داوود میرباقری
محافظهکار نیستم،من انتخابم را کردم؛مردم
میرباقری معتقد است هنرمندی که بتواند با مردم و با زبان مردم کار کند و حرف بزند به ایدهآل رسیده است. او تمرکز روی فرهنگ عامه را فلسفه کار هنری خود میداند و میگوید: بحثهای فرهنگ اجتماعی را باید با زبان آبرومند مطرح کرد نه با عصبیت.
روایت معتبری هست که میگویند داود میرباقری، بعد از چند ماه فیلمبرداری «مختارنامه»، به تصمیم جدیدی در زندگیاش رسید: خانهای در همان حوالی محل فیلمبرداری گرفت و خانوادهاش را با خود به آنجا برد تا دیگر همه وجودش برای «مختارنامه» باشد. بعد از 10 سال «مختارنامه» به تلویزیون ایران آمد و آن چیزی که بیشتر از همهچیز ایرانیهای نشسته پای تلویزیون را میخکوب میکرد، عظمت یک مجموعه نمایشی پخششده از تلویزیون ایران بود. 40 فیلم سینمایی درجه یک هر هفته از تلویزیون ایران پخش شد.
حافظه مشترک ملتها در دوران جدید با مجموعهای از آثار رسانهای معمولاً تصویری شکل میگیرد و آدمی بهنام «داوود میرباقری» میتواند ادعا کند که بخش مهمی از حافظه جمعی ملت ایران را، با سریالهایش ساخته است. کمیدورتر از فضای پرحاشیه و پرتنش همه این سالهای سینما و تلویزیون، میرباقری این روزها مشغول فکر کردن به سریال جدیدش است، در حالی که عمیقاً معتقد است دیگر وقت و حوصلهای ندارد که صرف فیلم ساختن برای یک عده محدود از جامعه ایرانی که شاید پرنفوذتر و البته تحریکپذیرتر باشد کند: "مسیرم را خیلی وقت است پیدا کردهام".
**
فاصله زیادی میان آنچه میرباقری فکر میکند و آنچه از او در تلویزیون و سینما میبینیم نیست. این حتی بدون دو ساعت بحث و گفتوگو با او هم قابلحدس است، همانطور که فاصله زیادی میان آرمانهای نهچندان رؤیایی و دلنشین او با وضعیت امروز جامعه ایرانی نیست. میرباقری سالها دویده است و کار کرده است و امروز حق دارد پایش را روی پایش بیندازد و بگوید: زیاد هم برایم اهمیتی ندارد که مرا محافظهکار بخوانند که چهکسی میداند که سر «شاهگوش» چه اتفاقاتی افتاد و کوتاه نیامدم.
**
در انتهای سؤالات وقتی بحث به جاهای داغی رسید میرباقری وعده نمایش یک بخش کامل از ایدههایش را در سریالی بهنام «ماه تیتی» داد و خواست که کمی صبر کنیم. یک سال دیگر روبهروی او بنشینیم و از «آرمانشهر» ذهنی یا عینی او بپرسیم، «آرمانشهری» که تا به حال در دنیای میرباقری امکان تحقق نیافته است. در حکومت مختار نهایتاً به قلعه کاخ حکومتی او منحصر شد و مرگی دردناک در کوچههای شهر و در «شاهگوش» به شک خفته به همسر آیندهاش ختم شد و دست نیافتن به عدالت. این «آرمانشهر زمینی» میتواند تحقق پیدا کند؟
**
میرباقری روبهروی سؤالات ما نشست و نتیجهاش شد این دو ساعت گفتوگو. در اوایل بحث رسول نجفیان و امین زندگانی به بحث ما اضافه شدند و گفتوگو به بحث درباره وضعیت فرهنگ، اجتماع و سینمای ایرانی در دوران جدید کشیده شد.
***
آقای رسول جعفریان نقل قول جالبی در مورد شما دارند که دوست دارم گفتوگو را با آن شروع کنیم. جعفریان در جایی مینویسد: میرباقری یک فیلمساز انقلابی است که تفکر سوسیالیستی مذهبی دارد، چیزی که به نظر میرسد اساس آن را از دکتر شریعتی گرفته است. بحث در باب ابعاد مختلف فیلمسازی شما و خود آثار شما در تمام این سالها در فضای رسانهای ایران جاری بوده است، آثاری که بهخلاف نمونههای مشابه، هرکدام تبدیل به یک اتفاق اجتماعی بین عموم مردم شدهاند. دوست دارم گفتوگو را با درنظر گرفتن همین جمله روی محوری بهنام «نقد اجتماعی» در آثار شما بهویژه اثر متأخرتان «شاهگوش» جلو ببریم.
