گفتوگویی بیپرده با «اکبر عبدی»؛ مرد هزار چهره سینما
وقتی به جایگاه او در سینمای ایران نگاه می کنیم، از این همه نقش های متفاوت، متضاد و گوناگون که بازی کرده شگفت زده می شویم.
چه چیزی در طول این همه سال زندگی، بیش از باقی چیزها شما را تحت تاثیر قرار داده است؟
انسان بودن بسیاری از کسانی که در این مملکت داریم بیش از هر چیز مرا تحت تاثیر قرار داده. آدم بودن، عاشق بودن و صبوری را در مردم مان حس می کنم و همین است که مرا عشاق ایران و ایرانیان کرده است.
سینما باعث چه نوع ارتباطی بین شما و مردم شده است؟
یک کار نمایشی چه تصویری باشد و چه تئاتر، آینه ای است که مردم را به خود نشان می دهد؛ انگار عکسی از جایی در اجتماع می گیریم و روی آن کار می کنیم و سپس آن را به صورت تئاتر یا سریال یا فیلم سینمایی نشان خود مردم می دهیم. خب! هر چقدر سوژه ای که انتخاب کرده ایم به مردم نزدیک تر باشد و در گفتن آن صادق باشیم آن اثر موفقیت آمیز می شود. این نه در مورد من بلکه در مورد همه دوستانی که همکارم هستند، صدق می کند.
این عشق و علاقه تان به مردم از کجا می آید؟
این چیزی نیست که بتوانیم از بیرون به خودمان اضافه کنیم؛ بلکه چیزی است که از ریشه آدمی و از درون او می آید. اگر با مردم مان دوست نباشیم و آنها را نشناسیم که نمی توانیم ادای شان را دربیاوریم.
چرا بعضی ها قضاوت مردم را دست کم می گیرند؟
مردم می فهمند؛ کم سوادترین افراد بزرگ ترین منتقد ما هستند. اگر در خانه مشغول دیدن تلویزیون باشند، کانال تلویزیون را عوض می کنند و به آشپزی می پردازند یا به کار دیگری می رسند. اگر در تئاتر باشد چرت می زنند و ممکن است در انتهای کار با دست و تشویق بیدار شوند و از سالن بیرون بروند. همه اینها به درون یک هنرمند بر می گردد. فرقی هم نمی کند که این هنرمند خواننده باشد، عکاس باشد یا شاعر و نقاش باشد؛ هر چقدر راستگو باشد موفق تر است.
این سادگی، راستی و صداقتی که ما سال هاست در شخصیت شما دیده ایم، چیزی است که از خانواده به شما ارث رسیده یا در جامعه آن را کسب کرده اید؟
در همه نقش هایی که بازی کرده ام؛ از باز هم مدرسه ام دیر شد و خاله خانم بگیرید تا هتل پیاده رو و آدم برفی و... از شخصیت و منش پدرم استفاده کرده ام؛ یعنی درون شخصیتی که توسط من و کارگردان پدید آمده بخشی از شخصیت پدرم دخیل بوده.
این موضوع شامل همه نقش های تان می شود؟
بله! برای مثال لهجه و گویشی که در رسوایی به کار برده ام گویش و لهجه پدرم است.
گویا پدر شما قبل از ازدواج یعنی از سن 17 سالگی به تهران می آیند. ایشان چطور با مادرتان آشنا می شوند و با او ازدواج می کنند؟
پدرم که به تهران می آید در خانه خواهرش ساکن و پس از مدتی خاطرخواه استاد عمه ام؛ یعنی مادرم می شود. عمه ام نزد مادرم خیاطی یاد می گرفت. مادرم بچه محله تیر دوقلو بود. به هر حال پدرم با مادرم ازدواج می کند و من هم همان محله تیر دوقلو به دنیا می آیم.
تا چه سنی در آن محله بودید؟
تا شش سالگی. وقتی هفت سالم شد و قرار شد به مدرسه بروم و سر کلاس اول بنشینم. به محله نازی آباد رفتیم و درسم را در آنجا خواندم.
چه شد که به نازی آباد رفتید؟
چون پدرم کارگر کارخانه چیت سازی بود و کارخانه چیت سازی در نازی آباد بود. بنابراین ما هم به خیابان آرامگاه رفتیم و نازی آبادی شدیم.
