنامه اش می‌گوید.«تنگه ابوقریب» دومین همکاری آذرنگ با بهرام توکلی پس از فیلم «آسمان زرد کم عمق» است. او در این فیلم دفاع مقدسی در نقش «خلیل» یکی از فرماندهان گردان عمار یاسر لشکر ۲۷ محمد رسول الله ظاهر شده است که در نهایت جانفشانی، دشمن را در تنگه ابوقریب زمین گیر می‌کنند و در پیشروی ناکام می‌گذارند. تنگه ابوقریب به تهیه کنندگی سعید ملکان، کارگردانی بهرام توکلی و حضور بازیگرانی همچون حمیدرضا آذرنگ، جواد عزتی، امیر جدیدی، علی سلیمانی و مهدی پاکدل با نامزدی در ۱۱ رشته پیشتاز سی و ششمین جشنواره فیلم فجر بود و توانست در ۶ رشته از جمله بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین بازیگر نقش اول مرد و ... سیمرغ‌ها را درو کند.  

آذرنگ در گفت و گویی که در پیش رو دارید، تنگه ابوقریب را تجربه‌ای متفاوت در فرآیند کاری خود قلمداد می‌کند و این فیلم را اثری جامع و کامل می‌خواند. او فیلم تنگه ابوقریب را حکایت کسانی می‌داند که اتفاقا زندگی را دوست داشتند، اما برای امری مهم تر، از آن گذشتند و راه ایثار و از خودگذشتگی را درپیش گرفتند. حمیدرضا آذرنگ تمام قد از فیلم بهرام توکلی دفاع می‌کند و آن را حاصل کنش جمعی همدلانه می‌پندارد.

آقای آذرنگ شما پیش از تنگه ابوقریب در آثار دفاع مقدسی دیگری همچون ملکه و بیداری رویا‌ها حضور داشته‌اید. شخصیت خلیل در این فیلم حائز چه ویژگی‌ها و جذابیت‌هایی بود که راغب تان کرد در قالب این کاراکتر نقش آفرینی کنید؟

ابتدا باید واقعیتی را مطرح کنم که ابایی هم از گفتنش ندارم. در ابتدای ساکن فیلمنامه‌ای آماده نبود. من با سعید ملکان رفاقتی دیرینه و نزدیکی دارم. وقتی قصه فیلم را برایم تعریف کرد از آن جایی که خودم هم دستی هر چند دور بر آتش نویسندگی دارم دیدم همه این قصه، عشق و انسانیت است و هیچ شعاری در آن ندیدم. با توجه به جرح و تعدیلی که در فیلم‌های دفاع مقدسی اعمال می‌شود و نگاه‌های سلیقه‌ای که وجود دارد ممکن است این آثار دچار افراط و تفریط شده و مباحث انسانی در آن‌ها مغفول بماند. با شناختی که از ملکان داشتم و می‌دانستم هیچ وقت بیهوده صحبت نمی‌کند و از کیفیت کارش نمی‌گذرد با جان و دل پذیرفتم که در این فیلم حضور داشته باشم. طرف دیگر ماجرا هم انسان نازنینی حضور داشت که من قبلا تجربه فیلم «آسمان زرد کم عمق» را با او داشته‌ام و از این همکاری همچنان مشعوف هستم. بهرام توکلی به شدت مشرف است به کاری که می‌خواهد انجام دهد و حرفی که می‌خواهد بزند. او به درام احاطه کامل دارد. اینگونه شد که ابتدا قرارداد بستم و بعد که فیلمنامه آماده شد دیدم که چقدر هوشمندانه نوشته شده و شخصیت پردازی‌ها در آن به درستی صورت گرفته است. در فیلمنامه توکلی یک قهرمان سازی صرف مشاهده نمی‌شد بلکه قصه‌ای بود که مجموعه‌ای از انسان‌ها قهرمانانش بودند. بعد که در فرآیند تولید فیلم افتادیم به شدت به وجد آمدم از این که تا این حد همه چیز در ذهن خلاق و پویای توکلی به درستی اتفاق می‌افتد و اشراف کامل به کارش دارد. در نتیجه، همه با فراغ بال و آرامش خاطر خود را از صفر تا صد در اختیار اندیشه‌های او گذاشتیم. حال همه گروه و نه فقط بازیگران در آن روز‌ها آنقدر خوب بود که مطمئن بودم این حال خوب بر روی پرده به مخاطب هم منتقل خواهد شد. خوشحالم که نتیجه هم دلچسب بوده است.

