چرا نباید زیاد در محضر علما نشست؟
وقتی به دیدار علما میروید، استفاده کنید ولی زیاد ننشینید که هم آنها اذیت نشوند و هم شما بروید.
به گزارش پارس به نقل از فارس، آیتالله روحالله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران به مناسبت ماه مبارک رمضان به شرح دعای ابوحمزه ثمالی پرداخت که مشروح آن در ادامه میآید:
«مَعْرِفَتِی یَا مَوْلَایَ دَلِیلِی عَلَیْکَ وَ حُبِّی لَکَ شَفِیعِی إِلَیْکَ وَ أَنَا وَاثِقٌ مِنْ دَلِیلِی بِدَلَالَتِکَ وَ سَاکِنٌ مِنْ شَفِیعِی إِلَى شَفَاعَتِک»
*تفاوت عمل حبیّه و عمل تکلیفیّه
شفاعت ذوالجلال و الاکرام برای اهل معرفت است، نه اهل عمل. یعنی انسان اگر هم اهل عمل باشد، عملی، عمل است که با معرفت باشد. عملی که للحبّ است، نه عملی للتکلیف. عمل تکلیفیّه با عمل حبّیه متفاوت است. عمل تکلیفیّه دو حال بیشتر ندارد، یا برای ترس از جهنّم است که انسان میترسد اگر انجام ندهد، عقاب ببیند، یا به طمع بهشت است. امّا عمل حبّیه میشود لله، برای خودش. پروردگار عالم هم قرآن کریم و مجید الهیاش، وقتی سرتاسر آیات را میبینیم، تبیین میفرماید: آنجایی خریدار هست که لله است، فی سبیل الله است. آن موقع است که خداوند متعال عمل را عمل میداند.
*علّت اعمال اولیاء
لذا خود این شفاعت دلالت بر حبّ خداست و انسانی هم که خدا را دوست دارد طبیعتاً نه برای طمع بهشت و نه ترس از جهنّم عمل میکند بلکه همه کارها را از باب تبعیّت مطلقه انجام میدهد و نکته مهم اینجاست. حالا چرا؟ چون دوستش دارد. «إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی»، اگر راست میگویید خدا را دوست دارید، «إن» شرطیه است، پس او را تبعیّت کنید. نمیفرماید: «إن کنتم تخافون من النّار فاتبعونی» یا «إن کنتم تحبّون بالجنه فاتبعونی»، بلکه میفرماید: «إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی»، اگر خودش را دوست دارید، حالا تبعیّت کنید. پس خود این تبعیّت و اعلام عمل هم عندالاولیاء نه خوف از جهنّم است و نه طمع به بهشت.
لذا برای همین است که آن در روایت شریفه که در اخلاق خواندیم، بیان میفرماید: نه طمع بهشت عامل شده من تو را عبادت کنم و نه ترس از جهنّم و بعد اینطور ادامه میدهد که اگر بهشتی و جهنّمی هم نبود که انسان به طمع بهشت یا به خوف از نار عبادت کند، خودت قابلیّت عبادت داشتی. یعنی اگر کسی معرفت به تو پیدا کند، متوجّه میشود که باید عبادتت را بکند ولو اصلاً بهشت و جهنّمی هم نباشد.
شاید اگر بهشت و جهنّمی نباشد، انسان صورت ظاهر دیگر تکلیفی هم انجام ندهد. بگوید: من برای چه انجام بدهم؟ دیگر خیالم راحت است که اوّلاً عذاب نمیشوم و ثانیاً جایی هم نیست که بخواهم بروم. فرض بگیریم، فرض محال که عالم بعد از اینجا نباشد نعوذبالله عالم عبث باشد، «من مات، مات»، هرکه مرد، مرد و اصلاً هیچ چیزی بعد از مرگ نیست، نه برزخی و نه قیامتی که من از جهنّم بترسم یا به بهشت طمع کنم امّا باز اهل المعرفه وقتی نسبت به پروردگار عالم شناخت پیدا کردند، متوجّه میشوند طمع بهشت و ترس از جهنّم هم نباشد - که ما معمولاً میترسیم - به خودی خود انسان باید پروردگار عالم را عبادت کند.
لذا زینالعابدین، امام العارفین در این فراز میفرمایند: «حُبِّی لَکَ شَفِیعِی إِلَیْکَ» خود این حبّ است، نه عمل و پروردگار عالم هم حبّ را میپذیرد نه عمل را. عمل که تکلیفیّه است گرچه اگر تکلیفیّه هم نبود، خود این حبّ باعث میشد انسان عمل را انجام بدهد.