مهم ترین ویژگی پدرتان چه بود؟
به جرات می توانم بگویم که پدرم در طول زندگی اش حتی یک بار هم دروغ نگفته. اگر از کسی بدش می آمد درجا به او می گفت: مثلا می گفت (با لهجه ترکی) شما حقه بازی، من از شما خوشم نمی آید. اگر هم از کسی خوشش می آمد، می گفت؛ اکبر آقا این آدم درستی است. در طول عمرمان ندیدیم پشت سر کسی حرف بزند؛ چون حرفش را جلوی افراد می زد.
چطور او را قضاوت می کنید؟
آدم بسیار خاصی بود. ببینید! وقتی کسی فقط خودش است، قابل احترام و خاص می شود. به همین خاطر است که از پدرم این گونه یاد می کنم.
شما در فیلم های سیرک بزرگ لهجه اصفهانی، در ای ایران لهجه کرمانی، در پاکباخته لهجه مشهدی، در اجاره نشین ها، هنرپیشه، آدم برفی و مرد آفتابی لحن تهرانی را به کار برده اید. این شناخت شما از انواع گویش ها و لهجه های مختلف ایران از کجا می آید؟
یک هنرمند چه عکاس، چه شاعر، چه نویسنده- فرقی نمی کند- باید حتما اجتماعی را که در آن زندگی می کند خوب ببیند. متاسفانه ما اطراف مان را نه خوب می بینیم و نه به حرف دیگران خوب گوش می کنیم. فقط حرف می زنیم و دخالت می کنیم؛ مثال وقتی دو نفر در خیابان تصادف می کنند همه می شوند کارشناس ارشد تصادفات راهنمایی و رانندگی! یک نفر آن وسط می گوید، آی دندانم و آن وقت همه می شوند بهترین دندانپزشک و دندان ساز! همه می خواهند حرف بزنند. این روزها هم به طنز می گویند، ما 80 میلیون نفر حرف می زنیم، هیچ کس گوش نمی کند، ولی ژاپنی ها 20 نفر حرف می زنند، 140 میلیون گوش و به آن عمل می کنند!
شما را به عنوان یک هنرمند مردمی می شناسیم. بارها شنیده ام شما راحت در کوچه و خیابان با مردم گرم برخورد می کنید و همه را از خودتان می دانید. ارتباط تان با مردم چرا این قدر گرم و صمیمی است؟
ممکن است از نظر بعضی از دوستان این آشنایی یک طرفه باشد؛ مثلا بگویند ما که لزوما آنها را ندیده ایم، آنها ما را دیده اند. باید همیشه این حس را داشته باشیم که به هر حال همیشه از راه تئاتر، تلویزیون و سینما مردم را دیده ایم و مهمان شان بوده ایم و آنها را می شناسیم. جایگاهی بالاتر از آنها نداریم. به همین دلیل با ضعیف ترین و قوی ترین آدم ها به یک نحو باید برخورد کنیم. به هر حال ما به نوعی الگو و معلم هستیم. بنابراین نمی توانیم غیراخلاقی رفتار کنیم. پس قبل از آن که آنها به ما احترام بگذارند، ما باید به آنها احترام بگذاریم و عرض ادب کنیم تا ترس و رودربایستی شان بریزد و زودتر به ما نزدیک شوند. این موارد ممکن است در بعضی ها گم شده باشد یا اصلا اجرا نشود اما ما قدیمی ها به لحاظ تجربه به آنها رسیده ایم. به نظرم هرچه با اجتماع مان دوست و صادق باشیم در کارمان موفق تر خواهیم بود.
زمانی در مدرسه، فیزیک شما را برای نمایش نامناسب می دانستند و به همین دلیل هم اجازه ندادند بازی کنید. پس چطور شد برخلاف نظر آنها یکی از موفق ترین بازیگران شدید؟
من چاق بودم و می گفتند یک بازیگر باید نرمش فیزیکی داشته باشد. البته از جهتی هم درست است. می گفتند فردی ممکن است سنگین وزن هم باشد، ولی بدن بسیار نرمی داشته باشد. در مدرسه به من می گفتند؛ تو خیلی تپل و چاقی، اصلا نمی توانی تکان بخوری. با این حال، به فاصله چند ماه رییس گروه تئاتر مدرسه و به اکبر نمایشی معروف شدم و تئاترمان در مدرسه اول شد. جالب است، همان آقایی که به من راه نمی داد، می گفت، نقشی هم برای من بگذارد!
