جشن تولد مجری معروف برنامه کودک+عکس
من معتقدم شناسنامه فقط یک عدد است. مهم این است که احساس و وجودت چه باشد و خودت، خودت را چند ساله بدانی.
سیمایش سالهاست که با اجرای برنامه برای کودکان و نوجوانان گره خورده است. سیمایی شاد و سرزنده که شاید به دلیل همین ارتباط نزدیک با کودکان و حفظ کردن کودک درون، ردی از شکستگی و گذر زمان در آن دیده نمیشود و او، هنوز همان عموی محبوب برنامههای کودک است که به قول خودش، در 18 سالگی متوقف مانده است. عمو پورنگ را میگویم.
امروز، روز تولدتان است. چند ساله می شوید؟
18.
در شناسنامه چطور؟
من معتقدم شناسنامه فقط یک عدد است. مهم این است که احساس و وجودت چه باشد و خودت، خودت را چند ساله بدانی.
... و چرا خودتان را 18 ساله می دانید؟
چون بهرغم تمام سختیها و گرفتاریها، دغدغههایم هنوز جنس کودکانه دارند. بچهها سختیهای زندگی را در حد و اندازه خودشان میبینند و سختیهایشان با یک فرد 70 ساله تفاوت میکند. شعار هم نمیدهم. ممکن است عدهای بگویند فرضیایی دارد با واقعیت مبارزه میکند. نه؛ حقیقت این است که سن آدم بالا میرود. ولی تو میتوانی باوجود همه اتفاقاتی که میافتد، احساسات و تعلقات کودکیات را همچنان در خودت حفظ کنی.
این روحیه خوب کودکی در وجود شما از کجا نشأت می گیرد؟ از چه دوره ای به بعد تصمیم به حفظ آن گرفتید؟
من از زمانی که به تلویزیون آمدم، قدری معذبتر شدم و سعی کردم کنترل رفتارم را بیشتر داشته باشم. روحیه شیطنت و بازیگوشی از قدیم در من وجود داشته و این را خیلی از دوستانم به من میگویند. الان مدتی هست که تنپوشی به نام پورنگ آمده و مرا قدری از خودم جدا کرده است. پورنگ اتوکشیدهتر است؛ کمتر شیطنت میکند. البته شیطنت من به معنای خرابکاری نیست. من از بچگی بازیگوش بودم و از این بازیگوشی لذت میبردم. از لحظه لذت میبردم. [به روی میز اشاره میکند] اگر قرار بود این فنجان چای را در کنار هم بخوریم، در حینش کلی شوخی میکردم و لذت میبردیم. اما الان وقتی کسی من را میبیند، انتظار دارد قدری وزینتر باشم. در صورتی که قاعده طبیعیاش این است که من خودم باشم.
همان طور که اشاره کردید، ما مخاطبان بیشتر عمو پورنگ را می شناسیم و با او آشنا هستیم. اما داریوش فرضیایی حقیقی چه شکلی است؟ چه تعریفی دارد؟
داریوش فرضیایی، شکل پلنگ صورتی است! (میخندد)
چرا؟!
چون دائمأ گند میزند! (خندهاش شدیدتر میشود) پلنگ صورتی در عین اینکه ساده و دوستداشتنی است، احمق نیست. این نکته مهمی در وجود اوست. البته کمی هم شبیه سندباد هستم. ویژگی ماجراجویی سندباد برایم خیلی جالب است. او ماجراجو بود و دوست داشت چیزهای جدیدی را ببیند. من هم ترکیبی از این دو شخصیت هستم. خرابکاریهایم به پلنگصورتی رفته و ماجراجوییهایم به سندباد. در نهایت میتوانم اینطور بگویم که داریوش فرضیایی کودک بزرگشدهای است که هنوز قالب کودکیاش را نشکسته و از آن لذت هم میبرد.
شاید در این مسیر کمی مورد تمسخر قرار بگیرد، اما مهم این است که خودش احساس رضایت میکند. این رضایت این روزها برای هرکسی پیش نمیآید. من خودم را دوست دارم، البته نه به معنای تکبر؛ از پوشیدن رنگ شاد لذت میبرم و لذت میبخشم و دوست دارم لبخند به لب دیگران بیاورم. در فضایی که مدام یأس پمپاژ میشود، خوب است همدیگر را دوست داشته باشیم و اتفاقات خوب را ببینیم. همین که زندهام و نفس میکشم خوب است؛ همین که شما را میبینم، با هم حرف میزنیم، میخندیم... اگر این لحظه تمام بشود، دیگر اتفاق نمیافتد و باید همین الان از آن لذت ببریم.