*عندالاولیاء گناه صغیره و عمل مستحب موجودیّت ندارد
لذا در جلسه قبل عرض کردیم عندالاولیاء گناه صغیره موجودیّت ندارد - گرچه روایات تقسیم به صغیره و کبیره میکنند - و آنها میگویند خود ااینکه انسان جرأت پیدا کند مخالفت با فرمان ذوالجلال والاکرام کند، کبیره است و کدام کبیرهای بالاتر از ااینکه من جرأت به بیادبی در محضر خالق یکتا کردم و خود این بالاترین گناه است.
در مثال مناقشه نیست من و شما اگر جلوی پدر و مادر دراز بکشیم یا بنشینیم و پایمان را دراز کنیم، گناهی نکردیم و این به عنوان گناه نیست امّا عند اهل المعرفه این عمل، جلوی پدر و مادر مادی، معنوی و یا استاد به عنوان پدر، گناه است. گناه ثبت نکردند امّا ااینکه تو به خودت جرأت دادی که بیادب شوی، گناه است.
لذا بیان کردیم همانگونه که عندالاولیاء گناه صغیره و کبیره موجودیّت خارجی ندارد و همه کبیره است، همه عبادات هم برای آنها فرض و عنوان مستحب ندارند. نماز شب را برای خودشان فرض میدانند. خواندن قرآن را برای خودشان فرض میدانند.
خدا گواه است ما غافلیم و عالم آنها را نمیفهمیم، ما در یک عالم دیگریم، آنها در یک عالم دیگر. ما درک نمیکنیم آنها در چه عالمی هستند ولی آنها در عالم خودشان اینها را به عنوان واجب میدانند، نه مستحب. چرا؟ نکته مهمّش اینجاست که نکته من النکات است. چون اتّفاقاً وجوبشان هم بر اساس حبّ است و اتّفاقاً آن فرضیه الهی را هم که بیان میشود، آن نماز و روزهشان هم بر اساس حبّ است؛ چون حبّ الهی دارند، به این حالت را رسیدند.
لذا در زیارت جامعه کبیره به حضرات معصومین(ع) عرضه میداریم که «بِمُوَالاتِکُمْ تُقْبَلُ الطَّاعَةُ الْمُفْتَرَضَة» یعنی اصلاً به واسطه حبّ شماست که پروردگار عالم طاعت واجب را میپذیرد.
پس آنچه که عامل است اولیاء نماز واجب را هم بخوانند، حبّ به خداست. بله، فرض هست، منتها هم آن فرضیه حبّ است و هم این مستحب برایشان فرض است.
*لطف خدا در مخفی نگاه داشتن ثواب اعمال
لذا با این مطلب که شفاعت نه به عمل، بلکه به حبّ است، فرمایش حضرت هم این است: «وَ أَنَا وَاثِقٌ مِنْ دَلِیلِی بِدَلَالَتِکَ» و من از دلیل خودم، چون تو راهنمای منی، مطمئن هستم. میدانم این راهی که تو گفتی راه حبّ است، من را به معرفت و شفاعت میرساند، نه عملم. «وَ سَاکِنٌ مِنْ شَفِیعِی إِلَى شَفَاعَتِک» و من ساکن عمل خویش نیستم، ساکن شفاعتم. میدانم این آمدنها وسیله حبّ است که این حبّ «شَفِیعِی إِلَیْکَ» است. پس من ساکن این شفاعتم، نه ساکن عمل خودم. این نکته خیلی ظریف است.
ما عمل را داریم انجام میدهیم. بلند میشویم و نیمه شب میآییم. بالاخره یک عدّه میخوابند امّا شما از خواب گرانت میزنی و داری هر شب میآیی امّا به عمل نیست و تازه من و شما هیچ چیزی از ثواب اعمالمان هم نمیدانیم و اتّفاقاً این هم لطف خداست.
یک مطلبی بگویم که این هم از آن نکته من النکات است. ابوالعرفا، آیتالله ادیب میفرمودند: لطف خدا این است که من و شما هیچ یک از ثوابهای اخروی را ندانیم. چون اگر ثواب را بدانیم به طمع ثواب انجام میدهیم امّا وقتی نمیدانیم به طمع خودش و برای خودش میآییم. الان شما عشق به مناجات آمدید.
