گفتوگوبا همسر و همرزمان شهيد به مناسبت اربعين شهادتش
سرداري كه دلخوشي حاجقاسم بود
حاجعلي ميگفت بسيج جهاني موردنظر امامخميني(ره) را در آن سوي مرزها تشكيل دادهايم.
پايگاه خبري تحليلي «پارس»- صغري خيلفرهنگ- هر از گاهي خبر آسماني شدن آنها دلمان را ميلرزاند. اما اينان حتي اگر علقمه و قتلگاه را نديده باشند، شعارشان «يا ليتنا كنا معكم» است و اين فصل لاينفك حيات سربازان روحالله و علمداران امامخامنهاي است. نوجواني سردار شهيد محمدعلي اللهدادي در لشكر 41 ثارالله و در دفاع مقدس گذشت. او عمري با لباس رزم آماده به خدمت بود تا زماني كه مأموريت مستشاري در منطقه سوريه به حاجعلي پيشنهاد داده شد، اما ديگر براي ماندن آرام و قرار نداشت. اللهدادي از جاماندههاي كاروان دفاع مقدس بود كه به فرموده رهبري، معبر شهادتش را در جوار حرم عمه سادات زينب كبري(س) يافت و آسماني شد. آنچه در پي ميآيد روايتي است از زندگي تا شهادت محمدعلي اللهدادي در همكلامي با همسر و همرزمانش.
معصومه كاردوست، همسر شهيد:
ميدانستم با يك رزمنده ازدواج كردهام
زندگي با شهيد اللهدادي را چگونه شروع كرديد؟
ما نسبت فاميلي با هم داشتيم، از دوران كودكي ايشان را ميشناختم. در نهايت بعد از خواستگاري خانواده حاجعلي از من، در سال 1365 در بحبوحه جنگ تحميلي با هم ازدواج كرديم. آن زمان علي 22 سال داشت. رزمنده بود و در جنگ حضور داشت و همواره در رفت و آمد به جبهه بود. مهريهام 80هزار تومان به همراه 5 سكه بود. حلقه ازدواجمان هم انگشتر عقيق شد. مراسم سادهاي گرفتيم و در نهايت زندگيمان را در روستاي پاريز آغاز كرديم. 20 روز بعد از ازدواجمان حاجعلي راهي منطقه عملياتي شد. اكنون از ايشان دو پسر و يك دختر به يادگار دارم.
در زمان ازدواج نگران نبودنها و شهادت احتمالي همراه زندگيتان نبوديد؟
از همان زمان خوب ميدانستم راهي را كه امثال حاجعلي برگزيدهاند، انتهايش يا شهادت است، يا جانبازي يا اسارت... ايشان در جبهه بارها مجروح هم شده بود. در سال 1363 از ناحيه پا، سال 1365 از ناحيه گونه و گردن، سال 1367 هم در شلمچه از ناحيه زانوي پا تركش خورد و مجروح شد. حاجعلي در چند سال حضور در جنگ در عملياتهاي مختلفي چون كربلاي يك، 4، 5 و8، والفجر8، بدر، خيبر، مرصاد و... حضور داشت و با وجود اين همه حضور در مناطق عملياتي من ديگر ميدانستم كه با يك رزمنده ازدواج كردهام و بايد با همه چيز اين زندگي كنار بيايم. همسرم از سال 1361 تا پايان جنگ يعني عمليات مرصاد در جنگ حضور داشت، با هر بار رفتنهايش دل من را هم با خود ميبرد، دلتنگي يك طرف بود و تكليف و جهاد ما هم يك طرف... با هر بار خداحافظي، تصور ميكردم ديگر بازگشتي براي همسرم نيست.
شهادت ايشان در سوريه خيلي زود در رسانهها انعكاس يافت، شما هم از همين طريق باخبر شديد؟
بله، من هم خبر شهادتش را از طريق رسانهها شنيدم و بعد با پرس و جو از دوستان مطمئن شدم كه صحت دارد. ايشان همواره به من ميگفتند كه از قافله شهدا عقب ماندهاند و دلتنگ شهادت و دوستان شهيدشان بودند. در مدتي كه در سوريه بودند به من ميگفتند نميدانم چه دعايي كردي كه به شهادت نميرسم. ميگفتند دعا كنيد كه شهيد شوم. هميشه از من و مادرش ميخواست كه براي شهادتش دعا كنيم.