اما به نظرتان در چنین روزهایی که مردم با مشکلات مختلفی به ویژه از لحاظ اقتصادی مواجه هستند، آیا همچنان می شود شاد بود؟
خب همه مشکلات، مالی نیست، مشکل عاطفی هم در جامعه هست؛ مشکل روحی، خانوادگی، شخصی. مگر میشود کسی مشکل نداشته باشد؟ من در حرفهایم به رضایت اشاره کردم و حتی با وجود مشکلاتم سعی میکنم ناامید نشوم و رضایتم را حفظ کنم.
اتفاقا به نظرم چون رضایت دارم، میتوانم شرایط را تحمل کنم. دلیل اینکه خودم را دوست دارم هم همین است. من دارم در این شرایط در مقابل مشکلات ایستادگی میکنم و به دلیل همین ایستادگی، باید خودم را دوست داشته باشم.
من به مردم حق میدهم ناامید باشند؛ چون مدام داریم اخبار بد میشنویم. اما بچههایمان چه گناهی دارند؟ چرا باید دنیای کودکی را از آنها بگیریم؟ من به عیادت کودکان سرطانی میروم؛ آیا معنیاش این است که از بیماری آنها رضایت دارم؟ نه. رضایتم از این است که از آن کودک درسی میگیرم. او برای لحظهای لبخند به لبش میآید و همین به من امید و رضایت میدهد. احساس میکنم که میتوانم از بودنم راضی باشم، چون وجودم فایدهای دارد.
تفکری فلسفی وجود دارد که می گوید دم را غنیمت بشمار. از حرف هایتان این طور برداشت می کنم که شما هم به این جمله معتقدید و جهان بینی خاص خودتان را نسبت به زندگی دارید.
دقیقا همینطور است. برای درک خیلی چیزها لازم نیست حتما سراغ آمار و ارقام برویم. من به فضای مجازیام نگاه میکنم. فضایی که اسمش مجازی است؛ اما اتفاقا خیلی هم واقعی است و هرکسی رد پایی از تراوشات ذهنیاش را در آن به جا میگذارد. اصل وجود آدمها در این فضاست. درست است که خیلیها اسمشان مستعار است، اما اصلیترین افکارشان را به نمایش میگذارند و عقده، امید، حسادت و دیگر موارد از وجودشان بازتاب میدهند. من بر این اساس جامعهام را میشناسم.
همه نظراتی را که مردم برایتان می نویسند، می خوانید؟
بله!
و عمده این نظرات چه سمت و سویی دارد؟ با توجه به طیف مخاطبانی که دارید، عمده نظرات را بچه ها می گذارند یا بزرگ ترها؟ محور کلی حرف هایشان چیست؟
قشر نوجوان در میانشان زیاد است؛ ولی مادرها جالبترین واکنشها را دارند. اکثرا میگویند خوش به حالت که شاد هستی و ما به حال تو غبطه میخوریم. دلم میخواهد به این افراد بگویم که این شادی در خانه تو هم هست؛ خودت دنبالش نمیگردی. من چهکار کنم؟ برایتان مثالی میزنم. شما 20 سال پیش امکانات الان را داشتید؟
نه!
پس چرا بیشتر شاد بودید؟
چون شاید دغدغه هایمان کمتر بود...
بله. 20 سال پیش خیلی از ماها موبایل و اتاق شخصی نداشتیم. دروغ است که بگوییم الان هم امکانات نداریم. حالا حتی اگر به پایینشهر هم بروید، میبینید که تلویزیون رنگی دارند. در شرایط امروز، انتظارها بالا رفته و سطح فرهنگ هم متفاوت شده است. بهروز شدن فرهنگ اتفاق خوبی است؛ اما در عین حال داشتههایمان را هم نباید فراموش کنیم و گذشته را از یاد ببریم.