«نقد اجتماعی» با نگاه سوسیالیستی در تاریخ اندیشه معمولاً با دو رویکرد جاری بوده است، اول اینکه عدهای از متفکران و هنرمندان و نظریه پردازان عامل اصلی در نقد اجتماعی را «اقتصاد» یا «سیاست» میدانند و به حاکمیت جامعه از آن جهت که حاکمیت یک ساختار اجتماعی را رقم میزند توجه دارند. عدهای هم نه ــ و بهویژه در دوران متأخر و قرن بیستم ــ فرهنگ را عامل اصلی بحرانهای اجتماعی میدانند. من نمیدانم که این مسئله چقدر خودآگاه و چقدر ناخودآگاه است اما به نظر میرسد که شما به شکل دوم گرایش دارید یعنی مهمترین عاملی را که در نقد اجتماعی بهسراغش میروید و قصد دارید آن را به چالش بکشید، فرهنگ عامه یا فرهنگ عمومی است، لااقل در «شاهگوش» که این مسئله مشهود است. شما نه با ساختار در میافتید و نه بهسراغ نقد سیاستهای کلان جامعه میروید. خود این اتفاق تبعاتی را بهدنبال دارد اما فکر میکنم اول سر همین و چرایی انتخاب این رویکرد برای رفتن بهسراغ جامعه صحبت کنیم.
این مقدمهای که شما فرمودید هم من را خوشحال کرد هم غافلگیرم کرد. دوستانی که برای سؤال کردن میآیند رویکردشان بیشتر مسائل حاشیهای و مسائلی است که بهزعم خودشان مخاطب دارد و مثلاً بیشتر جذابیتهای رسانهای دارد. شما منظری را شروع کردید که خیلی عمیق است و خیلی راجع به آن حرف میتوان زد و این باعث خوشحالی من است که بهبهانه مجموعهای مثل «شاهگوش» این بحثها مطرح شود. ما «شاهگوش» را برای مردم و برای درک و شعور و فرهنگی که الآن با آن سروکار داریم، ساختیم و به این امید این کار را کردیم که بتوانیم بعضی از مفاهیم ذهنی خودمان را تا حدودی به زبان هنر، برای اجتماعی که امروز داریم در آن زندگی میکنیم، ترجمه بکنیم.
بنابراین، صحبت درباره این رویکرد و این نگاهی که گفتید برای خود من هم خیلی جذاب است و خیلی به وجد و هیجان میآیم که کسانی هستند که اینگونه عمیق، تحلیل و واکاوی میکنند و از لایههای ظاهری یک کار عبور میکنند و نسبت یک کار هنری را با شرایط فرهنگی جامعه در نظر میگیرند و متوجه هستند که چرا یک کار هنری این لحن بهخصوص را انتخاب میکند و چرا با همچنین ساختاری حرفهای خود را بیان میکند. همه اینها باعث خوشحالی من است و مایه مباهات است که کسانی از اهالی رسانه هم پیدا میشوند که از لایههای ظاهری معنا عبور میکنند و مسئله دارند برای بحث و سؤال میکنند و میخواهند بدانند. این روحیه جستو جوگر برای من همیشه جذاب بوده و هست، خود من هم در یک مسیر طولانی در زندگی هنری همین روحیه را داشتم یعنی اگر مسیر کارهای من را نگاه کنید این روح جستوجوگرانه را در آن بهصورت واضحی میتوانید ببینید.
اما در مورد سؤالی که مطرح کردید، اول اینکه درباره آن نقل قولی که از آقای جعفریان آوردید من چیزی نمیگویم، بههرحال ایشان نظر خودشان را گفتهاند، چیزی که برای من هم محترم است. آقای جعفریان را من میشناسم، ایشان هم من را میشناسند، البته نه آنقدر که با هم بحث کرده باشیم و ایشان متوجه همه ابعاد پنهان فکری من شده باشند. ولی ایشان در هر صورت صاحبنظر هستند و اظهار نظری کردهاند که طبعاً این اظهار نظر لازمهاش این نیست که حتماً با من بحث کرده باشند و من را دقیق بشناسند. کارهای من معرف شخصیت فکری من است و ایشان هم احتمالاً بهاعتبار و اتکای به همان کارها دریافتشان از آنچه من فکر میکنم و میاندیشم این بوده است.