بعد از شهادتش حاجقاسم سليماني آمدند و گفتند حاجعلي از همان اولي كه خواستند بيايند لبنان و سوريه آمادگي شهادت را داشتند اين را ميتوانستيم از روحيه و چهره ايشان متوجه شويم.
من راضيام به رضاي خدا، جاي خالي او برايمان دشوار است وگرنه بالاتر از شهادت كه مرگي نيست. وقتي حاجعلي ميگفت: دعا كن شهيد شوم. من هم ميگفتم: انشاءالله عاقبت بهخير شوي و او در جوابم ميگفت سعادتمندترين مرگ شهادت است كه اميدوارم خدا نصيبم كند.
سرهنگ پاسدار كاظم مشهدي بافان، همكار شهيد: عشقبازي فرمانده با فرمانبردارش را ديديم
سابقه آشنايي شما با شهيد اللهدادي به چه زماني برميگردد؟
آشنايي من با سردار اللهدادي به سال 1385 بازميگردد، يعني زماني كه ايشان به سپاه يزد آمدند. اللهدادي فردي مدير و مدبر بود كه با فكر و برنامهريزي كار ميكرد. زماني كه به يزد آمد، برنامههاي سپاه را جمع و شروع به پرورش و منسجم نمودن كارها كردند.
سردار اللهدادي را اكثر همراهان و همكاران به عنوان مردي مبارز و ايدهپرداز و آيندهنگر ميشناسند، شما هم اين ويژگيها را در مدت همراهي با ايشان مشاهده كرديد؟
ايشان بسياري از فعاليتهاي اقتصادي را براي سپاه انجام دادند. پروژههاي زيادي را براي سپاه راهاندازي و داير نمودند تا نيروها و مردمي كه از آن بهرهمند ميشوند در سهولت و آسايش كامل باشند. راهاندازي و ساخت 50 پروژه سنگين و نيمهسنگين سپاه توسط ايشان امري بيسابقه بوده است. سردار تمامي مشكلات راهيان نور سپاه يزد را مرتفع نموده و هماهنگيهاي لازم جهت اعزام تا 2000 زائر را به مناطق عملياتي دفاع مقدس انجام دادند. حاجعلي براي زنده نگه داشتن ياد شهدا در يزد اقدامات كلاني انجام دادند و در برگزاري يادوارهها همواره پيشگام بودند. ايشان راويان زيادي را تربيت كردند و رشد دادند و امروز آن راويان به ياد شهيد اللهدادي در حال خدمترساني به زائران كربلاهاي ايران هستند. در انتهاي كلام بايد بگويم وقتي كه سردار اللهدادي وارد يزد شد، خود را خادم سپاه دانست و چون پدري در رأس نيروها قرار گرفت و به عنوان نماينده سردار جعفري در سپاه، فعاليتهاي زيادي انجام داد. او ميگفت فرمانده بودنش را از حاجقاسم دارد.
چرا؟
سردار اللهدادي ميگفت: من فرماندهيام را زمان جنگ از طريق بيسيم و از شخص حاجقاسم سليماني تحويل گرفتهام. زماني كه در عمليات كربلاي 5 شهيد زندي فرمانده تيپ ادوات لشكر ثارالله به شهادت رسيد و خبرش به حاجقاسم داده شد، ايشان از طريق بيسيم به من گفت: شما فرماندهي را به دست بگير. شهيد اللهدادي هميشه ميگفت: من پابند به توديع و معارفه نيستم. فقط و فقط فرماندهي و مسئوليتي كه به من در كربلاي 5 داده شد را به نحو عالي انجام ميدهم، بايد اين حرمت را رعايت كرده و آن را حفظ كنم و هميشه بايد مطيع فرماندهام باشم. حاجعلي خيلي علاقهمند به فرماندهان رده بالاي خود بود. بسيار هم ولايتپذيري داشت و طبق فرموده آنها عمل ميكرد.
يعني ارتباط نزديكي بين شهيد اللهدادي و سرلشكر سليماني وجود داشت؟
بله، شهيد اللهدادي علاقه زيادي به سردار سليماني داشت و ميگفت: سردار سليماني به من گفته است كه دلخوشي من در سپاه به چند نفر است. به ويژه به دو نفر، يكي احمد كاظمي كه شهيد شد و ديگري به شما دلخوشم آقاي اللهدادي.