همه عاشق بودیم

خودتان از ماجرای تنگه ابوقریب اطلاع داشتید؟

جالب است که بدانید من ۸ سال جنگ را در اندیمشک زندگی کرده‌ام. دوکوهه آشناترین اسمی است که طی سال‌های جنگ به گوش من می‌رسید. با این که زاده شهر تهران هستم، اما همه کودکی، نوجوانی و جوانی من در این شهر گذشته و به نوعی زادگاه دومم است. دزفول فقط با ما پنج دقیقه فاصله داشت، همینطور کرخه. با شهر‌هایی که اسمشان در فیلم می‌آید زندگی کرده‌ام، اما باور کنید راجع به تنگه ابوقریب هرگز چیزی نشنیده بودم و تعجب کردم که چرا چنین جانفشانی و رشادتی تا به امروز پنهان مانده بود. مطمئن هستم که غالب مردم اندیمشک هم چیزی از این ماجرا نمی‌دانستند. تعجب می‌کنم که چرا گاهی ما در آثار دفاع مقدس به سراغ موضوعاتی می‌رویم که شاید یک هزارم این اتفاق هم انسان را دچار شور نمی‌کند. خاطرم هست که در روز‌های آخر جنگ، عراق شیمیایی زده بود و بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک مالامال از مجروحان بود. کار به جایی رسیده بود که فقط یک تانکر جلوی بیمارستان گذاشته بودند و سر هر مجروحی که از راه می‌رسید یک سطل آب می‌ریختند. با این حال در دو طرف بلوار راه آهن که به بیمارستان منتهی می‌شد زن و مرد خوشحال از این که جنگ قرار است تمام شود جمع شده و پایکوبی می‌کردند. هیچ وقت این صحنه را در زندگی‌ام فراموش نمی‌کنم. زن و مرد دستمال‌های رنگی خود را تکان می‌دادند. صحنه باشکوهی بود. گاهی در فیلم‌های هالیوودی یا متعلق به سینمای اروپا اتفاقاتی را در جنگ‌ها شاهد هستیم که مخاطب را دچار هیجان و شور می‌کند و بعد افسوس می‌خوریم که چرا خودمان از این دست وقایع را درک نکرده‌ایم، در حالی که اتفاقات حماسی پرشماری در طول دفاع مقدس رخ داده که در سینمای ما مغفول مانده است. خاطرتان هست انیمیشنی به نام «بچه‌های مدرسه والت» از تلویزیون پخش می‌شد؟ در یکی از قسمت‌های این انیمیشین مردم در دو سوی خیابان از سربازان و مجروحان بازگشته از جنگ استقبال می‌کردند. این قدر دلم می‌سوخت و می‌گفتم عین این اتفاق کنار گوش من افتاده و به چشم خود دیده‌ام، اما متاسفانه تا قبل از تنگه ابوقریب یادم نمی‌آید در فیلم دیگری شاهد چنین شور و هیجانی بوده باشم. آن روز نمی‌دانستم در حالی که مردم در اندیمشک هلهله و پایکوبی می‌کنند یک گردان با دست خالی جانشان را در کف اخلاص گذاشته و جلوی دشمن ایستاده‌اند. اندیمشک حکم دروازه خوزستان را دارد و اگر سقوط می‌کرد باید سال‌های متوالی خسارت می‌دادیم. کسی خبر نداشت که این تعداد آدم در تنگه ابوقریب چه کرده‌اند. وقتی در فیلم بازی می‌کردم لحظه لحظه آن روز‌ها برایم تداعی می‌شد. باور کنید واقعه تنگه ابوقریب آنقدر عمیق و وحشتناک بوده است که حتی عده‌ای هر چند قلیل از مهلکه گریخته بودند. به هر حال جان عزیز است و اگر کم ارزشش بشماریم دروغ گفته‌ایم. ما آن زمان در اندیمشک خبر نداشتیم که چه اتفاقی در حال روی دادن است، فقط می‌دیدیم عده‌ای برگشته‌اند و می‌خواهند به هر ترتیب جان خود را نجات دهند. اتفاقا در فیلمنامه و کارگردانی تنگه ابوقریب این از خودگذشتگی کاملا قابل رویت است، حتی دوربین به شکل مدت دار روی کاراکتر‌ها فوکوس نمی‌کند و سریع می‌گذرد، چرا که همه انسان‌ها یکی شده‌اند. همه ما در این فیلم عاشق بودیم. شعار نمی‌دهم، در مورد مسائل سیاسی هم حرف نمی‌زنم. شکی نیست که جنگ بدترین پدیده هستی است و امیدوارم در هیج جای عالم تجربه نشود.

