غلامعلی حدادعادل
روایتی تاریخی از کرامات حضرت علی بن موسی الرضا(ع)
از جمله مشاهدات وی در این سفر کرامتی است که خود در حرم مطهر رضوی به چشم دیده و آن را تحت عنوان «مشاهده دیگر» ذکر کرده است.
پایگاه خبری تحلیلی «پارس»- به مناسبت سالروز ولادت امام هشتم حضرت امام رضا علیه السلام مناسب دیدم هدیه ای همراه با تبریک به حضور خوانندگان خراسان و همه دوستداران و ارادتمندان آن امام رئوف تقدیم کنم. این هدیه خاطره ای است که یک روحانی به نام سید محمد علی مبارکه ای که در سال 1325 هجری شمسی (1365 قمری) فوت کرده از مشاهدات خود در حرم رضوی نقل کرده است. از وی در سال 1393 کتابی منتشر شده به نام «گزیده دانشوران و رجال اصفهان و زندگی نامه خود نوشت مؤلف» که به کوشش آقای رحیم قاسمی تصحیح شده و ناشر آن مؤسسه کتاب شناسی شیعه در قم است. حجت الاسلام و المسلمین رضا مختاری، رئیس مؤسسه کتاب شناسی شیعه در مقدمه ای که بر کتاب نوشته درباره مؤلف کتاب چنین گفته است:
مؤلف کتاب حاضر خطیب توانا و عالم خوشفکر و پر تلاش مرحوم حاج سید محمد علی مبارکه ای رحمت ا...علیه (1316ـ 1365 ق ـ 1325ش) از دانشمندانی است که مجهول القدرو مغمورالذکر مانده و بیشتر آثارش هنوز منتشر نشده است.
این عالم ربانی دست پرورده حوزه پررونق اصفهان در حدود یکصد سال پیش است هر چند مدتی در حوزه های دیگر از جمله قم و مشهد و تهران درس خوانده است ولی عمده تحصیل و شکل گیری شخصیت او نزد علمای اصفهان و در آن حوزه با برکت و با نشاط بوده است. حضور چند ساله در خدمت علمای وارسته و نامدار آن روزگار و حشر و نشر و استفاده از محضر بزرگانی چون حضرات آیات ابوالمجد شیخ محمدرضا نجفی مسجدشاهی، سیدابوالقاسم دهکردی ، شهید سید حسن مدرس و آخوند کاشی از او شخصیتی جامع، فهمیده و منتقد و دلسوز جامعه دینی و حوزه ها ساخت.
علاوه بر این ها سفر به کشورهای مختلف و دیدار با مردم و عالمان آن کشورها و اطلاع از اوضاع و احوال جهان بر بصیرت و تیزبینی او افزوده است.
وی علاوه بر تألیف به وعظ و خطابه اشتغال داشت و در زمره خطیبان و منبریان کبیر ایران و طراز اول اصفهان بوده، و مورد غضب ایادی طاغوت رضاخان واقع و در سال 1358ق دستگیر و زندانی شد و حدود 9 ماه در زندان به سر برد.
کتاب حاضر گزیده ای از پنج مجلد کتاب دانشوران و رجال اصفهان (مشتمل بر عالمان دوره صفویه تا عصر مؤلف) و بیشتر شامل سرگذشت علمای متأخر و معاصر مؤلف است. موضوعات و محتوای هر پنج مجلد این اثر، در مقدمۀ مصحح معرفی شده است. علاوه بر آن، زندگی نامه خودنوشت مؤلف یا خاطرات مبارکی را که بسیار شیوا و جذاب و عبرت آموز و شبیه سیاحت شرق آیت ا... آقا نجفی قوچانی است به گزیده دانشوران ملحق کرده ایم.
شرح حال مفصل مؤلف را مصحح محترم کتاب در مقدمه جداگانه ای در آغاز کتاب ذکر کرده است.این کتاب در واقع دو کتاب در یک مجلد است، «گزیده دانشوران و رجال اصفهان» و «زندگی نامه خودنوشت مؤلف». آنچه در این نوشته نقل کرده ایم از زندگی نامه خودنوشت مؤلف است. وی در خاطرات سفر اول می نویسد:
پس از آنکه دو سه سالی در اصفهان به شغل وعظ روزگار گذرانیدم در خیال زیارت مشهد حضرت رضا علیه السلام برآمدم مرکب ما در این مرتبه اتومبیل فورد بود. به سهولت وارد قم شدیم؛ زیرا که قدری راه ها شسته شده بود. (پس از) ورود در قم، آیت ا... حاجی شیخ عبدالکریم در طرف عصر به دیدن تشریف آورده، با جمعی از فضلای حوزه خودشان. یک شب بیشتر نماندیم. از قم برای تهران با همان مرکب حرکت کردیم.