نقش رسانه و بویژه رسانه ملی در این میانه کجاست؟ چقدر می تواند در احیای دوباره این اصل ها و فرهنگ ها نقش داشته باشد؟
برنامههای تلویزیون میتوانند سادهزیستی را دوباره آغاز کند. میتوانیم مجموعههایی بسازیم که زندگی را ساده نمایش دهند. یادتان هست که کارتونهای قدیمی چقدر قشنگ بودند؟ آنها را با کارتونهای امروز مقایسه کنید که جز پرخاشگری و ترس و واهمه و خشونت چیزی ندارند.
کارتونهای قدیم احساس داشتند. بل و سباستین، دختری به نام نل، حنا دختری در مزرعه... آنها هم بدبختیهای خاص خود را داشتند؛ ولی با این حال دوستداشتنی بودند. پینوکیو خیلی حرف برای گفتن داشت. شاید آن کارتونها را بچههای امروز نبینند و نپسندند، چون سلیقههایشان عوض شده. ولی این وظیفه من است که این ذائقه را بالاتر ببرم. گروه برنامهساز عمو پورنگ همیشه این هدف را دنبال میکند و با افتخار میگویم جزو برنامهسازانی هستیم که همیشه کودک، اولویت اصلی ماست. شاید ضعفهایی هم داشتهایم، اما هیچگاه دغدغه کودک برایمان کم نشده و اتفاقات مثبتمان بیشتر است.
از دید خودتان مثبت و منفی های مسیری که عمو پورنگ تاکنون طی کرده (بویژه در محله گل وبلبل) چه مواردی هستند؟
خب محله گلوبلبل اتفاق خوبی بود که بعد از 30 سال در عرصه کودک رخ داد و یادآور محله بروبیا بود. در این برنامه ما بعد از مدتها از پخش زنده فاصله گرفتیم و از آنجا که برنامه تولیدی بود، دست بازتری برای تفکر داشتیم. برنامه زنده در یاد هیچکس باقی نمیماند و در آرشیوها ضبط نمیشود. در محله گلوبلبل تجربه خوبی به دست آوردم. بچهها به استودیو آمدند، خودخواسته، سبک اجرای من را متفاوت کردند و الان تاثیرات این برنامه را در جامعه میتوانیم ببینیم.
مثال می زنید؟
در یکی از قسمتها برفک که شخصیت منفی ما بود، به دروغ بین مردم اینطور شایعه کرد که قحطی در راه است. مردم با حمله به مغازهها، اجناس را خالی و احتکار کردند و بعد فهمیدند مقصر وضعیتشان، دروغ برفک است. بچهها در آن قسمت تاثیر نوعدوستی و همدلی را فهمیدند و متوجه شدند طمع، کار درستی نیست.
آرزوی بالنسواری داشتم!
به عقب برگردیم. داریوش فرضیایی که حالا این قدر کودکانگی برایش جدی است، خودش در کودکی چطور بود؟
من کودکی خوب، ساده و معصومانهای داشتم. کودکیام را دوست داشتم و هنوز هم دوست دارم. شاید خیلیها بخندند، اما من بارها در جویهای محلهمان افتادهام و بلند شدهام. با توپهای پلاستیکی بازی کردهام و هنوز هم آن دوران را از یاد نمیبرم. ما فقیر نبودیم، اما پولدار هم نبودیم. با این حال از داشتههایمان لذت میبردیم و در همان اتاق نه متری، زندگیمان بخوبی سر میشد.
شاید این سوال قدری کلیشه ای به نظر برسد؛ اما وقتی کودک بودید، آرزو داشتید در بزرگسالی چه کاره بشوید؟
معلم و مجری. به مدرسه هم که میرفتم، فعالیتهای فوق برنامه زیاد داشتم، سر صف برنامه اجرا میکردم و چنین کارهایی را دوست داشتم.