خلیل برخلاف بسیاری از قهرمانان فیلم‌های دفاع مقدس نگاه حماسی کلیشه وار به جنگ ندارد و اصولا مقوله جنگ را در وهله اول یک معضل می‌داند.

دقیقا، فکر می‌کنم این مهم در شخصیت پردازی همه کاراکتر‌ها لحاظ شده است. در این جمع فقط علی، نوجوان عکاسی که همراه رزمندگان شده و دوست دارد اتفاقات را به نظاره بنشیند شور و هیجانی وافر دارد. به هر حال در آن زمان یک شور حماسی در بسیاری از نوجوانان و جوانان ما وجود داشت، اما وقتی به جبهه می‌رفتند واقعیت‌های جنگ را درک می‌کردند. از همین روست که در فیلم مجید به علی می‌گوید که تو می‌دانی آنجا چه خبر است؟!

به نظر می‌رسد خلیل حتی از جنگ خسته است.  

همین طور است. جنگ برای کسانی که ۸ سال تجربه اش کرده بودند هیجان آور به نظر نمی‌رسید. آن‌ها وظیفه خود می‌دانستند که دفاع کنند، اما از سوی دیگر میل به زندگی هم وجود داشت. خلیل برگشته بود به خانه اش و فلکه را بسته بود تا شیر آب را تعمیر کند، یعنی می‌خواست به زندگی بازگردد. آب در اشاره زیبای توکلی مایع حیات است، اما خلیل بدون اغراق و شعارزدگی به خاطر یک اتفاق بزرگتر و مهمتر، زندگی را فراموش کرد. همرزمانش هم می‌خواستند به شهرشان بروند و زندگی را از سرگیرند. در درام توکلی می‌شود همه این‌ها را احساس کرد. این‌ها نشانه‌های انسان دوستانه و شریفی است که به شعارزدگی هم نزدیک نمی‌شود. فکر می‌کنم این اقبال عمومی به فیلمی که قصه‌مند نیست، به شکلی که مثلا یک داستان عاشقانه در آن شکل بگیرد یا یک زندگی مرور شود به دلیل این رهایی است و شعری که به شعار نرسیده.

 فیلم البته از جلوه‌های ویژه فوق العاده و حرکات دوربین بی نظیر بهره می‌برد.

من می‌خواهم چیز دیگری بگویم. گاهی نقد آثار را که می‌خوانم به شکل بخش بخش به اثر توجه شده، مثلا می‌گویند فیلمبرداری خوبی داشت، اما قصه کمی مشکل دار بود و یا مثلا در بازی‌ها فلان کاستی مشاهده می‌شد. به خاطر تعاریفی که از فیلم کردم می‌خواهم بگویم تنگه ابوقریب یک کلیت خوب است، یعنی شما نمی‌توانید یک نشانه به عنوان شاهکار بیرون بکشید. همه خوب‌ها در کنار هم، باعث یک کلیت خوب شده‌اند. هیچ چیزی در آن بولد نشده و بیرون نزده است. یکی از دلایل توفیق فیلم هم همین است که به یک کلیت خوب فکر شده. این تفکر از مرحله پیش تولید تا پایان کار میان تمام عوامل برقرار بود.

لطفا این سوال را از منظر یک نویسنده پاسخ دهید نه بازیگری که در فیلم حضور داشته است. در تنگه ابوقریب بر خلاف آثار پیشین توکلی قصه جایگاه ممتازی ندارد و فیلم اصولا قصه گو نیست. بهتر نبود قصه در آن نمود بیشتری داشت؟

