داستان ماشین تایپ من
در داخل انبار کسی نبود. از فرصت استفاده کردم و تمام لباسم را پر کردم از کتابها و جزوههای ممنوعه و بهمراه ماشین تایپ خارج شدم.
عبدالله شهبازی مورخ معاصر در کانال تلگرامی اش نوشت:
دیپلم تایپ را در نوجوانی گرفتم. سال ۱۳۴۸ که ۱۴ ساله بودم. برای فوت آقای حکیم در اوائل ۱۳۴۹ من و گروهی نوجوان اعلامیهای کوتاه تهیه کردیم و سرخود امضاء زدیم «جامعه روحانیت شیراز». مضمونش این بود که پس از آقای حکیم رجوع شود به «حضرت آیتالله العظمی خمینی.» سه روز در منزل آقای سید اصغر شاپوریان با ماشین تایپ «برادِر» این اعلامیه را تایپ کردم. ("برادِر" مارک ماشین تایپ خوب ژاپنی در آن زمان بود که قسطی خریده بودم بنام مادرم از آقای حقجو نمایندگی "برادر" در خیابان زند.) اعلامیه را با کاغذ کاربن تکثیر میکردیم. انگشتهای دو دستم سیاه شد از شدت تایپ. سیاه واقعی نه سیاه بعلت کثیفی در استفاده از کاربن. از این کارهای وحشتناک زیاد کردهام ولی الان ظاهراً سن و سال اجازه نمیدهد.
تصویر زیر همان ماشین تایپ است که عشق من است. هنوز هم دارمش. در دادگاه نظامی تجدیدنظر عمده دفاعیات من حول این ماشین بود که ساواک در بازرسی خانه برده بود. که این ماشین متعلق به مادرم است و غیره و غیره. بالاخره به خاطر سماجت من در حکم دادگاه برغم صغر سن (زمان دستگیری ۱۷ ساله بودم) به یک سال و نیم محکوم شدم ولی ماشین تایپ را پس دادند. پس از آزادی رفتم تحویل بگیرم. یک درجهدار جلوی انبار دادسرای نظامی نشسته بود. مرا فرستاد داخل انبار که پیدایش کنم. در داخل انبار کسی نبود. از فرصت استفاده کردم و تمام لباسم را پر کردم از کتابها و جزوههای ممنوعه و بهمراه ماشین تایپ خارج شدم.
ارسال نظر