روایتی از «گودبای لنین»
کریستین در انتهای فیلم «گودبای لنین» با مجسمهای از لنین مواجه شد که یک هلیکوپتر آن را از جا کنده بود و با خود میبرد.اما پسرش آن را هم توجیه کرد. اما تفاوتی نمیکرد. همه چیز تغییر کرده بود و ماجرا به زودی معلوم میشد.
به گزارش پارس، تسنیم نوشت: من قضاوت نمیکنم؛ ولی شخصا اطلاع دقیق دارم که در سال 1365-1364، محمود دولتآبادی از ایران کاندیداتوریاش روی آنتنها رفت؛ و از آن زمان هم، یکی ـ دو ـ سه بار من رفتم تا پای نوبل. ولی به هر حال، به دیگری تعلق گرفت. من شخصا مدعیام که من از بسیاری از نویسندگانی که نوبل گرفتند نویسندهتر هستم.
محمود دولتآبادی، نویسنده ایرانی در گفتگو با رادیو زمانه
بلافاصله بعد از این اتفاق؛ یک کمپین فیسبوکی برای نوبل گرفتن آقای نویسنده تشکیل شد. کمپینی که در همان دوران بیش از 17هزار لایک خورد.
***
«گودبای لنین» یک فیلم مشهور آلمانی است که در سال 2003 ساخته شد و دو سال بعد اکران عمومی پیدا کرد. ماجرای فیلم در آلمان شرقی میگذرد و فاصله میان حکومت سوسیالیست ها در سال 1989 تا بعد از سقوط دیوار برلین را نمایش میدهد.
داستان فیلم از این قرار است: ماجرا از دوران حکومت سوسیالیستها در آلمان شرقی شروع میشود. کریستین یک شهروند آلمانی است که به شدت به آرمانهای حزب حاکم سوسیالیست در آلمان معتقد و وفادار است، فعالیتهای حزبی دارد و تلاش زیادی برای تبلیغ و فعالیت سوسیالیسم دارد. کریستین طی حادثهای دچار عارضهای قلبی میشود و به کما میرود. این اتفاق در زمان حاکمیت حزب سوسیالست آلمان اتفاق میافتد، در زمانی که سوسیالستها در اوج قدرت و اقتدار هستند و کریستن در اوج احساس لذت از زیستن در جامعه آرمانیاش. مدت کمای کریستن که 2 فرزند هم دارد طولانی میشود. در این مدت اتفاقاتی در آلمان شرقی اتفاق میافتد که تاریخ این کشور را زیرورو میکند.در حالی که کریستن در کماست دیوار برلین فرومیپاشد و حزب حاکم سوسیالیست در آلمان شرقی سقوط میکند و تمام آرمانهای مارکسیسم در آلمان به سرعت برق و باد کنار میرود. کریستین در یک حکومت سوسیالیستی تمام عیار با تمام نشانهها و آرمانهایش به کما میرود و وقتی از کما بیرون میآید، همه چیز تغییر کرده است. با فروپاشی دیوار برلین جامعه آلمان با سرعت بی سابقهای شروع به تغییر میکند، همه نمادها ونشانههای ظاهری، ارزشها و آرمانهای تبیلغ شده و سیستم ساختاری سوسیالیسم جای خودش را به نمادها و ساختارها و سیستم سرمایهداری میدهد. همه چیز به ضد خودش بدل میشود و کریستین همچنان در کماست و نمیداند چه بلایی سر آرمانهای زندگیاش آمده است.
وقتی کریستین از کما بیرون میآید پزشک خانواده به فرزندانش توصیه میکند که حال او همچنان خوب نیست و باید از قرار گرفتن او در معرض هر نوع شوک و هیجان روانی به شدت جلوگیری شود. طبیعی است که اگر کریستین، کریستینی که به شدت دل در گرو سوسیالیسم و آرمانهای آن دارد، متوجه همه این اتفاقات سریع و نابودی آرمانهایش و جایگزین شدن آن با آرمانهای ضدش ، آن هم به این سرعت شود دچار لطمه شدیدی خواهد شد.