گفتید که بچه یکی از قدیمی ترین محله های تهران؛ یعنی نازی آباد بودید. نازی آباد در آن دوره چه نوع محلی بود. بچه های هم سن و سال شما چگونه بودند؟
همه آن محل جزو طبقه کارگر و ضعیف جامعه بودند و همه جوان ها به خصوص پسرها تلاش داشتند در هر رشته ای نفر اول آن بشوند تمام تلاش جوان های آن موقع این بود که به جایی از کار و زندگی برسند که بتواند به خانواده شان کمک کنند.
خیلی از بچه های نازی آباد آدم های سرشناسی شدند. این بچه های قدیمی چطور تربیت شدند که در رشته خودشان بهترین شدند؟
ببینید! رزمنده خوب، شهید خوب، جانباز خوب، مسئول خوب، ورزشکار خوب، نویسنده معاصر خوب، تراشکار و قالب ساز خوب، نجار خوب و هر رشته دیگری در نازی آباد خوبش هست. خب! این بر می گردد به این که پدر و مادر آنها را آزاد می گذاشتند و بچه ها خودشان پویا بودند و آنها هم مثل شناگری که برای نخستین بار در آب شیرجه می زند، شدند. ما در حقیقت در زندگی و جامعه شیرجه زدیم و کم کم در جهتی که باید می رفتیم، می رفتیم. خود من ابتدا هم تراشکاری و قالب سازی کار می کردیم و هم بازیگری را پی می گرفتم. پیش خودم می گفتم در هر کدام از این رشته ها پررنگ شوم آن دیگری را کنار می گذارم. وقتی متوجه شدم حین کار هنری همزمان سر سه تا کار دیگر می روم، تراشکاری و قالب سازی را کنار گذاشتم.
اولین کار سینمایی تان جنجال بزرگ بود و بعد بلافاصله با اجاره نشین ها در سینما محبوبیت پیدا کردید. نخستین حس و حال جلوی دوربین رفتن در سینما چطور بود. فکر کنم برای شما خیلی عادی بوده، نه؟
همین الان هم قبل از این که بخواهم نقشی را اجرا کنم دو، سه روز مضطرب و نگران می شوم تا وقتی که چند روز از اجرای نقش بگذرد و به حالت عادی برگردم. بازیگر هر نقشی را بخواهد بازی کند باید احساس کند کلاس اول است؛ چون برای نخستین بار است که می خواهد آن نقش را بازی کند. پس یک بازیگر هیچ وقت نمی تواند بگوید، خب! دیگر تمام شد؛ مدرکم را گرفتم و الان سرهنگم!
یکی از نقش هایی که چندین بار تکرار کرده اید نقش جاهل بوده. جاهل ها از نظر شما چه تیپ و شخصیتی داشتند؟
چندین تیپ جاهل در فرهنگ مان داریم؛ یک جاهل که از فیلم های فارسی قدیمی می شناسیم، یک جاهل که از قصه ها و حکایت های قدیمی که بزرگ ترها به ما گفته اند، برای ما به یادگار مانده. یک جاهل هم داریم که امروزی و شکی و جدید است. البته تا یادم نرفته؛ یک جاهل مثل رابین هود هم داریم. به هر حال همه اینها ویژگی های خاص خودشان را دارند.
آخرین کار تئاتری که از شما دیدم نمایش مش اکبر و دخترانش در سالن دزاشیب بود. قبل از نمایش سرپیری و معرکه گیری را به مدت خیلی کوتاهی اجرا کرده بودید. می خواستم بدانم این نوع نمایش ها چه ویژگی هایی دارند که غالب مردم ایران به آنها علاقه نشان می دهند؟
چون برای آنها آشناست. مردم این شخصیت ها را می شناسند؛ یا قدیم ترها در همسایگی شان بوده اند یا حتی این روزها آنها را دور و بر خود می بینند. نمایش مش اکبر و دخترانش را که در سالن دزاشیب اجرا کردیم، سالن مملو از جمعیت شد. فکر می کنید چرا؟ چون که تماشاچی در این گونه نمایش ها تصویر عمو، عمه یا شوهر خاله یا شوهر عمه خودش را می بیند.
نمایش اکبر آقای آکتور تئاتر رکورد فروش دوران اجرا در تالار سنگلج را زد و باعث شد سنگلج پس از سال ها مهجوری دوباره مثل گذشته جان بگیرد و بازسازی شود. مهم ترین علت موفقیت و استقبال از آن نمایش چه بود؟
به طور کلی آنچه در وجودم است، در همه کارهایم اعم از نمایشی و سینمایی هم جریان مستتر است. در این میان به نظر من بیش از هر چیزی، صادق بودن در بازی دخیل است و البته استفاده از سوژه هایی که برای تماشاچی ملموس و آشنا است.
