باریکِلاااا ، باریكِلااااا......!!

پیرمرد نجار اصفهانی برای ساخت تابوت جهت شهدا به معراج شهدای اهواز آمده بود.

هر روز شهید می آوردند ....

پیرمرد ، دست تنها بود اما سخت کار میکرد و کمتر وقتی برای استراحت داشت .

روزی از روزها همین که داشت از لابلای پیکر مطهر شهدا عبور میکرد،

شهیدی نظرش را جلب کرد ؛

کمی بالای سر شهید نشست

رو به شهید کرد و با همان لهجه ی شیرین اصفهانی گفت :

باریکِلاااا ، باریكِلااااا

و بلند شد و به كارش ادامه داد .

یك نفر كه شاهد این قضیه بود ، سراغ پیرمرد رفت و جویا شد.

پیرمرد نجار تمایلی به صحبت كردن نداشت.

همان یك نفر ، سماجت كرد تا ببیند قضیه ی باریكلا گفتنهای پیرمد چه بوده است.

پیرمرد با همان آرامش گفت : پسرم بود ...
به یاد پدران شهدا که همچون المومن كالجبل الراسخ بودند