سرگرمی ها و بازی ها و رویاهایتان در آن دوران چه بود؟
گردوبازی را خیلی دوست داشتم و بازی میکردم. رویایم هم این بود که تحتتاثیر جزیره اسرارآمیز، دلم میخواست یک بالن بسازم و با آن سفر کنم. یکبار در کودکی یک سبد را برداشتم، آن را توی بالکن خانهمان گذاشتم و سوارش شدم. گمان میکردم اگر خودم را هل بدهم، سبد از جا بلند میشود، اما افتادم پایین و خدا رحم کرد آسیبی ندیدم. خاطره دیگرم مربوط به خرابهای است که پشت خانهمان بود. با بچههای محل آنجا میرفتیم، دو بشکه را کنار هم میگذاشتیم و برای خودمان یک سن نمایش میساختیم. الان که به عقب برمیگردم، میبینم از همان موقع داشتم کار امروزم را تمرین میکردم. حتی بلیتهای کاغذی میساختیم و از خواهر و برادرهایمان میخواستیم بیایند و تماشاچی ما باشند. نمایش هم اجرا نمیکردیم. کارمان را فیلم میدانستیم و برای مثال ساز دهنی امیر نادری را بازی میکردیم.
یعنی از همان زمان خودتان را در شرایط امروز می دیدید و فکر این روزها را می کردید؟
نه، اصلا؛ اما این اعتقاد را دارم که بازیهای دوران کودکی، تمرینی برای ساختن آینده هستند. آن بازیها، شخصیت آیندهام را ساختند و بعد دیدم به این کار علاقهمند هستم. بازیهای امروز بچهها چیست؟ آنها اصلا تفریحی غیر از تبلت و کامپیوتر و اینها ندارند. بچهها به رباتهایی کوچک تبدیل شدهاند. بچههای امروز بچگی نمیکنند. درگیر بلوغ زودرس شدهاند و این برای آینده کشورمان خوب نیست.
تابه حال در مواجهه با کودکانی که به برنامه تان می آیند، شده اتفاقی را ببینید که باعث تعجبتان بشود و ندانید چه جوابی به آن کودک بدهید؟
یکبار وسط برنامه، یکی از پسرها بلند شد و رفت میان دخترها نشست. از او پرسیدم پسرم چرا اینجا نشستی و او بغلدستیاش را نشانم داد و گفت خواهرم است. همان لحظه آن دختر به حرف آمد و گفت دروغ میگوید و به من گفته الکی بگو خواهرم هستی! واقعا تعجب کردم چرا یک بچه پنجساله باید چنین دروغی بگوید. در لحظه چنان دروغی را ساختن، واقعا هنر میخواهد. این به معنای زنگ خطری برای جامعه ماست و من همیشه با خودم به دلیل دروغی که گفت، فکر میکنم و جوابی برایش ندارم.
فرهنگسازی بهترین هدف تلویزیون است
برنامه های شما همیشه اهداف فرهنگی مختلفی را در دل خود دنبال می کنند. از ترویج کتابخوانی گرفته تا موارد قدیمی تری چون طرح همیاران پلیس که دنبال کردید و در آن دوران تاثیر خوبی روی کودکان داشت. در این سال ها مسئولان چقدر از این ظرفیت برنامه سازی شما برای آموزش موارد مختلف به کودکان بهره جسته اند؟
همیشه معتقدم اگر میخواهید آموزشی را نهادینه کنید، باید آن را به صورت مستمر ادامه بدهید. اصطلاحا کار باید تمیز باشد و سوژههای مختلف را دستمالی نکنیم. به طرح همیاران پلیس اشاره کردید. آن طرح چرا ادامه پیدا نکرد؟ نمیشود که فقط 90 قسمت برنامه بسازیم و بعد ماجرا تمام شود. ساخت چنین برنامههایی، مستلزم کارشناسی است. باید فکر و بررسی شود و بعد برنامه را بسازیم. باید درازمدت را توی ذهن داشته باشیم تا هر موضوعی بعد از مدتی به حال خود
رها نشود.
گلوبلبل 3 در راه است
راستی عمو پورنگ کجاست؟ چرا این شخصیت محبوب این روزها در تلویزیون فعالیت ندارد؟
این روزها در خانه هستم. مشغول استراحتم و لحظات خوبی را سپری میکنم. البته راستش از اینکه مردم از من بپرسند چرا نیستی و فعالیت نمیکنی، لذت میبرم. میگویند اگر میخواهی بیشتر دیده شوی، مدتی نباش. من به این وقفهها ایمان دارم.
خب شخصیت محبوب و برنامه سازی چون عمو پورنگ، اصلا چرا باید خانه نشین باشد و برنامه نسازد؟
برای اینکه مسائل مالی، در برنامهسازی دخیل شده است. الان اگر میخواهیم برنامهای بسازیم، حتما باید به دنبال اسپانسر برویم و این اتفاق درستی نیست.