فرهنگ را مهمترین مسئله جوامع بشری میدانم
اما درباره سؤال، بله، من فرهنگ را مهمترین مسئله جوامع بشری میدانم. تمام معضلات و بحرانهای اجتماعی و حتی سیاسی و اقتصادی ناشی از همین مشکلات فرهنگی است. یک جامعه، اگر بهلحاظ فرهنگی به اعتدال و شرایط قابل قبول رسیده باشد طبعاً بلد است با اقتصاد، سیاست و با مشکلات پیرامون خودش به یک تعامل و راهحل برسد. همه چالشها در زندگی از همین نقطه آغاز میشود. ما وقتی «مسئله» پیدا میکنیم که درک ناقصی از محیط پیرامون خودمان داریم و مقوله فکر به هر تقدیر به فرهنگ مربوط میشود یعنی شما چه بخواهید یا نه چیزی که شاکله شخصیت افراد، مناسبات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی هر فرد را میسازد فرهنگ و باورهای فرهنگی است. این است که من واقعاً بر این باور هستم و شما هم غلط فکر نکردید یعنی اگر علامتهایی را در کار دیدید که شما را به این سمت و سو برده و به چنین تحلیلی رسانده است خیلی باعث امیدواری است، چون فکر من همین است و کارم بر این مسئله استوار است که ما نمیتوانیم از وضعیت موجودی که به نظر خودمان نامطلوب است عبور کنیم مگر اینکه بهلحاظ فرهنگی به وضعیت قابل قبول و استانداردی بهقول امروزیها برسیم که بتواند ما را آرام کند و به یک زندگی شرافتمندانه و سعادتمندانه برساند.
آقای میرباقری، این بحث در جای خود درست، اینکه اهمیت فرهنگ قابل مقایسه با ابعاد دیگر زندگی نیست، اما بحث اصلاً این نیست که اهمیت فرهنگ را در نسبت سیاست یا اقتصاد مقایسه کنیم. مسئله ما انحصار نقد در فرهنگ عامه است. من حتی معتقدم در «آدم برفی» هم این اتفاق میافتد، یعنی ما با انحصار نقد شما در فرهنگ عامه مواجهیم و بیاعتنایی به ساختارها و سیاست و حتی اقتصاد. مارکسیستهای قدیم نقد جامعه را در اقتصاد منحصر میکردند و حالا هم با انحصار نقد در فرهنگ مواجهیم.
این انحصار نقدهایی را بهدنبال دارد، مثلاً اینکه خیلیها در این سالها به این معتقد شدهاند که آقای میرباقری آدمی حاشیهگریز است و نمیخواهد وارد سیاست شود، میترسد وارد فضاهای سیاسی بشود یا اینکه خیلیها سؤال دارند که چرا آقای میرباقری عامل اقتصاد و جنگ همیشگی فقر و غنا را نمیبیند، مثال مصداقی میزنم، شما در «شاهگوش» آدمهایی را نشان میدهید که چون دچار مشکل فرهنگی و بینشی هستند دچار اشتباه میشوند، چرا این دیده نمیشود که مثلاً اگر آن آدم مشکل اقتصادی نداشت دچار این قانونگریزی و بیوجدانی نمیشد یا اینکه اگر قوانین بوروکراتیک اینقدر ناقص نبود، آدمهای ایرانی اینچنین دچار قانونگریزی نمیشدند، این تحلیل انحصار نقد در فرهنگ عامه کمی تحلیل ما از شرایط را ناقص نمیکند؟
اشاره کردید که مارکسیستها چطور به دنیا نگاه میکردند و نتیجه و تبعات آن را هم دیدیم و آنچه امروز بهطور یقین میبینیم یا حداقل برای من اینجور است، این است که آن تفکر شکست خورده است. ادعایی کرد اما نتوانست بشریت را نجات بدهد و اتفاقاً مشکلش برمیگشت به نوع نگاه و بیتوجهیاش به ساختار فرهنگی. نمیخواهم وارد این بحث مفصل شوم فقط چون اشاره کردید گفتم توضیح دهم که اتفاقاً مارکسیسم هم از همین ندیدن فرهنگ ضربه خورد، حالا من کاری به آنها ندارم.
