کریس پرت:سالها دستفروشی میکردم
مادرم صندوقدار یک خواروبارفروشی به نام سیفوی است و پدرم هم مرده است او کارگر ساختمانسازی بود. خیلی سخت کار میکرد. در معدن و این قبیل جاها هم کار کرده بود. جایی بزرگ شدم که قدر و ارزش پول را یاد گرفتم.
زمانی به کارنامه کریس پرت نگاهی میاندازید، بیشک قدرت مقابله با چهره متعجب خود را ندارید، دلیل این اتفاق نیز بسیار ساده است؛ شما از کریس پرت در حد فاصل سالهای 2000 تا 2014 آثار زیادی دیدهاید ولی او را در فیلمهای مورد علاقه خود نیز بهیاد ندارید!پرت به مدت 14 سال در نقشهای فرعی آثار کوچک و بزرگ ظاهر شده است و شما تنها او را از سال 2014 به بعد میشناسید!
برای فرو نشاندن حس کنجکاوی خود هم که شده به فیلمهای بهنسبت تازهتر وی سری میزنید «او» بیشک در دسترسترین فیلم وی از دوران گمنامیاش است؛ با تماشای اودیسه عاشقانه اسپایک جونز و نقشآفرینی بینظیر خواکین فونیکس تازه متوجه میشوید که پرت در نقش دوست و همکار فونیکس با نام پل در برخی از صحنهها حاضر میشود و ظاهری کاملا متفاوت دارد. درحقیقت کریس پرت تا پیش از سال 2014 آثار کارنامهاش را با ظاهر نوجوان و کمی بعدتر جوانی فربه ایفا کرده است. ظاهری که تفاوتهای قابلتوجهی با چهره و استایل وی در این روزها دارد. به گزارش صبا او اکنون ستاره بینظیر و پولساز استودیوهای هالیوودی است. دو اثر پرفروش تاریخ سینما، با حدفاصل دو سال مسیر زندگی و حرفه کریس پرت را تغییر داده است. «محافظین کهکشان» و «دنیای ژوراسیک» به شکل غافلگیرکنندهای دنیای سینما را با ستارهای تمام عیار مواجه کرد و باعث صعود پلههای موفقیت برای کریس پرت بود. پلههایی که بهمدت 14 سال قادر به عبور از یک مرحله آن نیز نبود و حال یکشبه، رهی صدساله را طی میکرد. پرت این روزها آثار مهم دیگری را آماده نمایش یا در حال فیلمبرداری دارد؛ «مسافران» در کنار جنیفر لارنس، «محافطین کهکشان 2» اثری که بسیار در انتظار آن هستند و «هفت دلاور» که بازسازی پرستارهای با حضور دنزل واشنگتن، اتان هاوک و پرت خواهد بود. مصاحبههای زیادی پس از به شهرترسیدن پرت با وی صورت گرفته است ولی در کمتر گفتوگویی پرت خاطرات دوران مهجوری و گمنامیاش را بیان کرده است. گفتوگوی «تاکز» با ستاره خواستنی این روزهای سینمای جهان یکی از این معدود گفتوگوهاست.
*آقای پرت آیا اسم مستعاری داشتهاید که با آن بزرگ شده باشید؟
پسر میمونی و پسر موشی. فکر کنم هر دو اسم را پدرم، گذاشته بود. به من میگفت موشپسر چون گوشهای بلبلی و دندانهای بزرگی داشتم.همین گوشها و دندانهایی که در حال حاضرم دارم ولی دوران بچگی روی آن سر کوچک، چهره غریبی بود. سر من خیلی وقت بعد از سایر اعضای چهرهام بزرگ شد. آن موقعها هنوز رشد نکرده بود و برای همین قیافهام شبیه موش بود. پسر میمونی را بهخاطر ندارم اولین بار چه زمانی برایم گذاشت ولی بهترین دوستم و بعدش هم دیگر همه، من را به این اسم صدا میکردند.