شما یکی از ارکان اصلی سینمای عامه پسند در سینمای ایران هستید. به نظرتان کار در سینمای عامه پسند چقدر برای سینمای ایران حیاتی و با اهمیت است؟
این نوع سینما همین که تماشاچی را با سینما آشتی می دهد، خیلی بااهمیت است؛ چون هم اکنون و با وجود ماهواره و در دسترس بودن دست کم دو هزار کانال، فروش های بالایی می کند. به همین خاطر است که سینماگران سلیقه مخاطب را فهمیده اند، هر چند بعضی از فیلم ها متاسفانه سطح پایینی دارند؛ مثلا گاه در برخی از فیلم ها نقش هایی را می بینیم که برای کار تلویزیونی یا سریال ساخته شده اند!
شما نقش های متعددی داشته اید؛ از قهوه چی و بنگاه دار معاملات ملکی و کارگر بگیرید تا عکاس، هنرپیشه پاسبان، شاگرد کبابی و... برگه برنده شما برای ارائه این تنوع نقش ها که از بطن جامعه می آید چه بوده و فکر می کنید چطور مخاطب با این تنوع نقش ارتباط برقرار کرده است؟
همه اینها افرادی هستند که ما با آنها در اجتماع زندگی کرده ایم و آنها را می شناسیم البته باید هم همینطور باشد؛ وگرنه مخاطب با آنها ارتباط برقرار نمی کند.
با وجود این همیشه خودتان یا همان اکبر عبدی بوده اید...
اگر نقش پلیس را بازی کردم، اکبر عبدی بودم که پلیس است. خب! مردم دوست دارند بدانند اگر مثلا اکبر عبدی کارمند اداره بود ،چگونه آدمی می شود. راز خوب بازی کردن نقش های گوناگون در این است که درون بازیگر و هنرمند باید حتما در کارش مستتر باشد و دیده شود. این باعث می شود صداقت در کار بازیگر بیشتر باشد.
در نوجوانی شما را اغلب در نقش پسری سر به هوا می دیدیم اما همیشه بذله گو و حاضرجواب بودید. مردم چرا و چگونه توانستند با آن شخصیت خوب ارتباط برقرار کنند؟
تماشاچی ها این گونه نقش ها را دوست دارند. باز هم مدرسه ام دیر شد را با همان ویژگی سر به هوا بازی کردم. بعد از این کار بود که از من خواستند همین نقش را در سینما هم تکرار کنم اما قبول نکردم؛ چون اگر این کار را می کردم، دیگر استاد تقوایی جرات نمی کرد با من کار کند. یکی از افتخارات کاری ام این است که توانستم با این استاد عزیز کار کنم. خیلی شانس آوردم و از خدا تشکر می کنم که در رزومه کاری ام؛ آن هم در ابتدا، با استادانی چون: مهرجویی، حاتمی و تقوایی کارکردم.
لحظه ورود مادر به خانه و بازی درخشان شما به خصوص در آن سکانس فیلم مادر یکی از زیباترین و تاثیرگذارترین لحظات تاریخ سینمای ایران است؛ لحظه ای که چادر مادر را می گیرید بو می کنید، می بوسید و رها می کنید. چطور چنین حس نفسگیری را در آن سکانس اجرا کردید؟
استاد حاتمی گفت، اگر مادر را بغل کنید و ببوسید، موقع نظارت آن صحنه را حذف می کنند. گفتم اجازه بدهید کار دیگری بکنم، نه در تمرین بلکه در زمان فیلمبرداری و برداشت اصلی؛ چون در تمرین ممکن است آن اثری را که باید از دست بدهد و عادی شود. ایشان قبول کردند. در زمان اجرا، پشت در حیاط پنهان شدم که مادر مرا نبیند. بعد که آمد، از پشت چادرش را گرفتم و همان طور بو کردم و سپس آن را رها کردم. چند دقیقه گذشت، متوجه شدم کسی کات نمی دهد. دیدم زنده یاد حاتمی، همسرشان، آقای کلاری، استاد اسکندری و همه بچه ها دارند اشک می ریزند.