در مورد سؤالی که میگویید چرا تمرکز من روی فرهنگ است، واقعیت اینکه فکر میکنم این مسئله شما به جایگاه هنر مربوط است و به اینکه اصلاً ما چرا کار هنری میکنیم. هنرمند هنگامی که به یک دریافت میرسد دوست دارد که آن دریافت را با طیف وسیعی از مخاطبان در میان بگذارد و طبیعی است که دلش نمیخواهد به دست خودش، طیف نگاه و آدمهایش را محدود کند.
سیاست و اقتصاد یک طرف ماجرا هستند و مردم طرف دیگر، من طرفم را انتخاب کردهام
درست است، من اگر کاری انجام میدهم، روی فرهنگ عامه متمرکز میشوم و دلیلش هم ساده است چون عامه مردم دارند اینگونه زندگی میکنند و من قرار است با عامه مردم صحبت کنم، این فلسفه من از کار هنری است. شما اگر همین امروز بخواهید اجتماع را طبقه بندی و جامعه را آنالیز بکنید، مردم یک طرف ماجرا هستند و یک طیف بهخصوصی که بخشی از سیاسیون و یا اقتصادیون جامعه هستند طرف دیگر. مردم دارند زندگی خودشان را میکنند و کاری به این حرفها ندارند و تعبیر و اعتقاد من این است که هر هنرمندی که بتواند با مردم و با زبان مردم کار کند و حرف بزند به ایدهآل رسیده است.
من سؤال شما را به این تعبیر میکنم: چرا من کارهایم را جوری میسازم که مورد توجه مردم واقع بشود و اینکه من چرا فقط مردم را در نظر میگیرم؟ خوب، جوابش واضح است، من این کارها را برای مخاطب انجام میدهم و دوست دارم مخاطب در دریافتهای من سهیم باشد و امیدوار باشم که آنچه من دارم به آن میرسم مخاطب هم ذرهذره با من همراهی کند و اگر این بهصورت جریانهای قدرتمند در جامعه شیوع پیدا بکند خوب ما هم از این وضعیت به وضعیت بهتری خواهیم رسید. این ذات یک کار هنری است، من هیچوقت برایم قابل درک نیست که برای یک عده خاص و محدود جامعه کار کنم و جوری کار کنم که فقط آنها بتوانند ببینند و از آن لذت ببرند، این برای من هیچ لذتی ندارد بلکه لذت من زمانی است که ببینم مردم از آن استقبال میکنند و با آن ارتباط برقرارمیکنند و واکنش نشان میدهند.
متوجه شدم و فکر میکنم که استدلال موجهی هم باشد، اما به همان ترتیب فکر میکنم باز هم ابهاماتی باقی میماند، شما میگویید که قرار است اثری که به دست شما تولید میشود منحصراً برای مردم باشد و به وجود آوردن انگیزش در آنها و نه تحریک بخش خاصی از سیاسیون و اقتصادیون جامعه. بیاید به «شاهگوش» برگردیم، ما در این مجموعه، با یک کلانتری مواجهیم، جایی که در داستان شما بخش مهمی از مشکلات همان «مردمی» که میگویید اتفاقاً دقیقاً در همانجا، در سیر بوروکراتیک، برخورد مدیریتی و غیرقابل انعطاف و فسادهای غیرقابل انکار در مواردی شبیه آنجا که نمونه خارجی هم میتواند داشته باشد، رقم میخورد. البته کلانتری «شاهگوش» شکل تلطیفشده و نرمی از واقعیت این نمونه از برخی کلانتریها هم بود. من وقتی «شاهگوش» را نگاه میکنم این سؤال برایم پیش میآید که چرا آقای میرباقری وارد نقد صریح و رادیکال این رفتار نشده است که همین رفتار ولو در تراز خاص خود برای مردم مشکلات عدیدهای به وجود آورده است و خود این رفتار موجب شکلگیری فرهنگ فرض کنید رشوهگیری و قانونگریزی و تعمیم آن به هرجای دیگری چه بهحق و چه بهناحق شده است، حتی در مواردی از واقعیت هم فراتر میرود و یک بدبینی هم نسبت به همهجا ایجاد میکند، چیزی که البته از جانب همین مدیریتِ البته خیلی کلانِ نیروی انتظامی بهشدت مورد انتقاد است و در مواجهه با آن سخن از بازرسیها بهطور جدی هم زده میشود.