به همین ترتیب پسر خانواده برای اینکه اتفاقی برای مادرش رخ ندهد تصمیم می گیرد با بازسازی هر چیزی که مربوط به گذشته زندگی و جامعه او بوده است مادرش را حفظ کند. نقشه او این است که با یک عملیات بازسازی محدود، این جور به کریستین وانمود کند که او فقط چند ماه در کما بوده است و در این مدت چیزی تغییر نکرده است. به همین ترتیب با دردسر فراوان همه ملزومات زندگی در دنیای قبلی، دنیای سوسیالیست ها را دوباره برای او بازسازی میکند، خروج او را از خانه محدود میکند، همه وسایل ارتباطیاش را کنترل میکند و به مدت چند سال نمی گذارد که مادرش از انقلاب بزرگ بیرون، باخبر شود. پسر کریستین کار سختی دارد، اما خودش را ملزم به کنترل شرایط ذهنی مادرش کرده است، به همراه دوستش برای او گزارش های خبری تلویزیونی زمان سوسیالیست ها را دوباره بازسازی می کند، خودش فیلمبرداری میکند و دوستش اخبار میگوید، اخباری از پیروزی کمونیستها در سراسر جهان و در تلویزیون خانه برایش پخش میکند، برایش روزنامه جعلی با تیتر «سوسیالستها پیروز هستند» می سازد. خوراکی های ده سال پیش را با همان تاریخ و مارک برایش تهیه می کند و.... کریستین هم همچنان خیال می کند که مشغول زندگی در دوره سوسیالیسم است و هنوز چیزی تغییر نکرده است. اینگونه است که کریستن به مدت چند سال بدون اینکه بداند بیرون از محیط بسته خانه او چه خبر است مشغول تحلیل سیاسی و اجتماعی کل جهان است. نظریهپردازی میکند، تئوری میدهد و همچنان مشتهایش را برافراشته نگه داشته است.
***
3 فیلم از 3 سینماگر محبوب و مشهور نسل اول سینمای ایران امروز روی پردههای سینمای ایران است. «اشباح» ساخته داریوش مهرجویی، «متروپل» ساخته مسعود کیمیایی و «پنجاه قدم آخر» ساخته کیومرث پوراحمد.
هر 3 فیلم در جشنواره سال گذشته به نمایش درمیآید، در سالن برج میلاد، سالن اهالی رسانه و منتقدان و هر سه با واکنش کموبیش مشابهی روبرو میشوند: با کف و سوت و خنده بدرقه میشوند. در سالنی که اکثریت آن به سابقه فکری این فیلمسازان معتقدند.پیشنام دو تن از آنها معمولا کمتر از استاد نیست و فیلمهای سومی معمولا در محافل سینمایی و رسانهای به شدت تحویل گرفته میشود. «متروپل» اساسا نشانی از یک فیلم سینمایی نداشت. اشباح قصه و پرداخت متوسطی داشت و «50 قدم آخر» نمایش یک کمدی رقتبرانگیز از یک سوژه جدی بود.اما این سه فیلم و نقد آنها داستان امروز ما نیست.