اتفاقا وجود اسپانسرها، در بیشتر موارد به برنامه های اخیرتان ضربه زدند و باعث افتش شدند. خودتان این قضیه را قبول دارید؟
واقعیت این است اسپانسرها در همهجای دنیا وجود دارند. مشکل اینجاست اسپانسرهای ما، به صاحبان برنامهها تبدیل شدهاند و ضوابط کار را آنها تعیین میکنند. این یعنی ما در مقابلشان کوتاه آمدهایم و این خوب نیست. من برای همه تصمیمات احترام قائلم بویژه اینکه الان در یک تنگنای اقتصادی هستیم. ولی ایکاش اولویتبندی شود و تا جایی که ممکن است، برنامههای کودک شامل این قضیه نشوند. با این حال اگر هم قرار است اسپانسر بیاید، من اسپانسرهای فرهنگی را بیشتر ترجیح میدهم.
پس در حال حاضر برنامه سازی نمی کنید، چون منتظر اسپانسرید؟
اتفاقا اسپانسر را پیدا کردهایم و بزودی ساخت محله گلوبلبل 3 را آغاز میکنیم. فعلا در مرحله پیشتولید هستیم.
این که در تمام این سال ها در قالب عمو پورنگ مانده اید و خود داریوش فرضیایی به حاشیه رفته، اذیتتان نمی کند؟ برای مثال ممکن بود بتوانید بازیگر شوید.
من اصلا بازیگری را دوست ندارم. عدهای میگویند در طنز هم میتوانستم موفق باشم، اما من همیشه دوست داشتهام عمو پورنگ بمانم.
مواقعی هم بوده که به دلیل عمو پورنگ بودن، احساس کنید خود حقیقی تان چندان جدی گرفته نشده و این برایتان تلخ باشد؟
این جدی گرفته نشدن همیشه اتفاق افتاده؛ اما الان فکر میکنم اینطوری بهتر است و الان، از اینکه جدی گرفته نمیشوم، خوشحالم. زمانی بود که از این رفتار ناراحت میشدم، اما الان به منزله فرصتی میبینم که باعث میشود حرفهایم را - ولو در قالب طنز- بگویم.
آرزوی ساخت برنامه مشترک با مادر
شما ارتباط عاطفی خوبی با مادرتان دارید و تا جایی که می دانم، هنوز در کنار مادرتان زندگی می کنید. درست است؟
بله. اگر در مقابل دوربین میگویم با مادرتان رفتار خوبی داشته باشید و با او رفیق باشید، حرفم از واقعیت رفتار خودم دور نیست. عدهای به من میگویند خوش به حالت که با مادرت خوبی. من از این حرفشان تعجب میکنم. مگر رفتار مادر و فرزندی باید چیزی غیر از این باشد. این روزها زنجیره ارتباط و امید میان خانوادهها در حال کمرنگ شدن است.
و این رابطه خوب را همیشه در مقابل دوربین هم دیده ایم؛ چه زمان هایی که به واسطه دوربین با او صحبت می کنید و چه زمان هایی که همراه با هم مهمان برنامه ها می شوید...
من در برنامههایم همیشه به جایگاه مادر تاکید دارم و از این بابت خوشحالم. بیننده رفتارم را میبیند، از آن لذت میبرد و با خودش فکر میکند چه اشکالی دارد اگر این رابطه در خانه او هم وجود داشته باشد.
حتی از رفتارشان در نقش هایتان الهام هم می گیرید؛ برای مثال شخصیت گلیجان که برگرفته از ویژگی های مادرتان بود؛ درست است؟
بله، همیشه از او الهام میگیرم. یکی از فانتزیهایی که همیشه دارم و اگر قدرت و توانش را داشتم اجرا میکردم، این است که برنامهای مشترک با حضور مادرم بسازم؛ برنامهای که رئال باشد. دوست دارم چهار تا دوربین مخفی در گوشههای خانهمان کار بگذارم و رابطه و حرفها و شوخیهایمان را به صورت بیواسطه به تصویر بکشم. بالاخره یک روز این طرح را عملی میکنم و یک روز از زندگیمان را به تصویر درمیآورم.
ارسال نظر