بهتر است بپرسید این فیلم چه قدر به قصه نیاز دارد؟ قصه در تنگه ابوقریب چه چیز می‌تواند باشد؟ قصه یک موقعیت است. تنگه ابوقریب چه قدر به این موضوع احتیاج دارد؟ تماشاگر چه قدر احساس نیاز می‌کند که خانواده خلیل را ببیند یا مادر حسن، نامزد مجید و مادر علی را؟ این درام با یک موقعیت اتفاق می‌افتد و همه در آن حل می‌شوند. اگر قرار بود یکی از شخصیت‌ها بزرگ‌تر از موقعیت باشد آن وقت به نتیجه امروز نمی‌رسیدیم. به نظرم توکلی خیلی هوشمندانه در درام جلو رفته است. می‌خواهم واقعیتی را بگویم؛ قبل از تولید، ما هم چنین دغدغه‌ای را داشتیم. می‌پرسیدیم که چرا قصه وجود ندارد؟ اما وقتی به ذهنیات توکلی نزدیک شدیم و کارش را در اجرا دیدیم که نمی‌خواهد قهرمان پروری کند و تاکید دارد که این اتفاق یک فعل گروهی بوده است خیال مان آسوده شد. بزرگترین لطمه را در فیلم‌های جنگی آنجا خوردیم که یک سری حاجی بودند و سری دیگر سید، و مرگ آن‌ها با فاجعه برابری داشت. مرگ بقیه، اما نه برای دوربین مهم بود و نه برای قصه و کارگردان. اتفاقا تنگه ابوقریب به شکل هوشمندانه از این معضل گریخته است.

همه عاشق بودیم

به نظرتان ممکن است مخاطب گمان کند که فیلم تنگه ابوقریب یک بازسازی فوق العاده از یک واقعه است، اما قصه و داستانی ندارد؟

چون نیازی به قصه ندارد؛ اگر داستان داشت، اگر به شخصیت‌ها و خانواده هایشان نزدیک می‌شد و می‌خواست روان شناسی کند شاید امروز این انتقاد وارد می‌شد که چرا در برابر واقعه بزرگی مثل تنگه ابوقریب از این اتفاقات کوچک صحبت شده است؟ به یقین می‌گویم که اگر قصه‌ای وجود داشت امروز از این حرف می‌زدیم که حیف، چرا به خود واقعه بیشتر پرداخته نشده است. به نظرم همه چیز این فیلم از روی حساب و کتاب است. فقط در چند سکانس و به صورت گذرا درباره چند شخصیت که شاید پیش برنده داستان باشند صحبت می‌شود آن هم در حد خوردن یک آبمیوه و بعد به اتفاق بزرگ می‌رسد. مخاطب فقط می‌داند که همه این شخصیت‌ها گرفتاری‌های خود را دارند و می‌خواهند به زندگی برگردند، اما به خاطر یک هدف بزرگتر از همه چیز می‌گذرند.

 باز هم می‌خواهم خواهش کنم که این سوال را نیز از منظر دید یک نویسنده پاسخ بدهید. در مورد شخصیت علی، عکاس نوجوان فیلم متوجه می‌شوم که توکلی بسیاری از سوالات نسل جوان را از زبان او بیان می‌کند، مثل این که ما چرا شیمیایی نمی‌زنیم و ...، اما وجود خود این شخصیت غریب است در پیشانی این واقعه.

خیلی خب، من می‌گویم ما داریم یک فیلم می‌سازیم، اما برای چه جامعه‌ای و چه مقدار از واقعه فاصله گرفته‌ایم و اصولا مردم چه نظری درباره جنگ دارند؟ نسل نو پر است از این سوالات و هوشمندی بهرام توکلی را نشان می‌دهد که نماینده‌ای از این نسل را در قصه گنجانده است.

ولی با یک کنش منطقی. سوال اینجاست مگر می‌شود که مادر یک نوجوان که عشق عکاسی دارد دستش را بگیرد و به یک رزمنده بسپارد و آن رزمنده هم به راحتی او را تا خط مقدم بیاورد؟ این سهل انگاری برای مخاطب چندان توجیه پذیر نیست.

به همین راحتی هم نبود؛ توکلی چند کد برای این شخصیت در نظر گرفته بود. پدر این نوجوان دوست یکی از رزمندگان بوده و فرزندش می‌خواسته جبهه را از نزدیک ببیند. توکلی به دست او یک دوربین می‌دهد از این بابت که دوربین می‌تواند ما را به یک اتفاق آنقدر نزدیک کند که از عهده چشم معمولی خارج است. نشانه گذاری‌ها دقیق و عمیق است؛ گویی که از چشم یک نوجوان می‌خواهیم اتفاقات را ببینیم، اما جالب آن که از یک جایی دوربین از دستش می‌افتد، انگار که چشمش به اندازه دوربین بینا شده است. کارکرد دراماتیک این شخصیت همین است.

همه عاشق بودیم

 بله و آخر فیلم هم می‌بینیم که علی اسلحه بر دوش می‌گذارد و گویی پس از پشت سر گذاشتن مراحل سخت، آبدیده شده و بیرون آمده است. این نماد‌ها قابل درک است، اما به هر حال باید از یک کانال منطقی و باورپذیر روایت شود.