***
مسعود کیمیایی دو هفته پیش گفتگوی مفصلی با روزنامه شرق داشت. گفتگویی که بخش تغسیل مرحوم فروع فرخزاد به دستان محرم شده کیمیایی به شدت سروصدا کرد، اما این گفتگو بخشهای جالب دیگری هم داشت که دیده نشد. به تنها بخشی از فیلم که در آن به تازهترین ساخته «کیمیایی» اشاره میشود دقت کنید.( تغییر زنگ واژه تفکر از نویسنده این متن است)
فیلم «متروپل» را در سینمایی گذاشتهاند که هنوز یکی دو سانس آن متعلق به فیلمی است که چند ماهی هست که روی پرده است. این نفس فیلم را میگیرد. با فیلم «مهرجویی» همین رفتار را کردهاند. اصلا فیلم مهرجویی باید اینجوری نمایش داده شود؟! مگر «هامون» یادتان رفته است؟ اینقدر راه دوری نیست. یا «اجارهنشینها» یادتان نیست؟ زمان زیادی نگذشته است؟ چطور میشود که انگار میرسی ته صف. به تو میگویند بفرمایید منزل. من یا داریوش مهرجویی یا ناصر تقوایی میخواهیم فیلم بسازیم. شما باید صندلی ما را مهیا کنید تا بنشینیم روی آن فیلممان را بسازیم. با این کارها میخواهید به ما بگویید دیگر فیلم نساز؟ سرگروه فیلم «اشباح» سینما آزادی است. خود سینما «آزادی» یک سانس در روز فیلم آقای مهرجویی را نشان میدهد. اسفبار است دیگر. از آن طرف یکدفعه 80سالن میدهند به یک فیلم که شغل آن خنداندن مردم است. خنداندن الان شده است یک شغل. هنر نیست. یکسری الان شغلشان شده است این. در تلویزیون در سینما.حتما وقتی یکجا، بلیت برای خنداندن میفروشند و یک جایی برای «تفکر». قطعا مردم دستشان را به گیشهای میبرند که قرار است بخندند.
کیمیایی البته در نشست خبری بعد از نمایش فیلم در برج میلاد حاضر نشد، اما کیومرث پوراحمد حاضر شد و اعلام کرد که :به هر حال «50 قدم آخر» همین است که هست.
اما این نشست یک نکته حاشیهای اما پراهمیت داشت. مجری ادارهکننده این جلسه، یکی از منتقدان مشهور سینمای ایران بود. این منتقد سینما، واکنشهای منتقدان و اصحاب رسانه را در سالن به بازیچه تعبیرکرد و گفت: تجربه فیلم دیدن در جایی مانند کاخ جشنواره که الگو گرفته از جشنوارهها خارجی است، نیاز به یک تجربه دارد اما بسیاری از دوستان تجربه حضور در جشنوارههای خارجی را ندارند.
وی با ارایهی اطلاعاتش از تجربه حضور در جشنوارههای خارجی در اظهاراتی، رفتار اعتراضی اکثر منتقدان و اصحاب رسانه به فیلم در سالن نمایش را «بازیچه» خواند وگفت:این رفتار آماتوری بوده و به بازیچه تبدیل شده است. اگر واقعا صاحب کرسی نقد باشیم باید آن را برای یکسری فیلم خاص بگذاریم که قبح آن نریزد.
این منتقد سینما سعی میکرد در طول نشست، انتقادات اهالی رسانه به «50 قدم آخر» و کیومرث پوراحمد را قرائت نکند و همین موضوع باعث شد که بسیاری از اصحاب رسانه پس از دقایقی نشست را ترک کنند.
