پايگاه خبري تحليلي «پارس»- عليرضا محمدي- اگر به كليت دفاع مقدس چون گنجينه‌اي از ارزش‌هاي والاي انساني نگاه كنيم كه مي‌تواند خوراك فكري تمامي انسان‌ها در هر زمان و مكاني باشد، خاطرات و داشته‌هاي هر كدام از رزمندگان چون برگ زريني از اين تاريخ پربار خواهد بود كه وظيفه ما جمع‌آوري، ثبت و انتقال اين خاطرات ارزشمند به آيندگان است تا قدمي ولو كوچك در پربار كردن فرهنگ دفاع مقدس برداريم. از اين رو هر از گاهي به سراغ يكي از رزمندگان دفاع مقدس مي‌رويم كه اين بار سرهنگ حسن شريفيان جانشين لشكر 27 محمد رسول الله(ص) مهمان‌مان شد تا با هم بخش‌هايي از خاطرات او از دوران دفاع مقدس را مرور كنيم. گفت‌و‌گوي جوان با شريفيان كه در سن 15 سالگي به جبهه‌هاي جنگ رفته است را پيش رو داريد.
 
چه انگيزه‌اي شما را در 15 سالگي به جبهه كشاند؟

پيش زمينه حضور اغلب رزمندگان در جبهه‌هاي جنگ به خانواده و نوع تربيت‌شان برمي‌گردد. البته شايد كساني متحول شده و بدون اينكه پيش‌زمينه‌هاي لازم را داشته باشند به جبهه مي‌رفتند اما عموماً خانواده‌هاي مذهبي كه انقلاب را از خودشان مي‌دانستند، زمينه را طوري فراهم مي‌كردند كه جوانان يا حتي نوجوانان‌شان داوطلب حضور در جبهه مي‌شدند. بنده متولد 1347 هستم و سال 62 كه براي اعزام اقدام كردم، 15 سال داشتم. خانواده مشكلي با رفتنم به جبهه نداشتند، اما مسئولان اعزام صغر سني را دليل مي‌آوردند و مانع مي‌شدند كه به هر ترتيبي بود توانستم اعزام شوم.

بارها از دستكاري تاريخ تولد شناسنامه‌ها توسط نوجوانان شنيده‌ايم، شما هم همين كار را كرديد؟

نه من كاري را كردم كه شايد به فكر خودم هم نرسيده بود. روزي كه در شهرمان كرج اعزام صورت مي‌گرفت، به محل اعزام رفتم و وقتي اسم رزمندگان را صدا مي‌زدند، شنيدم كه نام يك نفر را چند بار تكرار كردند و كسي بلند نشد. فهميدم فرد مورد نظر نيامده است. پس سريع دستم را بلند كردم و وانمود كردم كه آن شخص هستم. به اين ترتيب تا زماني كه به پادگان دوكوهه رسيديم، هنوز هويتم مشخص نبود. تازه آنجا بود كه با كمك عده‌اي از دوستانم توانستم فرم پر كنم و به شكل رسمي پذيرش شوم.

قبلاً در خصوص پيش‌زمينه‌هاي حضور يك رزمنده در جبهه گفتيد، اما اين همه شور و شوق يك نوجوان از سر جوگرفتگي نبود؟

نمي‌شود گفت جوگرفتگي، به هرحال واقعيات جنگ با آنچه آدم تصورش را مي‌كند تفاوت داشت. وقتي شما به راهي كه مي‌روي اعتقاد داشته باشي، با فكر بازتري هم راهت را انتخاب مي‌كني. اگر جو‌گرفتگي باشد همان اول كار و با ديدن سختي‌ها از بين مي‌رود. اما تداوم حضور رزمندگان در جبهه نشان مي‌داد كه حتي كم سن و سال‌ترين‌شان راه‌ خود را با آگاهي و بصيرت انتخاب كرده بود.

جبهه، به عنوان جايي كه زرق و برقي ندارد جز خاك و خاكريز و گلوله و آتش، چه داشت كه باعث جذب افراد مي‌شد؟

اولين جذابيتش كه شوق دفاع از انقلاب و كشور بود اما خود فضاي جبهه آن قدر نكات ريز و جذاب داشت كه مي‌شود آن را قطعه‌اي از بهشت دانست. همان زمان كه ما به جبهه رفتيم، كمي قبل از عمليات خيبر و در فصل زمستان بود. وقتي كه مي‌ديدي همرزمانت در آن سرما نيمه‌هاي شب از جا برمي‌خيزند و به نماز شب مي‌ايستند، از خودت خجالت مي‌كشيدي. وقتي منيت در كار نباشد، رفتارها اصلاح مي‌شود. گفتار و كردار و حتي شوخي‌ها باصفا مي‌شود و اين طور است كه اگر در يك سنگر كوچك و در كنار تعداد زيادي هم كه باشي، احساس سبكبالي و فراخي جا مي‌كني و با تمام سختي‌ها دلت نمي‌خواهد دل بكني و از آنجا بروي.

