لقبی که آیتالله قاضی به آیتالله بهجت داد
بهجتالعرفا(ره) در دوران نوجوانی در حوزه علمیه نجف شاگرد آیتالله قاضی بود و هرگز در درس ایشان سؤالی نپرسید مگر اینکه استاد پاسخش را میداد و میگفت این هم در پاسخ سؤال «فاضل گیلانی»!
به گزارش پارس به نقل از فارس، حجتالاسلام علی بهجت فرزند آیتالله بهجت در برنامه «ضیافت» که روز گذشته دوشنبه(16 تیرماه) از شبکه قرآن و معارف سیما پخش شد، بیان داشت: در طول تاریخ شیعه علمای زیادی بودهاند که زحمت زیادی کشیدهاند اما از این میان تعدادی در کنار سیر عملیشان، سیر انفسی داشتهاند و مسلماً تنها این افراد توانستهاند که به سیر الی الله و یقین برسند و آیتالله بهجت نیز از این دست علما بودند.
آیتالله بهجت از سن 12 سالگی باطن گناه را میدید
وی گفت: همه میگفتند که آیتالله بهجت میتوانند ضمائر را ببینند ولی ایشان اصلا این چیزها برایشان مهم نبود و میگفتند غلط است که کسی دنبال این چیزها برود و بیان میداشتند اگر کسی دنبال گندم برود ممکن است در کنارش کاه هم به او بدهند.
بهجت اظهار داشت: وی از زمانی که کودکی 12 ساله بود چشمش در عبادت باز شده بود و میتوانست باطن گناهان را ببیند و در سن 14 سالگی نیز که در نماز جماعت مرحوم نائینی شرکت میکرد میتوانست سیر آفاقی مرحوم نائینی را درک کند. آیتالله بهجت توانسته بود در زندگیاش عصمت کودکیشان را حفظ کند و در حقیقت به این دلیل آلوده نبوده و میتوانست به راحتی پرواز کنند.
آیتالله بهجت از جانب آقای قاضی لقب فاضل گیلانی گرفت
وی عنوان کرد: آیتالله بهجت از شاگردان آقای قاضی بود و نحوه آشناییاش با آقای قاضی نیز بسیار جالب است زیرا علامه طباطبایی خودشان میگفتند که ما بعد از 5- 6 سال ماندن در نجف یاد میگرفتیم به محضر آقای قاضی برسیم اما بهجت از همان ابتدا به محضر آقای قاضی رسیدند.
این فرزند آیتالله بهجت افزود: خود آیتالله بهجت از نحوه آشناییشان با مرحوم قاضی و اولین باری که نام ایشان را شنیده بودند این گونه میگویند که من در کربلا بودم که یک آقایی شبهای پنجشنبه برای زیارت از نجف به کربلا میآمد و در مدرسه ما وضو میگرفت من تعارفش میکردم که به حجره ما بیاید و او نیز دعوت مرا میپذیرفت از طریق این فرد که برادر علامه طباطبایی بود نام آقای قاضی را شنیدم.
وی تصریح کرد: در دوران نوجوانی در حوزه نجف، پس از حلّ مشکلی علمی مرحوم قاضی به وی گفت: «أشهد أنّک فاضل» و از آن پس او را «فاضل گیلانی» خطاب میکرد. هرگز در کلاس آقای قاضی سؤالی نپرسید و هرگز نیز سؤالی نداشت مگر این که استاد پاسخش را میداد گاهی حتی به اسم میگفت این هم در پاسخ سؤال بهجت!
بهجت بیان داشت: وی در رابطه با آقای قاضی و کلاسهایش میگوید من در تمام مدت سؤالی از مرحوم قاضی نکردم ولی در تمام این مدت هم سوالی نبود که در ذهن من باشد الا این که استاد جواب مرا میداد پدر بعد از این که این موضوع را بیان کردند لبخندی زدند و گفتند 2- 3 بار حتی استاد نام مرا بردند و گفتند در پاسخ به سؤال ایشان. به طوری که یک بار کنار دستی من به من نگاه کرد و گفت تو که سؤالی نپرسیدهای چرا استاد میگویند در پاسخ به سؤال تو؟
فرزند این عالم ربانی تأکید کرد: در حقیقت ایشان در محضر استادان خوبی قرار میگرفت البته این در حالی بود که خودش به دنبال این نبود تا استاد پیدا کند زیرا اگر انسان در مسیر درست قدم بردارد این خود خداست که استاد را میفرستد در حقیقت اینها به دنبال کسانی بودند که جان مطلب را کف دستشان بگذارد.