بنابراين سردار اللهدادي هميشه ميگفت: همه دنيا را كنار ميگذارم و ميخواهم طوري كار كنم، فرماندهام كه به من دلخوش است مأيوس نشود و تا آخر به من دلخوش باشد. انصافاً هم همه ما دلخوشي فرمانده را به سربازش ديديم، حاجقاسم سليماني در زمان تدفين شهيد اللهدادي وارد قبر شد. خودش پرچم ابا عبداللهالحسين را پهن كرد و جنازه اللهدادي را در قبر گذاشت. عباي سيدحسن را روي پيكر شهيد گذاشت و تربت امام حسين(ع) را در قبر نهاد و زيارت عاشورا خواند. عشقبازي فرمانده را با فرمانبردارش ديديم. حاجعلي روزهاي حضورش در سوريه را با شور و شعف تعريف ميكرد و ميگفت: بسيج جهاني را كه امام خميني همواره مد نظر داشتند و ميفرمودند در آن سوي مرزها تشكيل دادهايم.
علي محققي، همرزم دوران دفاع مقدس شهيد:
جذابيت خاصي داشت
آشناييتان با شهيد اللهدادي چگونه صورت گرفت؟
اولين آشناييام با شهيد اللهدادي در سال 1365 و در ميدان كارزار صورت گرفت و اين آشنايي تا زمان شهادت ايشان ادامه داشت. حدود 28 سال با هم همراه بوديم. من از طرف تيپ ادوات به جبهه اعزام شدم كه فرماندهي تيپ ادوات هم به عهده سردار اللهدادي بود.
در اولين روز آشنايي و در ساعات اوليه ديدار من و شهيد اللهدادي با هم از منطقه غرب يعني سقز به سمت مياندواب همسفر شديم. ايشان تمام مسير را رانندگي كردند چون راننده نتوانسته بود همراه ما باشد خودشان اين مسئوليت را بر عهده گرفتند. من آن زمان ايشان و مسئوليتشان را نميشناختم، تا اينكه به مياندواب رسيديم. در آنجا يكي از بچهها رو به من كرد و گفت: ميداني راننده چه كسي بود؟! من هم گفتم: نه نميدانم. گفت: فرمانده ادوات، آقاي اللهدادي. سردار خيلي متواضع بود. دوست نداشت كاري روي زمين بماند و خودش هم هميشه پيشقدم بود و در خط مقدم همه صحنهها حاضر. شهيد اللهدادي كارش را از ديدهباني در جنگ آغاز كرده و در نهايت فرمانده تيپ ادوات شده بود.
من هم چون در ديدهباني ادوات بودم مورد توجه و علاقه اللهدادي قرار داشتم. ايشان ديدهباني را خيلي دوست داشت. خوب ميدانست كه مشكلترين و سختترين كار در ادوات ديدهباني است. در كمين يا خط مقدم ديدهبان بايد حضور داشته باشد. اللهدادي فرمانده تيپي بود كه گاهي ديدهباني هم ميكرد. با تمام وجود مسئوليتهاي سنگيني كه بر عهده داشت اين كار را هم در برنامه خود قرار داده بود. من درعملياتهايي چون كربلاي يك، نصر 4، والفجر 10، مرصاد و... با حاجعلي همراه بودم.
به عنوان كسي كه سالها با شهيداللهدادي سابقه دوستي و همراهي چندين ساله داريد، ويژگيهاي بارز اخلاقي ايشان را چگونه توصيف ميكنيد؟
در چند سالي كه با شهيد اللهدادي همراه بودم ميتوان به چند ويژگي ايشان اشاره كنم فرماندهاي جذاب بود. جذابيت خاصي داشت. هر كسي با ايشان معاشرت ميكرد شيفتهاش ميشد. خاكي و مهربان، متدين و صبور بود. در سختترين شرايط كه بچهها درگير بودند و اذيت ميشدند و فشار عمليات و شرايط جبهه بر آنها تأثير بدي گذاشته بود، حاجعلي لبخندي بر لبش داشت كه همه آن مسائل و دشواريها را از بين ميبرد. بچهها وقتي حاجعلي را ميديدند خستگيشان در ميآمد.