(پس از) ورود در تهران نیز چندان توقف نکرده، حرکت از برای ارض اقدس نمودیم. مرکب ما اتومبیل شورلت بارکش بود و سواری حرکت نمی کرد؛ چه آنکه راه ها خیلی بد بود. این مسافرت از تهران به خراسان هم از(مسافرت) اوّل ما از اصفهان به قم چیزی کسر نداشت. هنوز مؤسسه صحیحی از برای مسافربری در نقاط ایران تشکیل داده نشده بود.
آنچه ممکن بود از بار و مسافر برداشته، روز اول فقط از تهران به قشلاق رسید، آن هم چون عده مسافر زیاد بود هر جا ماشین به گل فرورفته کمک کرده نجات می دادند. در نزدیکی قشلاق هم آتش گرفت، به توسط آب و گل و خاک خاموش شد و در اینجا خطر بزرگی برطرف شد.
شب را از قشلاق حرکت کردیم. شب دویم به سمنان رسیدیم.
نزدیک ظهری بود که از سمنان حرکت کرده ولی این قطعه راه را مرکب به سرعت آمده، دو ساعت بعد از ظهر وارد دامغان شدیم. در آنجا صرف نهار شد. چندان سیاحتی نکردیم. فقط این شهر مرا به یاد ملوک طبرستان آورد. آثار عتیقه در او موجود است و از او نیز بزرگانی برخاسته اند.
سه ساعت به غروب بود، حرکت کرده، نزدیک غروب آفتاب در یک فرسخی ده ملا، باران به شدت بارید. ماشین و مسافر تماماً دچار زحمت سیلاب شدند. عاقبت نجات حاصل نشده، (ماشین) در گل ماند. ظلمت فرا رسید. چاره ای ندیدیم. گفتند: قلعه ای است در این نزدیکی، شب را باید در آنجا توقف کرد. تاریک بود. بیابان هم پر از آب و گل و خار و سنگ. پای برهنه، با چراغ مرکبی، شروع به رفتن نمودیم. خبر از پاهای خود نداریم که چقدر مجروح شده، هوا هم نهایت سرد شد. به فکر این هستیم خود را به یک پناهگاه برسانیم. یک وقت دیدم صدای ضجه و گریه غریبی به گوش می رسد. معلوم بود از ساکنین همان قلعه بودند. وقتی نزدیک شدیم پریشانی عجیبی از ساکنین قلعه مشاهده شد. معلوم شد همان سیلاب به این قلعه رسیده و تمام قلعه و خانه ها را ویران ساخته، مردمانش پراکنده شده، جمعی به طرف ده ملّا، و جمعی در میان صحرا با اثاثیه و سامان، و بسیاری هم اثاثیه هاشان در زیر خرابی و دم سیلاب مفقود شده.
از این قلعه فقط یک عمارت نیم خراب باقی بود که دو اطاق از او را آب نگرفته بود، ولی جمعی هم از اهالی پناهنده به آن دو اطاق بودند، و راه بدان جا هم به واسطه آب و گل و خرابی مشکل بود. وقتی آنا ملتفت شدند که ماها غریب هستیم و زوّار قبر امام هشتم می باشیم به گریه افتادند و اظهار انفعال می کردند که چرا باید این حادثه بر آنها رخ دهد که در چنین وقتی که ما با این حالت بر آنها وارد شده ایم قدرت بر پذیرایی نداشته باشند! مع الوصف ماها را بردند در همان دو اطاق منزل دادند. بیشتر مسافرهای ماشین، از ترس اثاثیه خود، در ماشین و روی بار و روی ریگ های بیابان در گل ماندند. ما چند نفر را این چند نفر از اهل این قلعه، در این دو اطاق منزل دادند. پاسی از شب گذشت. پسر فلانی آمد و پلوی با خورش در نهایت خوبی در یک مجموعه برای ما حاضر ساخت و زبان عذرخواهی گشود که به واسطه این حادثه ما امشب نتوانستیم از شما پذیرایی کنیم. و از گوشه های چشم خود به حال ما اشک می ریخت، و حالت خود را در چنین وقتی که خانه و زندگانی او ویران شده بود فراموش کرده، و پای برهنه، در میان آب و گل و تاریکی شب در صدد خدمت به ماها بود... بالجمله، شب را به وصفی که گفته شد بدون خواب گذرانیدیم. صبح گاه هرچه می خواستیم به آن خانه ویران ها پولی بدهیم نمی پذیرفتند، تا آنکه به اصرار و قسم، مبلغی به آنها داده و به مرکز اتومبیل، خود را رسانیدیم. پس از نجات از گل حرکت کرده به ده ملّا رسیدیم.
مؤلف، در سال 1346 هجری قمری، (1306 هجری شمسی) سفر دیگری به مشهد می رود. در خاطرات این سفر دوم ذیل عنوان «مشاهدات روحانیه» می نویسد:
در مدت اقامت در سفر دوم، پاره ای از مشاهدات روحانیه از برای من پیش آمد نمود، و از فیوضات روحانیه و برکات لاهوتیه آن مقام مقدس، پرده هایی از پیش چشمم برداشته شد، که بعضی را نمی توانم پرده از ظاهر بردارم و پاره ای از آنها که می توانم می نویسم.