وی اضافه کرد: وی در رابطه با مرحوم قاضی میگفت درسهای ایشان قابل نوشتن نبود من یک جلسه درس استاد را قیمت کردم دیدم به اندازه قیمت یک کوچهای بود به نام صدتومانی یعنی کلاس ایشان این قدر ارزش داشت که هر جلسهاش از آن کوچه صد تومانی هم باارزشتر بود.
علی بهجت در رابطه با نظر آقای قوچانی در رابطه با پدر بزرگوارش گفت: مرحوم قوچانی در رابطه با آیتالله بهجت میگوید ایشان 22 سال سن داشت اما بیش از 20 مقام داشت اما حیف که نمی توانم بگویم.
پس از بازگشت از حرم امام رضا(ع) چنان نشاطی داشت که حس میکردی مست شده است
وی تأکید کرد: وی با نماز جان میداد و با زیارت جان دوباره میگرفت، ایشان 40 سال دو ماه و نیم از سال را به زیارت امام رضا(ع) میرفت اما در طی این 40 سال یک چهل متری برای خودش آنجا تهیه نکرد همیشه دو ساعت قبل سحر بیدار میشد و به عبادت میپرداخت و نزدیک طلوع آفتاب به حرم میرفت.
این فرزند آیتالله بهجت ادامه داد: قبل از رفتن به حرم به خاطر عبادت زیاد توانشان بسیار کم میشد اما در کمال حیرت وقتی از حرم برمیگشتند انرژی بسیار زیادی پیدا میکردند به طوری که میتوان گفت از حرم که بازمیگشتند انگار مست بودند و دوپینگ کرده بودند بنابراین با من شوخی میکرد و سر به سر من میگذاشت و این انرژی وصف ناپذیر باعث حیرت ما میشد.
وی بیان داشت: در زیارت حضرت معصومه(س) هم همین طور بودند به طوری که از سال 1324 شمسی روزی دو ساعت به حرم حضرت معصومه میرفتند و یک ساعت ایستاده و یک ساعت نشسته زیارت میکردند و دعای جامعه کبیره و چند بار نیز به نیابت، امینالله میخواندند.
نشسته میخوابید و میگفت نشسته بخوابید تا خواب بر شما مسلط نشود
علی بهجت تصریح کرد: ایشان در درس جدی و در عبادت نیز بسیار کوشا بودند به طوری که انسان باورش نمی شد که فردی که این چنین عبادت میکند اهل آن چنان درس و علمی باشد و از طرفی جدی بودن در درس هم باعث نمیشد تا از سیر ملکوتیشان کم بگذارند.
وی در رابطه با نظم آقای بهجت گفت: آیتالله بهجت بسیار در کارهایشان نظم داشتند و از تمامی وقتشان استفاده میکردند به یاد دارم زمانی که میخواستند از این میز به میز دیگر بروند تا کتابی را بردارند اگر در این فاصله کوتاه از ایشان سؤالی می کردی می گفتند الان وقت سؤال است؟ یعنی حتی در بین این راه کوتاه نیز بیکار نمیماندند.
این فرزند آیتالله بهجت عنوان کرد: اگر من تیتر روزنامهها را میخواندم میگفتند وقت اضافه آوردهای که تیتر روزنامهها را میخوانی و واقعا هم همین بود من در زندگیام کسانی را دیدهام که بسیار روزنامه مطالعه میکنند اما یادشان نمیآید ماه قبل چه اتفاقی افتاده و کسانی را دیدم که روزنامه نخوانده و تلویزیون ندیده میدانستند ماههای آینده چه اتفاقاتی میافتد.
وی همچنین در رابطه با زمان استراحت ایشان گفت: خواب ایشان بسیار کم بود به طوری که گاهی نشسته میخوابیدند از ایشان که میپرسیدیم چرا نشسته میخوابید میگفتند دراز نمی کشم که خواب بر من مسلط نشود.