ببینید، بگذارید صریح بگویم، اینکه ما بهصورت مستقیم بخواهیم معضلات و مشکلات جامعه را در هر بعدی مبنای کار قرار بدهیم و آنها را بهشکل واضح و عریان نشان دهیم مورد پسند من نیست و من حتی اگر امکانش را داشته باشم هیچوقت اینکار را نمیکنم. این رویکرد اصلاً به احتیاط من و به اینکه میخواهم پرهیز بکنم از یک سری از مشکلاتی که احیاناً ممکن است برای من به وجود آید، برنمیگردد. من اساساً به کار هنری اینجوری نگاه نمیکنم و این نوع کار کردن را بهعنوان یک هنر قبول ندارم. من میگویم هنر هرچه غیرمستقیمتر مواجه شود با مشکلاتی که میخواهد مطرح کند، موفقتر است. صراحت در بیان را نمیپسندم و این تفکری است که در من نشسته است و شاید آن را از ادبیات وام گرفته باشم. چون بالآخره من از نمایش وارد این عرصه شدهام و از لحاظ نگاه ادبی ارتباط عمیقتری با مسائل دارم، نمیپسندم و معتقدم که در طول تاریخ هنرمندان ما همیشه با این زبان با مخاطب صحبت کردهاند و خیلی هم موفق بودهاند. زبان خاصی است و تعریف خاص خود را هم دارد. تأثیری هم ندارد اینکه بخواهید مستقیم به مسئلهای بپردازید و پیرامون آن مسئله شعار بدهید، تأثیرش زودگذر است ولی اگر با زبان کنایه صحبت کنید هم فضا را عمیقتر میکنید و هم کار هنری ماندگارتر خواهد شد. لذا پاسخ من به این سؤال که چرا بهصورت غیرمستقیم مسئله را در «آدمبرفی» طرح میکنم و در «شاهگوش» مستقیم و صریح با مسائلی که شما گفتید مواجه نمیشوم به سلیقه هنری من برمیگردد، نه به احتیاطهایی که میکنم که در این جامعه فیلم بسازم.
تسنیم: آقای میرباقری، در نقدهایی که به شیوه کاری شما میشود به محافظهکاری و احتیاطهای شما هم معمولاً اشارههایی میشود.
من اصلاً آدم احتیاطهای اینجوری نیستم، شما خبر ندارید که سر همین «شاهگوش» چه بلاهایی به سر من آمده است، من اگر میخواستم احتیاط کنم خوب آن را پیشبینی میکردم و یکجوری میگفتم که این مشکلات برایم به وجود نیاید. حالا هم قصد ندارم که آن مشکلات را رسانهای کنم اما به هرحال کم هم غرامت ندادهام بابت اینکه شاهگوش را ساختم و چقدر از ناحیه آنهایی که مورد نقد قرار گرفتند تحت فشار قرار گرفتم و چه برخوردهایی صورت گرفت. پس قطعاً این نیست و این برمیگردد به اینکه شما یک اعتقادی دارید نسبت به یک ساختار هنری و بیان هنری و یک سلیقهای دارید که با آن سلیقه حرف میزنید و اگر نگاه کنید در همه کارهای من این زبان کنایه است و اصولاً برای هنر این شأن را قائلم و به همین دلیل وقتی کارهایم را میبینید یک ظاهر و یک باطنی دارد. شاید اگر بخواهم از نگاه مذهبی هم بیان کنم در قرآن هم بطنهای زیادی وجود دارد که انسانها بهفراخور درک و شعورشان میتوانند از آن بهره بگیرند. یک اثر هنری باید چنین ویژگی داشته باشد یعنی طوری بیان شود که این ویژگی را پیدا کند و آدمهای مختلف با نگاهها، تفکرات و سلیقههای مختلف بتوانند از آن بهره ببرند.
حالا اگر به شاهگوش برگردیم، در این شاهگوش کلانتری برای من معنا داشته است، اصلاً اسم «اسد خفته» هم برای من معنا داشته است و من همه تلاشم را کردم که در هر وجهی از کارم چیزی برای کشف کردن در آن وجود داشته باشد، عیبی هم ندارد که همه آن را تماشاگر نگیرد، اگر عدهای هم پیدا شوند و به این فکر کنند که چرا اسم این شخصیت «اسد خفته» است برای من بس است.