کما ااینکه در فرازی از اذن دخول برای حضرات معصومین بیان میکنید: میگویید ما سلامی را که میدهیم، شما جواب میدهید امّا خدا حجاب قرار داده که ما آن را نشنویم. برای چه؟ «بلذیذ مناجاتهم» برای ااینکه ما این لذّت مناجات با شما را داشته باشیم؛ چون امکان دارد اصلاً صدای شما را که بشنویم یا مدهوش شویم و یا اصلاً چیز یادمان برود، ادامه مناجات را بخوانیم. دیگر انسان مجنون میشود. چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنیدن؛ آن کسی که صدای آقا را میشنود، دیگر خودش قرآن نمیخواند. حالش متغیّر است. فقط یک گوشه مینشیند و نگاه میکند.
*چرا نباید زیاد در محضر علما نشست؟
یک موقع آقا این را بیان میفرمودند که در روایتی که در فضل دیدار علما ربّانی داریم که هم در اصول کافی هست و هم شهید ثانی آن آیت حق، در منیهالمرید آورده است که وقتی به دیدار علما میروید، استفاده کنید ولی زیاد ننشینید که هم آنها اذیت نشوند و هم شما بروید. آقا میفرمودند: یک دلیل این مطلب این است که غرق در عالم ربّانی شدن که خودش نورآور است، حال انسان را عوض میکند.
همانطور که چندین بار عرض کردم امام راحل و عظیمالشّأن فرمودند: من آنقدر که از چهره آیتالله العظمی شاهآبادی علم گرفتم، از زبانشان نگرفتم. ما فکر میکردیم نگاه به عالم ربانی فقط عبادت است اما فهمیدیم علم هم میآورد امّا با ااینکه علمآور است، آقا میفرمودند: وقتی شما محو آنها میشوید، یادت میرود که خودت عمل انجام دهی.
این مصداق کوچکی است نسبت به آن که انسان صوت ائمه را نمیشنود که نکند خودش یادش برود. لذا وقتی از آنها فارغ شوی، یک لحظه تأمل میکنی که چرا ایشان اینطور شدند، چرا آیتالله بهجت، بهجت شده؛ چرا آیتالله بهاءالدّینی، آیتالله خوشوقت، ابوالعرفا، شیخناالاعظم، حضرت مفید عزیز و دیگران اینطور شدهاند. یک تأمّلی میکنید میبینید به عمل صالح است، به حب الی الله است و آن وقت هم آن اعمال را انجام میدهی. پس یک دلیل و برهان این است.
لذا این نکتهی بسیار مهمّی است که انسان بداند «وَ أَنَا وَاثِقٌ مِنْ دَلِیلِی بِدَلَالَتِکَ وَ سَاکِنٌ مِنْ شَفِیعِی إِلَى شَفَاعَتِک»، نه «ساکن من عملی»، شما را میآورند. بله، شما بلند میشوید میآیید امّا نباید امید من و شما به شبخیزیمان باشد. امیدمان این است که از طریق این عمل، اعلان حبّ است.
*انجام عمل واجب اولیاء هم برای وجوبش نیست
من یک رمزی به شما بگویم. کنز خفی الهی، آیتالله مولوی قندهاری میفرمودند: آن مرد الهی و عظیمالشّأن، سلطان العارفین، آیتالله العظمی ملّا فتحعلی سلطانآبادی فرمودند: شما میتوانید در اعمالی که انجام میدهید اینطور میتوانید به خدا بگویید و همیشه اینطور با خدا صحبت کنید که پروردگارا! عمل من فرض است و من انجام میدهم امّا این عمل فرضیّه من هم برای فرضیّه نیست، بلکه برای حبّ به تو است. پس من امید به حبّ تو دارم، نه امید به عمل خودم.
یعنی من این عمل فرضیه را به این دلیل انجام میدهم که تو را دوست دارم. من شبها میآیم چون تو را دوست دارم. امیدم به شبخیزی خودم نیست. امیدم به این است که چون تو را دوست دارم، حالا آمدم تو هم عنایت میکنی. یک لحظه به اشکم امید ندارم. به نالهام امید ندارم. به الهی العفوهایم امید ندارم. به هیچ کدام از اعمالم امید ندارم امیدم. فقط به واسطهی حبّ به توست که این کارها را انجام میدهم و امیدم این است که تو، خودت دستم را بگیری، « شَفِیعِی إِلَیْکَ». پس من «وَ سَاکِنٌ مِنْ شَفِیعِی إِلَى شَفَاعَتِک» هستم، نه «ساکن من عملی الیک». نه، هیچ کدام از اینها نمازها، نه هیچ یک از این روزهها. پس چرا روزه گرفتی؟ روزه میگیرم که اعلان حبّ کنم. همان که سلطانالعارفین بیان فرمودند. من انجام میدهم که اعلان حبّ کنم، همین. چون اگر به عمل دل ببندیم، آن موقع باید اعمال خودمان را حساب کتاب کنیم که کجا نقص دارد و کجا ندارد و میبینیم پر از نقص است. کسی جرئت دارد بگوید یک رکعت نماز من هست که در آن هیچ خللی نیست و صاف صاف است برای پروردگار عالم؟ لذا دل به عمل نمیبندم، دل به شفاعت تو میبندم و ساکن در شفاعت تو هستم، نه ساکن در عمل خودم. اینها را هم انجام میدهم که اعلان کنم حبّ تو را دارم. بلند میشوم میآیم که اعلان کنم حبّ تو را دارم.