*پدر و مادرتان به چه کاری مشغولند؟
مادرم صندوقدار یک خواروبارفروشی به نام سیفوی است و پدرم هم مرده است او کارگر ساختمانسازی بود. خیلی سخت کار میکرد. در معدن و این قبیل جاها هم کار کرده بود. جایی بزرگ شدم که قدر و ارزش پول را یاد گرفتم. یادم میآید وقتی که بچه بودم، خانوادهام درآمد کمی داشت و برای همین اگر بچهای از من میپرسید که کمیکبوکی خواندم میگفتم، نه! کمیکبوکها گران هستند و بچههای دیگه به من میگفتند؛ یعنی چه؟ آنها سه دلارند و من میگفتم، وقتی سه دلار نداشته باشی، سه دلار برایت گران محسوب میشود. میدانستم، درخواست هیچ چیزی نداشتن چه معنی میدهد و اینقدر باهوش بودم که هیچوقت درخواستی نداشته باشم. خوبیاش هم این بود که بعد از یک مدت میبینید که درحقیقت هم دیگر هیچ درخواستی ندارید.
*آیا شما کفشهایتان را تا وقتی که سوراخ بشود میپوشیدید؟
بله؛ تا وقتی که سه سایز برایم کوچک میشد و کنارهاش بیرون میزد. این بدترینش بود. من و برادرم همیشه فرسودهترین کفشها را داشتیم. میدانید که کفش برای بچهها مهم است. یک بار من و مامان جایزه بازی بینگو که 85 دلار بود را بردیم و من یک جفت کفش ریبوک پمپدار خریدم. پسر! آن کفش را سه سال پوشیدم. وقتی برایم کوچک شدند مجبور شدم کفی تویش را در بیاورم و جدارههای داخلی کفش را جر بدهم تا کمی برای پایم فضای بیشتر درست کنم.
امروزه دیگر پمپ را در همه کفشهای بسکتبال میبینید اما زمان ما هیچ کفشی، سیستم پمپ نداشت و عاشق این ویژگی کفشم بودم، آخر من همیشه کفشهای داغانی داشتم. هر سال وقتی به کفشهایی که مجبور بودم در طی سال بپوشم نگاه میکردم دلپیچه میگرفتم.
*مشخص است که اوضاع در حال حاضر برایتان عوض شده است. «دنیای ژوراسیک» با استقبال بسیار بالایی مواجه شد و «محافظین کهکشان» یکی از پرفروشترین فیلمهای 2014 بود. احساس خانوادهتان در مورد این موفقیتها چیست؟
میدانید یک مقدار عجیب است. برادرم یک حمایتکننده همهجانبه است همیشه همین گونه بوده است. او در شکلگیری شخصی که اکنون هستم نقش زیادی دارد ولی خوب میدانید گاهی اوقات باورش برای آنهایی که خیلی به آدم نزدیک هستند هم سخت است و از طرفی هم نمیدانند چهطور باید با آن مواجه شوند. اگر این اتقاق موقعی که جوانتر بودم میافتاد اوضاع فرق میکرد ولی الان... البته من خیلی سپاسگزار و خوشحالم از اتقاقهایی که برایم افتاده ولی این اتفاقها برخورد نزدیکانم را کمی سختتر کرده است؛ یعنی آنها را کمی معذب میکند. برایشان همان آدم همیشگی هستم که یکدفعه مشهور شده و این کمی اوضاع را عجیبوغریب کرده است. البته قرار نیست خودم را ببازم.
*از چه لحاظ خودتان را ببازید؟
به اندازه کافی تجربه دارم که متوجه باشم جریان فیلمسازی و بازیگری از چه قرار است و از این موفقیتی که کسب کردم غول بزرگی نمیسازم. فکر میکنم وقتی که جوانتر باشید چشماندازی از این قضیه ندارید و وقتی که موفقیتی کسب میکنید میتوانید بهراحتی از دستش بدهید.