با خودمان ميگفتيم: او فرمانده تيپ است و كارش چند برابر ما، اما اينگونه با شعف و صبوري در حال جهاد است و در برابر سختيها لبخند ميزند، حالا ما كه مسئوليت چنداني نداشتيم وقتي ايشان را ميديديم انرژي مضاعف ميگرفتيم. ايشان آدم كم حرفي هم بود. تا سؤالي از حاجعلي نميپرسيدند، صحبت نميكرد. اما اگر ميخواست حرف بزند، با همان يك جملهاش حكم نهايي داده و فصلالخطاب بود. آن زمان تيپ ادوات 3 هزار نيرو داشت و حاجي شايد 21 ساله هم نبود. فرماندهاي كه 3هزار نفر را هدايت ميكرد. تيپ ادوات آن زمان سه گردان داشت. گردان پشتيباني آتش، گردان ادوات سبك و گردان ضدزره و در هر گردان
800 ـ 700 نيرو بود. در كنار اين گردانها تدارك تسليحات، تعميرگاه، ادوات و... هم بود. اما حاجي به همه نيروها سركشي ميكرد. حاجعلي خيلي حواسش به كارش بود و هميشه جوانب كارش را در نظر ميگرفت.
آخرين ديدارتان با شهيد چگونه گذشت؟
آخرين مراسمي كه حاجي را ديدم در مراسم ختم پدرش بود پيشانياش را بوسيدم و گفتم حاجي دست ما را هم بگير و ما را هم دعا كن. يك نگاه كرد و لبخند زد و گفت: التماس دعا...
به يكي از دوستانم گفتم حاجعلي انگار يك طوري ديگر شده، نورانيتش عجيب آدم را ياد شهدا و شبهاي قبل از عمليات مياندازد. دوستم هم پاسخ داد: شهادتش نزديك است.
حاجي حرف اول را در منطقه مأموريتياش در سوريه ميزد. مدتي بعد خبر شهادت حاجعلي را شنيديم.
مهدي رحماني ، همكار شهيد:
هميشه منافع مردم را درنظر ميگرفت
اللهدادي را چگونه انساني يافتيد؟
من از سال 1374 زماني كه سردار اللهدادي در كرمان جانشين لشكر 41 ثارالله بودند، با ايشان آشنا شدم و تا زمان شهادت همراهشان بودم. در ادامه همكاري در تهران، كرمان و يزد با ايشان همراه بودم.
سردار در تهران فرمانده تيپ زرهي 27 رسولالله بودند و بعد از خدمت در تهران به يزد منتقل شده و با تجميع سپاههاي استاني فرمانده سپاه الغدير شدند كه تا سال 1391 اين مسئوليت را بر عهده داشتند. بعد وارد سپاه قدس شده و در مباحث برون مرزي فعاليت ميكردند.
حاجعلي اللهدادي انساني آيندهنگر بودند. همه چيز را براي همه ميديدند و با حداقلها ميساختند و تمام آنچه بر عهدهشان بود را به نحو احسن انجام ميدادند. ايشان رضايت خدا و مردم را در اولويت همه كارهايشان قرار داده بودند و به آن توجه ميكردند.
هر كاري را كه آغاز ميكردند تا انتها ادامه ميدادند و پيگير بودند. حتي اگر خودشان هم آغازكننده نبودند، چون منافع عموم مردم را در آن ميديدند، پيگيري ميكردند تا كار به نحو احسن انجام شود. خوب به خاطر دارم در يك پروژه مسكنسازي كه مدتي ميشد آغاز به كار كرده بود، از سوريه تماس ميگرفتند و پيگير كار ميشدند و روند آن را مورد بررسي قرار ميدادند. هميشه هم توصيه ميكردند كه اگر مشكلي هست بگوييد و در اين امور جديت به خرج دهيد.
سردار اللهدادي نشانههاي شهادت را در خود داشت؟
يك سال قبل از رفتنشان زماني كه توديع شدند رنگ و بوي شهادت در چهره ايشان ديده ميشد. در ماههاي آخر در كرمان به من گفتند: مهدي دعا كن كه شهيد شوم. خيلي براي من سخت بود اما چون آرزو داشت، دوست داشتم كه ايشان به اين افتخار برسد. بعد از شهادت حاجعلي من هنوز خودم را پيدا نكردهام. نميدانم رابطهاي كه بايد بين خودم و ايشان تعريف كنم را چه بايد نام بگذارم. رابطه پدر و فرزندي يا رابطه برادري و... حاجعلي رضايت خدا را از خودش در شهادت ميدانست. خوشحالم كه به آرزويش رسيد.
جوان
ارسال نظر