لذا این هم نکته هم نکته من النکات است که اولیا خدا هیچ موقع کوچکترین نگاهی به عقبهی خودشان نسبت به اعمالشان نمیکنند.
*دست خالی آیتالله العظمی بروجردی در آخر عمر!
ااینکه آیتالله العظمی بروجردی آخر عمر گریه میکنند و میگویند: دستم خالی است، وقتی میگویند: آقا! شما این همه روحانی، این همه مجتهد پرورش دادید، برای این است که اصلا نگاه نمیکنند ببینند چه کار کردهاند. میگویند: من به یک چیز دیگر امید دارم. نمیگویند: من عمل انجام دادم، من این همه روحانی پرورش دادم، در آلمان چنین ساختم، تشیّع را گسترش دادم، آن هم در خفقان رضا شاهی و بعد هم پهلوی. یعنی حتّی ایشان با ااینکه آنطور کار با عظمتی کردند و جهاد ایشان، جهاد علمی بود و تشیّع را گسترش دادند، نمیگویند: من این کار را کردم.
لذا اولیاء خدا اینگونه هستند که کوچکترین نگاهی به عقبه خودشان نسبت به اعمال نمیکنند؛ چون میترسند اگر نگاه کنیم آنوقت باید ببینیم پر از نقص و اشکال است. آن هم چه کسانی؟ اولیاء خدا! لذا امیدشان به لطف خداست.
اینها همه برای من و شما درس است که به ما یاد میدهند عبد بشویم. عبدی که با ااینکه اعمالش را انجام میدهد ولی همان لحظه انجام و قبل و بعد از عمل کوچکترین چشم داشتی به این اعمال نداشته باشد. اولیاء نمیگویند: من این همه سخنرانی کردم؛ کردی که کردی. خلایق را هدایت کردم؛ کدام هدایت؟! این همه کتاب نوشتم؛ کو؟! این همه درس دادم؛ کو؟! این همه نماز خواندم و روزه مستحبّی گرفتم؛ کو؟! عند الاولیاء اینها اصلاً نیست.
*فقرای حقیقی
لذا یک مطلب دیگری که باز این هم نکته من النکات - چون نیمه شب ماه مبارک رمضان است، این خیلی نکتۀ من النکات عرض میکنیم – این است که پس عند الاولیاء اصلاً عملی به عنوان عمل خارجی وجود ندارد که بخواهند روی آن حساب کنند و اصلاً عملی نمیبینند. بالاخره یک کسی باید عملی ببیند که روی آن حساب کند امّا اولیاء خدا در بساط خودشان عملی نمیبینند.
لذا اینها فقر حقیقیاند. اتّفاقاً ثروتمندترین افراد، فقرا هستند؛ فقرای عند الله، «یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ» چون چیزی در بساط خودشان نمیبینند که بگویند من چیزی دارم. اصلاً بالاتر از آن، حتّی فرض ذهنی هم نمیکنند که چیزی دارند. حتّی در ذهنشان فرض نمیکنند که من چنین بودم، دست کسی را گرفتم، پول خرج کردم، تدریس کردم، جهاد کردم، جنگیدم، شهید شدم، مجروح شدم و ... . آنها هیچ نمیبینند و حتّی تصّور ذهنی هم نمیکنند تصوّر ذهنی هم نمیکنند اینها نکات بسیار مهمّی است.
معالأسف ما خیلی از چیزها را نمیفهمیم. بعضی در حال خودشان به مقاماتی میرسند و متوجّه میشوند چه خبر است. به آقای فراهانی، یکی از جانبازهای ویلچری عزیز گفتند: الحمدالله شما جانباز هستید و ...، گفت من که جانباز نیستم، چیزی نمیبینم که داشته باشم. اوّل فکر کردیم او شکسته نفسی میکند امّا دیدیم نه، راست میگوید، چیزی نمیبیند و شکست نفسی نمیکند. یعنی انسان به جایی میرسد که دیگر در خودش چیزی نمیبیند.