اگر ما در پی حل مشکلات مردم برنمیآمدیم خودشان آن را انجام میدادند
فرزند آقای بهجت اظهار داشت: در رابطه با خانواده نیز سعی میکردند با تمام مشغلههایشان سر سفره بیشتر غذا خوردن را طول بدهند صله رحمشان نیز در این زمان بود زیرا احوال همه را از من و دیگر اعضا خانواده میپرسیدند.
وی تأکید کرد: حتی به نام میگفتند فلان فرد مشکل داشت آیا حل شد؟ دختر فلان فرد مشکلش برطرف شد؟ و میخواستند که پیگیر مشکلات همه باشیم و اگر زمانی هم ما یادمان میرقت خودشان آن کار را انجام میدادند، از برنج و محصولات میوه هم که جز وجوهات نبود یک سوم را کنار میگذاشتند به طوری که گاهی ما 3،4 ماه سال را بی برنج میماندیم.
فحش هم میدهید بگویید گل اناری
علی بهجت گفت: پدر هرگز در کودکی به ما اجازه نمی دادند فحش بدهیم من میگفتم نمیشود که عصبانی هستیم فحش ندهیم می گفتند بگویید گل اناری زیرا گل انار مانند انار است اما وقتی سراغش میروی می بینی انار نیست.
گاهی از شدت ناراحتی برای اتفاقات دنیای اسلام انرژیشان در درس دادن نیز تحلیل میرفت
حجتالاسلام بهجت تصریح کرد: ایشان نسبت به اتفاقاتی که در جاهایی مانند بغداد میافتاد از جمله انفجارها به شدت حالت ترحم داشتند به طوری که از شدت ناراحتیشان احساس می کردید که در آن انفجار برای یکی از اقوامشان اتفاقی افتاده است. در جلسه استفتائات نیز گاهی بعد از جواب به چند سؤال یک دفعه بیان میداشتند هر روز یک انفجار انجام میدهند نمیگذارند راحت باشیم.
وی ادامه داد: حتی از شدت ناراحتی برای اینگونه مسائل توانایی و انرژیشان برای درس دادن تحلیل میرفت گاهی یکدفعه به شدت ناراحت میشدند و میگفتند خدایا رحم کن ما از ایشان میپرسیدیم آقا چه شده؟ میگفتند سفیانی از حتمیات است اینها به اسم میکشند. شما چه میدانید؟ با این درندگان چه کنیم؟ نمی دانیم، مرددیم دعا کنیم آیا بمانیم تا ظهور؟
اگر از کرامات ایشان میگفتی به شدت عصبانی میشدند و میگفتند من گدا هستم
وی عنوان کرد: یک موضوعی که به شدت ایشان را عصبانی میکرد این بود که بگویید من فلان کرامت را از شما دیدهام این حرف باعث ناراحتی و عصبانیت ایشان میشد طوری که با ناراحتی میگفتند من چکارهام؟ من کارهای نیستم من گدا هستم. در صورتی که فرد میدانست این از کرامات آقا بوده است.
علی بهجت با بیان خاطرهای گفت: یک بار فردی به نزد آقا آمد و گفت به تازگی نورسیدهای دارم آقا گفتند نامش را زینب بگذار من گفتم آقا از کجا میدانید دختر است پس شما میدانید که فرزند ایشان دختر است آقا حرف را عوض میکردند و میگفتند من مگر گفتم دختر است. در حقیقت ایشان هرگز دوست نداشتند کسی ایشان را بشناسد.
او تمام نشانهها را پاره میکرد
این فرزند آیتالله بهجت گفت: سیر زندگی آیتالله بهجت بسیار پیچیده بود به طوری که سالها طول میکشید تا یک سؤالمان در رابطه با ایشان پاسخ داده شود زیرا وی هرگز حاضر نبوداز خود چیزی را افشا کند، او واقعا عبد خدا بود و همیشه هم میگفت من هیچ چیز نیستم به همین خاطر ما نیز چیز زیادی از ایشان نمیفهمیدیم.
وی در پایان خاطرنشان کرد: سال 63 بود که علامه جعفری تلنگری به من زد که کارهایت را رها کن و پیش پدرت بیا که ایشان یک فرد خاص و تکی است اما بعد از آن نیز من چیز زیادی در رابطه با پدر متوجه نمیشدم البته گاهی بعضی مطالب را یادداشت میکردم اما این یافتهها تنها مانند پازلی از هم پاشیده بود تمام نشانهها را پاره میکردند.
آقا ترو بخدا التماس دعا داریم