از جمله مشاهدات وی در این سفر کرامتی است که خود در حرم مطهر رضوی به چشم دیده و آن را تحت عنوان «مشاهده دیگر» ذکر کرده است. غرض اصلی، از این مقاله، همین مطلب است و هدیه ای که به حضور شیعیان حضرت رضا علیه السلام و زائران و مجاوران مرقد مطهر ایشان تقدیم می کنیم همین بخش از کتاب است:
نیز در یکی از روزها در همین سفر، قبل از پیش آمدهای مذکور، در یک ساعت قبل از ظهر در حرم بودم، و در بالای مسجد بالای سر مطهر مشغول حال خود بودم ناگاه پیرزنی را که لباسش وضع لباس مردم قائنات بود دیدم که بالای سر آن حضرت ضریح را گرفته، و در آن وقت (حرم) از زوّار خلوت بود، و با آن حضرت صحبت های عادی عوامانه می داشت، و در آخر عرض نمود که: «برای رفتن به وطن مخارج خود را دارم، ولی میل دارم شب جمعه را با روز جمعه درک زیارت نمایم؛ مخارج این روز و شب را به من مرحمت کن». پس از ادای این صحبت که مرا به خود متوجه ساخته بود ـ چه آنکه حرف های عامیانه صداقت مندانه او را دوست می داشتم که به این سادگی صحبت می کرد، و چون می دانستم این نفوس ساده بی فیض نخواهند بود، از این روی به حالت او متوجه بودم ـ در آن حال دیدم از ضریح، روی خود را منصرف کرده، متوجه من شد، و اظهار داشت که «حضرت مخارج روز وشب مرا به تو حواله نمودند». من از شنیدن این سخن تصور کردم که این حالت شیادی است، و آن صحبت ها را مقدمه از برای همین نتیجه مرتّب کرده؛ از این جهت روی خود را منصرف کرده، متوجه اعمال خود شدم. دیدم دو مرتبه روی به ضریح کرده و به همان زبان ساده گفت: «به کسی دیگر حواله کن، این شخص گوش به حواله تو نمی دهد».
سپس دیدم و برگشت و گفت: «می فرمایند همان پنج هزار دینار نقره که در جیب داری و بر روی او آثار گرفتگی و شکستگی دارد و می خواستی به صرّاف بدهی (تا) عوض کند، همان را بده». از شنیدن این، حال تأثری بر من رخ داد؛ زیراکه می دانستم از این قضیه هیچ کس مطّلع نیست. آن پنج هزار دینار را بیرون آورده، و سید هاشم نام اصفهانی از تجّار که تازه وارد شده بود (و) در پهلویم نشسته بود (را) گفتم: اگر هر قدر پول همراه دارید به من بدهید بیرون از حرم به شما می دهم. او هم به قدر پنج تومان پول نقره و چهار تومان اسکناس بیرون آورده به من داد. با آن پنج هزاری، همه را به دست آن پیرزن ریختم. دیدم در میان آنها خیره شد، و همان پنج هزاری را برداشت، و گفت: «من این مابقی را نمی خواهم، و فقط همین پنج هزاری را می خواهم که آن حضرت حواله نموده». وآنچه اصرار کردم، از مابقی آنها برنداشت، و در وقت رفتن از حرم، گویا یک حالت مغناطیسی از او در من پدید آمد که کشف حالات او از برای من ممکن نباشد.
من در عالم، خیلی دیرباور هستم، و این گونه قضایا را که به چشم خود دیده نمی توانم با آن نشانه صدق و راستی انکار نمایم، و کسی هم مجبور نیست که تصدیق نماید، ولی این قدر باید دانست که بشر معجون غریبی است، و کسانی که پی به عوالم روحی خود برده ا ند، عالمی غیر از این عالم دارند، و لذتی خارج از این لذت های مادی، که دیگران را تا از آن عالم روزنه ای باز نشود خبری نخواهند حاصل نمود.
به نظر نمی رسد شرح و توضیح بیشتری افزون بر آنچه از کتاب نقل کرده ایم ضرورت داشته باشد. فقط باید اشاره کنیم که با آگاهی از این قبیل عنایات و الطاف و کرامتهای حضرت رضا(ع) معلوم می شود چرا مردم از آن حضرت با لقب «امام رئوف» یاد می کنند.جا دارد از مؤسسه کتابشناسی شیعه و مصحح محترم کتاب تشکر کنیم که با همت خود این کتاب ناشناخته را منتشر و چشم ها را به دیدن این خاطره معنوی روشن کردند. سخن آخر ما، درود و سلام ماست به پیشگاه امام همام حضرت علی بن موسی الرضا(ع) در سالروز ولادت با سعادت ایشان.
ارسال نظر