در نمایش هایی که روی صحنه تئاتر بازی کرده اید همواره پیوندتان را با عناصر سنتی و مولفه های ایرانی حفظ کرده اید. این تعلق خاطرتان به فرهنگ و سنت از کجا می آید؟
20 سال از زندگی ام را در جوار استاد زنده یاد علی حاتمی زندگی کردم. اصلا ایرانی بودن را من از ایشان و از استاد خواجه امیری آموختم و مدیون آنها و خانواده و محیطی که در آن زندگی کردم، هستم. معتقدم هر هنرمندی در هر رشته ای باید اجتماعی را که در آن زندگی می کند خیلی خوب بشناسد. اگر نشناسد نمی تواند عکاس و نقاش و موزیسینی موفقی باشد. ما که برای مخاطب انگلیسی بازی نمی کنیم، هر هنری داریم برای مخاطب ایرانی است. بنابراین اگر خودمان این تماشاچی را خوب نشناسیم نمی توانیم کار خوبی به آنها ارائه دهیم. پس باید خودمان را بیشتر از هر زمانی به فرهنگ، مولفه های ایرانی و سنت های میهنی پیوند دهیم.
ادای واقعی!
شما در دوره عبوس و بی خنده دهه 60 مردم را خیلی خنداندید. چطور توانستید در آن دهه کم انعطاف اینقدر به مردم انرژی بدهید؟
برادرم به من می گفت، خجالت می کشم در محله مان بایستم؛ چون هر کدام از رفقایم را می بینم رفته اند جبهه یا جانباز یا شهید شده اند. مادرم گفت اکبر چون نان آور خانواده است و کمک می کند اگر شده باشد پنهانش می کنم و نمی گذارم برود. به همین دلیل برادر کوچک مان جور ما را کشید و در سال 1381 بعد از 15 سال جانبازی شهید شد. بعدها به ما گفتند شما هم مسئولیت شادکردن خانواده همان افرادی را که جبهه رفتند، داشتی. خب! این هم مسئولیت کمی نبود، چون از رسول اکرم هم نقل شده که اگر مسلمانی، مسلمانی را شاد کند ارج و نزدیکی زیادی پیش خداوند دارد.
خنداندن آن نسل در آن فضا کار سختی بود؟
سعی خودمان را می کردیم. وقتی بیرون با مردم برخورد می کردیم متوجه می شدیم که راضی اند؛ مثلا خیلی ها که مجموعه های تلویزیونی و فیلم های ما را می دیدند بسیار گرم و صمیمی ما را در آغوش می گرفتند. خب! اینجا بود که متوجه می شدم که کارم را درست انجام داده ام.
از شما نقش های زنانه متعددی دیده ایم، پیرزنِ «خوابم می آد»، نقش درنا در آدم برفی و همین اواخر در دو نقش زن میانسال و پیرزن در فیلم خواب زده ها. می توان گفت: شاید تنها بازیگری باشد که نقش زن را منحصر به فرد بازی می کنید. چطور این قدر درخشان در این گونه نقش ها ظاهر می شوید؟
همه نقش هایم را سعی می کنم زندگی کنم نه بازی. به آقای عطاران گفتم، پیرزن می شوم و می رویم در خیابان؛ اگر مردم متوجه نشدند با شما قرارداد می بندم. در کار آقای جیرانی هم چون تست مان در کار آقای عطاران جواب داده بود، بازی کردم.
این زنان را از زندگی واقعی می گیرید؟
در معنای عام بازیگری یعنی ادا درآوردن. حالا این ادا را هر چقدر نزدیک به واقعیت اجرا کنیم قابل قبول تر می شود.
شما در فیلم هنرپیشه نقش اکبر عبدی را بازی کردید. به جز این فیلم از میان متن هایی که برای فیلم نوشته می شد، کدام یک براساس نقش اکبر عبدی بوده، منظورم این است که گفته باشند موقع نوشتن فیلمنامه اکبر عبدی را مد نظر قرار داده ایم؟
تقریبا هیچ کدام. من خودم را به نقش می رسانم در مورد هنرپیشه هم بگویم که سخت ترین کار باری بازیگر این است که به او بگویند خودش را بازی کند؛ چون وقتی دوربین روشن شود، بازیگر ادایی در می آورد که از خودش دور شود. در فیلم هنرپیشه اصلا نباید احساس می کردم دوربینی روشن شده یعنی باید خودم و خودم جلوی دوربین می رفتم.
ارسال نظر