بحثهای فرهنگ اجتماعی را باید با زبان آبرومند مطرح کرد نه با عصبیت
این ویژگی کار هنری است بهزعم من که باید این خصوصیات را داشته باشد که بشود به آن نام اثر هنری را داد. این البته یک مورد است و اگر قرار باشد از این منظر بحث کنیم یک اثر هنری ویژگیهای زیادی دارد که الآن من در جایگاه و شرایطی نیستم که بخواهم آنها را تبیین بکنم و بگویم یک اثر هنری باید چه ویژگیهایی داشته باشد. شاید هم یک روز اینکار را کردم اما الآن ذهنم درگیر است و مشغول کار جدیدم هستم، آمادگی بحث در این حوزه را ندارم، اما به هرحال این نشانهها در شاهگوش پر بوده است و به هر گوشهای از آن که نگاه میکنیم مثلاً میگوییم: چرا این آدم رفت؟ چرا این اتفاق افتاد؟ که همه اینها برای من حرفی بوده است و امیدم داشتم که ممکن است این معانی را عدهای بهخصوص کشف بکنند. همه مردم شاید قادر به کشف این کلیدواژهها در مجموعه نباشند که برای آنها باید فکر دیگری کرد. سعی کردم همه اینها در شاهگوش باشد.
تسنیم: این نقد فرهنگ عمومی در سالهای اخیر در سینمای ما معمولاً با یک رویه خطرناک دیگر همراه بوده است. این که این نقد فرهنگ عمومی به دام چیزی بهنام «تحقیر» بیفتد، چیزی که ما در سالهای اخیر خیلی با آن مواجه بودیم. «شاهگوش»، نقدهایی صریح از فرهنگ عمومی مطرح میکند، اما هیچکس این احساس را نمیکند که ملیت ایرانی دارد تحقیر میشود در حالی که ما نمونه های مشابهی داریم که این اتفاق میافتد و مخاطب هم نهایتاً به هیچ انگیزشی برای بهبود و اصلاح نمیرسد. مرز این دو مسئله چگونه قابل تشخیص است و چطور در شاهگوش این مسئله رخ نداده است و نقد اجتماعی به دام «تحقیر نیافتاده است»؟
وقتی من یک کار هنری را شروع میکنم بیشترین تمرکزم بر این است برای چهکسی میسازم و قرار است چهکسی کار را ببیند. شما نمیتوانید کاری بسازید که در آن به مردم توهین کنید و انتظار داشته باشید مردم با آن ارتباط برقرار کنند، برایتان دست بزنند و کار شما را ببینند، واضح است که زبان مهربانانه و غیرتوهینآمیز تأثیر بیشتری دارد، یعنی اگر قرار باشد در کاری به مردم توهین کنید طبیعی است که بخش عمدهای از اهدافتان را از دست میدهید، چون قرار است مخاطب همین مردم باشند و قرار است شما فرهنگ را تغییر بدهید. این که الآن چند وقتی است که رایج شده است که با زبان عصبیت حرف میزنند و توهین میکنند برای من غیرقابل درک است. شما باید یک بحث اجتماعی را به زبان آبرومند مطرح کنید که شکل دعوا پیدا نکند تا تأثیر بگذارید، اما اگر حرف شما شکل دعوا پیدا کند و ظاهرش کثیف و بد شود، در آن دعوا ناگزیر به حرکت شنیع و حرف بد هستید و در نتیجه حرفهای خوبتان را هم تحت تأثیر این حرفهای بد قرار میدهید و مخاطب هم همان رفتار پرخاشگرانه شما را اصل قرار داده و حرفهای خوبتان را هم گوش نمیدهد.
علاوه بر آن من همه کاراکترهای همه کارهایم را دوست دارم و آدم وقتی چیزی را دوست دارد و عاشق است نمیتواند با او بد صحبت کند بلکه طوری حرف میزند که بهسمت اصلاح رود. اما اگر بخواهی بگویی من بیشتر از تو میفهمم زبانت زبانی میشود که توهین هم از آن در میآید. برای من همه شخصیتهای همه فیلمهایم عزیز هستند و سالها تجربه به من آموخته است. اگر غیر از این باشد، جوهره هنر از آن بیرون نمیزند و هدف هنر عقیم میماند، مگر اینکه در بخشهایی از آن ناگزیر بودم یا اینکه در کارهای تاریخی به من تحمیل شده باشد، مثلاً روایت یک فاجعه تاریخی که دیگر نمیتوانستم از آن فرار کنم، چون به تأثیرات آن هم در جایگاه خودش اعتقاد داشتم، اما معمولاً به این نتیجه رسیدهام که اگر کار هنری زبان مهربانانه و زیبا داشته باشد، تأثیر بیشتری دارد.
ارسال نظر