فکر میکنم بهقدری روی خودم کار و تلاش کردم که به اندازه کافی و آهسته به رشد خودم ادامه بدهم و این موفقیتهای کنونی باعث نشود که همه چیز را خراب کنم. امیدوارم.
*درست است که قبل از اینکه بازیگر بشوید در یک ماشین ون زندگی میکردید؟
بله؛ سالها دستفروشی میکردم. کلی ضرر کردم و ورشکسته شدم و از این کار هم متنفر بودم. وقتی که 19 سالم بود رهایش کردم و یکی از بهترین دوستانم که هنوزم بهترین دوستم است، بلیتی یکطرفه برایم خرید به شهر ماویی؛ جایی که وقتی دبیرستانی بود، در آن زندگی میکرد؛ آنجا یک مکان فوقالعاده و اسطورهای برای بیخانمانها بود. ما در آنجا مستقر شدیم، میکشیدیم و مینوشیدیم و ساعتهای کمی کار میکردیم، 15 تا بیست ساعت در هفته فقط برای اینکه هزینه سوخت و غذا و مایحتاج ماهیگیری را در بیاوریم.
نمیدانم اگر 35 سالم میشد و هنوز آنجا بودم اوضاع همینگونه بهنظر خوب میآمد یا نه ولی میدانم آن موقع دوران خیلی خوشی را میگذراندیم. ما درحقیقت در رویاهایمان زندگی میکردیم و این فوقالعاده بود.
*حالا شما ازدواج کردید و یک پسر دارید و ستاره دو فیلم پر فروش هالیوود هستید. این زندگی رویایی شما در 35 سالگی است؟
بله؛ خیلی نزدیک است. رویاهای آدم همیشه در حال تغییر و تحول است. همیشه آرزو داشتم که بتوانم قبضهایم را فقط از راه بازیگری و نه کار دیگری پرداخت کنم.
الان به آنجا رسیدم و خیلی حس خوبی دارم ولی الان میخواهم که بهتر و بهتر بشوم. یک زمانی هدفم این بود که بتوانم نقشهای بهتری ایفا کنم، نقشهایی که فقط در آن آدم بد و فرعی ماجرا نباشم و بعد توانستم نقش مکمل و بعدش هم نقش کمدی داشته باشم. در حال حاضر این مراحل را طی کردهام و به جایی رسیدهام که میتوانم به نقشهایی هم که به من پیشنهاد میشود، نه بگویم. هیچوقت فکر نمیکردم روزی برسد بتوانم به نقشی، نه بگویم! و دغدغه بیپولی کشیدن هم نداشته باشم.
*خیلی از بازیگران استطاعت این کار را ندارند.
من غذای سگ میفروختم. برایم مهم نیست و برای یک شرکت داروسازی تبلیغ داروی تبخال میکردم و الان دیگر نمیخواهم نقشی را برخلاف میل خود بازی کنم. همانطور که گفتم آرزوهای آدم بهصورت مداوم تغییر میکند و فکر میکنم الان رویایم، چیزی در حدود بازی در فیلمهای پرفروش باشد و بودن در گروه فیلم پرفروشی مثل «دنیای ژوراسیک» که من در آن رشد کردم یا «محافظین کهکشان»، فیلمی که بهعنوان بیننده هم از آن لذت میبرم و خیلی دوست دارم که جزوی از آن باشم و بیشتر رشد کنم، خیلی هم دوست دارم که روی نوشتههایم خلاقانهتر عمل کنم و متمرکز باشم. از طرفی دوست دارم بتوانم ساعتهای بیشتری را با پسرم و روی کاناپه راحتی خانهام بگذرانم. اینها آرزوها و خواستههایی هستند که در حال حاضر دارم! اینکه میتوانستم برای خودم خانه و یک کاناپه راحتی داشته باشم جزو رویاهای فراواقعیام بود و برای همین خیلی از محقق شدن چنین آرزویی خرسند هستم.راستش این خیلی دیوانهکننده است، نمیتوانم باورش کنم چون من سالیان سال، خانهای برای خودم نداشتم.
ارسال نظر