به هر حال جنگ روي ديگري هم داشت. مثل شهادت يا جانبازي دوستان نزديك يا حتي قطع عضو خود فرد، اينها در نظر يك نوجوان چه تأثيري داشت؟

همه اين موارد بستگي به نوع نگرش دارد، وقتي باور داشته باشي كه شهادت دروازه‌اي براي رسيدن به لقاء‌الله است، آن وقت است كه فجيع‌ترين صحنه‌ها در نظرت زيبا به نظر مي‌رسند. مگر حضرت قاسم نبود كه فرمودند شهادت از عسل در نظرم شيرين‌تر است، خب طرز فكر رزمندگان هم آبشخور عاشوراي حسيني بود و به همين ترتيب اگر دوستي در كنارت به شهادت مي‌رسيد، انگار كه از يك مكان به مكان ديگر رفته باشد، فراقش شايد ناراحت‌كننده بود اما افسرده‌كننده نبود. چون مي‌دانستي او خود را لايق سعادتي چون شهادت كرده و اين لياقت تبريك مي‌خواهد نه ابراز تأسف! يكي از اين موارد براي خود من اتفاق افتاد. در عمليات بيت المقدس 2 شهيد حسن صابري كه از دوستان نزديكم بود، تركشي به ايشان خورد كه باعث شد خون راه گلو و تنفسش را بگيرد. من درست در كنارش بودم و ديدم كه چطور ظرف يك ربع اين مجروحيت باعث شهادت ايشان شد. اما حسن به جايي رفت كه لياقتش را داشت و ما هم اگر داشتيم مي‌رفتيم.

در مدت حضورتان در جبهه‌هاي جنگ مجروحيتي هم براي‌تان پيش آمده بود؟

در عمليات كربلاي 5 وقتي كه روي خاكريز بوديم و درگيري شديدي صورت گرفته بود، يك گلوله به پشت سرم خورد و توي فكم گير كرد. سريع باندپيچي كردند و به عقب منتقل شدم. وقتي در بيمارستان پزشكان متوجه شدند كه گلوله توي فكم است، هرچه گشتند بفهمند از كجا وارد شده متوجه نشدند! همه‌شان متعجب و سردرگم بودند. جالب آنكه بعد از بهبودي نسبي وقتي كه دوش مي‌گرفتم متوجه شدم پس سرم خون لخته شده و تازه آنجا بود كه متوجه مكان اصابتش شديم.

به عنوان جانشين لشكر 27 در جايگاهي قرار داريد كه بزرگاني چون شهيد دستواره و نوري قرار داشتند، چه احساسي در اين خصوص داريد؟

هر كسي كه الان شغل نظامي دارد يا لباس سبز پاسداري به تن كرده خوب مي‌داند كه وارث شهيد يا شهيداني است كه ماندن در مسير آنها كار آساني نيست. البته من خودم را كوچكتر از آن مي‌دانم كه بخواهم خودم را با چنين بزرگاني مقايسه كنم. تشابه در جايگاه دنيايي است، وگرنه شهيدان دستواره و نوري بزرگاني بودند كه در كنار ساير شهداي دفاع مقدس الگوي همه ما هستند و شانس بياوريم كه خودمان را شبيه آنها كنيم.

چه خاطره‌اي از دوران حضورتان در دفاع مقدس در ذهن‌تان ماندگار شده است؟

اگر به تاريخ دفاع مقدس و خصوصاً شلمچه دقت كنيم، نام موانعي به نام نوني شكل را بسيار مي‌شنويم. شكل نون اين سنگرهاي دشمن به گونه‌اي بود كه هر نيرويي با هر ميزان تجهيزات و تبحر وارد نيم دايره‌اش مي‌شد، به شدت آسيب مي‌ديد. اما در تكميل عمليات كربلاي5 وقتي كه به همراه گروهان باهنر از گردان عمار به فرماندهي سردار صابري به دل يكي از اين موانع زديم، با تدبير ايشان شرايط به گونه‌اي رقم خورد كه آن را با كمترين تلفات گرفتيم. وقتي سردار صابري از طريق بي‌سيم خبر فتح مانع را به اطلاع فرماندهان رساندند، باورشان نمي‌شد كه در همين زمان كم توانسته باشيم چنين كاري كنيم.

تدبير آقاي صابري به گونه‌اي بود كه مماس با سنگر دشمن خود را به آنها نزديك كرديم و خود ايشان در جايي تعريف كردند كه وقتي سربازان دشمن از رخنه رزمندگان هراسان شده و به سمتي فرار كردند، از مسير فرار آنها متوجه شديم كدام نقاط از مين پاك هستند و به اين ترتيب رزمندگان با نفوذ از همان نقاط توانستند بر دشمن غلبه كنند. تلفات عراقي‌ها به گونه‌اي بود كه وقتي وارد كانال‌هاي اين مانع نوني شكل شديم، مجبور بوديم روي جنازه آنها راه برويم.

در پايان برداشتتان را از ‌شنيدن نام لشكر 27محمدرسول‌الله بگوييد.

لشكر سرداران بنامي كه در سخت‌ترين شرايط خم به ابرو نياوردند و رزمندگان را از دل خطر و آتش دشمن عبور دادند و حماسه‌هاي فراواني آفريدند. لشكر بناماني چون احمد متوسليان، ابراهيم همت، عباس كريمي، چراغي، دستواره، نوري و...