این هست که حالا میگوید: «حُبِّی لَکَ شَفِیعِی إِلَیْکَ وَ أَنَا وَاثِقٌ مِنْ دَلِیلِی بِدَلَالَتِکَ وَ سَاکِنٌ مِنْ شَفِیعِی إِلَى شَفَاعَتِک» من حالا ساکن و منتظر شفاعت تو هستم که تو این شفاعت را عنایت کنی، همین.
شما بدانید اولیاء خدا در آخرین لحظات عمرشان، با همه آن اعمالی که انجام دادند، خودشان را از کسانی هم که هیچ عملی انجام ندادند، بلکه نعوذبالله و نستجیربالله یک عمر هم گناه کردند، دست خالیتر می بینند. واقعاً دست خالی میبینند. ااینکه من به شما عرض میکنم نه ااینکه تصوّر کنید که حالا مثلاً به نظر میآید اینطوری است، نه، حالا من خیلی نمیتوانم مطلب را باز کنم امّا من حال اینها را در آن لحظات آخر دیدم که میبینند هیچ ندارند. احساس تهی بودن نسبت به عمل دارند و فقط هم چشم امیدشان به شفاعت است. اینها نکات مهمّی است.
*چه کسانی معنای حقیقی شفاعت را درک میکنند؟
لذا این هم باز نکته من النکات است که شاید بشود گفت: تنها کسانی که معنی حقیقی شفاعت و شفیع بودن را درک میکنند، اولیاء خدا هستند که جالب است خودشان هم فردای قیامت باذن الله تبارک و تعالی دست شفاعت دارند و یک عدّه را شفاعت میکنند. چرا؟ چون این بزرگواران در آن لحظات آخر عمر شریفشان بیشتر از همه احساس تهی و خالی بودن و هیچ نداشتن، میکنند. و لذا چشم امیدشان به شفاعت است.
امثال ما هیچ کاری نکردیم ولی یک کار کوچک هم کرده باشیم، دائم چشممان به آن کار است. عرض کردم ما هزاران هزار گناه انجام میدهیم و فراموش میکنیم. که یکی از الطاف خفیّه پروردگار عالم نسبت به بشر این است که نسیان آورده. لذا یادمان میرود پارسال چه گناهی کردیم، امسال چه گناهی کردیم، دو هفته پیش چه کردیم و ...، همه را فراموش میکنیم. امّا اگر یک کار خیر انجام دهیم، معالأسف بیست سال پیش هم باشد، مدام در ذهنمان رژه میرود که من فلان موقع، فلان جا، فلان کار را کردم امّا اولیاء خدا اصلاً اینطور نیستند. اصلاً دیگر کار خیر خود را نمیبییند که بگویند من فلان کار را کردم.
برای همین اوّل هم تمرین میکنند. چگونه؟ اینکه اگر بخواهند کمکی هم کنند، مخفیانه است. از طرق دیگران کمک میکنند و اصلاً خودشان هیچ موقع ورود پیدا نمیکنند. لذا میگویند هیچ کار خیری ندارند و اصلاً در ذهنشان هم نمیآید. اینها نکات بسیار مهمّی است که باید انسان بداند. این حال اولیاء است. جدّی فقط آنها معنای شفاعت را میفهمند در حالی که به حقیقت من مذنب باید شفاعت را درک کنم امّا آنها بیشتر متوجه میشوند؛ چون من مذنب گاهی یک عمل ناقصی هم که کنار این همه گناهانم انجام میدهم، که آن هم باز لطف خداست امّا باز یک چشمداشتی به آن عمل ناقصم هم دارم که خدایا! اگر این همه گناه کردم، بالاخره یک عمل خیری هم که انجام دادم. میگویم: إنشاءالله آن عمل من را نجات میدهد. یادم میرود که عمل من را نجات نمیدهد، شفاعت ذوالجلال و الاکرام است که من را نجات میدهد.
لذا این فراز میخواهد بگوید که عمل هیچ کس، چه خوبان عالم، چه آنهایی که ادّعا میکنند یک عملی انجام دادند که آن نجاتشان میدهد، آنها را نجات نمیدهد إلّا لطف خودش. «یا لطیف ارحم عبدک الضعیف».
خدایا! معرفت حقیقی اولیائت را به ما مرحمت بفرما.
خدایا! نگاه به اعمال پستمان را برای ما ولو به لحظهای عملیاتی مگردان.
نگاه به لطف و کرم و شفاعتت را دائم در وجود ما قرار بده.
چون انسان دچار برق گرفتگی می شود!