چه قدر در فیلم می‌خواستند جلوی علی را بگیرند، حتی یکبار در قسمت تدارکات مشغولش کردند، اما خودش به خط مقدم آمد. وقتی برای یک شخصیت دغدغه‌ای تعریف می‌شود دیگر نمی‌توان رهایش کرد. آن وقت ممکن بود این سوال پیش بیاید که چرا شخصیتی با آن همه پرسش پاسخ نداده شده را در میانه راه رها کردید؟ در نهایت، علی خودش می‌آید و اولین مواجهه اش در خط مقدم با مجید است که به او می‌گوید بیخود کرده‌ای که آمده‌ای، اما دیگر آمده و درگیر اتفاقات می‌شود و نمی‌توانند پسش بزنند.

شخصیت‌های فیلم گاهی در بحبوحه درگیری‌ها و زیر آتش، دیالوگ‌های فیلسوف وار می‌گویند. مثلا خلیل در اوج کشمکش‌ها که نفس مخاطب بند آمده، دیالوگی به این مضمون می‌گوید که‌ای کاش یک چیز‌هایی را هیچ وقت به یاد نیاوریم.

این‌ها همان نشانه گذاری‌های صاحب درام است. از منظر دید کارگردان کاراکتر به مخاطب می‌گوید که‌ای کاش این اتفاق‌ها یاد ما نماند، اما در خاطر تویی که داری اثر را می‌بینی ماندگار شود.

اما به نظرتان این گونه دیالوگ‌ها گل درشت نمی‌شود و از قصه بیرون نمی‌زند؟

به نظرم آن قدر فلسفی و بزرگ نیست، آن هم از دهان کسانی که مرگ را بار‌ها به چشم دیده‌اند. اتفاقا شاید در این موقعیت‌ها انسان‌ها به فلسفه نزدیک‌تر شوند. در شرایط عادی به فلسفه نزدیک شدن دشوار به نظر می‌رسد، اما در مرز زندگی و مرگ شاید سوالات و چالش‌های بیشتری به ذهن متبادر شود.

همه عاشق بودیم

 شما در تنگه ابوقریب با بازیگران به نسبت جوانی مثل امیر جدیدی و جواد عزتی همبازی بودید، تجربه همکاری با این جوانان چگونه بود؟

 در موقعیت ایده آل قرار گرفتن همه را در خود حل می‌کند. تنگه ابوقریب آنقدر تجربه دلنشینی بود که تا همین الان هم دلتنگ لحظاتش می‌شوم. با وجودی که فیلم در شرایط به شدت سختی ساخته شد؛ آلودگی، گرد و غبار و دود که حتی باعث شد ریه یکی از تصویربردار‌ها عفونت کند و شرایط غیرقابل تحمل به نظر می‌رسید، اما آنقدر دلنشین بود که گاهی با هم تماس می‌گیریم و می‌گوییم کاش می‌شد به آن روز‌ها برگردیم. روزی چهار ساعت از ساعت ۴ تا ۸ صبح زیر گریم بودیم. همه این‌ها باعث می‌شد که به این موضوع فکر نکنم که در کنار چه کسانی هستم. شاید جریان ساری در فیلمنامه در ما هم نفوذ کرده بود. ما هم یکدیگر را نقد نمی‌کردیم چرا که همه در یک کلیت خوب حل شده بودیم.

نقش خلیل در فیلم تنگه ابوقریب چه جایگاهی در کارنامه بازیگری تان دارد؟

بهتر است بگویم تنگه ابوقریب جایگاه ویژه‌ای در کارنامه‌ام دارد. نمی‌خواهم در مورد فرد صحبت کنم. خلیل تنگه ابوقریب مثل سایر شخصیت‌های فیلم آنقدر از خودگذشته بود که بعد از همه اتفاقات فقط یادش می‌آمد که شیر آب خانه اش را بسته و بعد می‌گفت که بلاخره یکی دیگر می‌آید و شیر را باز می‌کند. نشانه‌ای به این موضوع که زندگی جریان دارد. آنقدر همه در آن اتفاق بزرگ حل شده بودند که دردم می‌گیرد اگر بخواهم در مورد کاراکتر خودم صحبت کنم، پس ترجیح می‌دهم در مورد کلیت فیلم حرف بزنم.


انتهای پیام/