هفته پیش، کیومرث پوراحمد هم گفتگویی با یک رسانه داشت. این گفتگو هم به دلیل بخشهایی از آن که پوراحمد اعتراضات به حاشیههای حضور لیلا حاتمی در جشنواره کن را شرمآور خوانده بود و گفته بود که «آدماست دیگر ،آزاد است» جنجالبرانگیز شد و دوباره بخشهای جالبی از آن دیده نشد. بخش جالب دیگری از این گفتگو را هم میخوانیم: فیلم خوب، باجایزه یا بیجایز، ماندگار میشود.فیلم «شب یلدا»ی من 14 سال است که پرفروشترین فیلم رسانههاست. هیچ جایزهای هم نگرفت
***
همزمانی اکران این 3 فیلم یک نشانه قابل تفسیر جالبتوجه است، همانطور که این گفتگوهای تقطیع شده یک نشانه تکمیلکننده. نشانههایی برای اینکه دوران صاحبان قبلی سینما در ایران به پایان رسیده است و این صاحبان ششدانگ زمین سینمای ایران به این راحتی قادر به واگذاری ملکطلقشان به آدمها و نسل بعدی نیستند و این بیش از هر عامل درونی به توهم و فضایی برمیگردد که طرفداران و اطرافیان و جماعت منتقد و اهل رسانه برایشان میسازند. چیزی که شاید از اصل خود ماجرا هم جالبتر است. دست آویختن به توهماتی مثل فروش نرفتن فیلمهای «فکری» حتما همانند «متروپل» و دست آویختن به ترفندهایی عوامانهای مثل سالن ندادن به فیلم و سرگروه شدن یا نشدن و از آن بدتر متهم کردن این و آن و ندیدن مطلق چیزی به نام «ناکامی» در کارنامه خود، طبیعتا دستاویزهایی مفیدی برای عبور فیلمسازان این نسل از بحران فعلی نیست. اما بخش یاسبرانگیز ماجرا دقیقا آنجایی ست که وجود تعارفات، رعایت کردنهای بیمورد، ملاحظهکاریها و تحویلگرفتنهای بیاندازه جماعت رسانهای و منتقد سینمای ایران مسبب اصلی به وجود آمدن این شرایط است.ما امروز درست با سه تجربه متفاوت در مورد مهرجویی، کیمیایی و پوراجمد مواجهیم.
کیمیایی در یک قدمی نابودی سینمایی قرار گرفته است که روزگاری هر فیلم آن یک جریان اجتماعی در سینمای ایران بود، اما مسیر افولی که کیمیایی درست یک دهه قبل شروع کرد همچنان با واکنشهای تحسینبرانگیز جماعت دور و اطرافش مواجه است، همانهایی که کمیایی همانها را فقط میبینید. مجموعه اتفاقاتی که کیمیایی را امروز به این استدلال کشانده است که «چون فیلمهای فکری در سینمای ایران نمیفروشد، متروپل هم نفروخته است» احتمالا اتفاقاتی مربوط به امروز و دیروز نیست. فضای رسانهای مثبتی که در تمام این سالها برای ساخت هر فیلم کیمیایی در آدمها و رسانههایی که محل رجوع کیمیایی هستند به راه میافتاد سند واضحی بر شرایط امروز استاد است. شرایطی که مجبور میشود به سراغ تعداد سالنها برود تا کیفیت فیلمش را اثابت کند و همچنان فکر میکند فیلم خوب ساخته است.
این وسط ماجرای مهرجویی کمی باکیمیایی متفاوت است. مهرجویی چند سالی است که با هوشیاری عزلت گزیده است و از همان چیزی فرار میکند که کیمیایی همچنان در آن گیر کرده است. در جماعت دور و اطراف استاد استاد گویانش. توجهی نمیکند و مسیری جدیدی برای خودش طراحی کرده است که البته زیاد هم موفق از آب درنیامده است.
به همین ترتیب همین اتفاق درست در همین روزها در کمین فیلمساز برجسته دیگری به نام «کیومرث پوراحمد» است.پوراحمد فیلم ضعیفی ساخته است،بدون شک فیلم ضعیفی است و حالا باید منتظر واکنشهای منفی جامعه سینمایی به فیلمش باشد. اولین شوک به فیلم ضعیف او واکنشهای سالن برج میلاد است، اما منتقدی این وسط پیدا میشود و این واکنشهای منفی را بازیچه میخواند و سوالات انتقادی اهالی رسانه را نیز قرائت نمیکند و این روزها احتمالا مشغول نوشتن نقد مثبت روی فیلم است.
کیمیایی، مهرجویی و پوراحمد سازنده مجموعهای از بهترین آثار سینمای ایران هستند. اما «متروپل» از ضعیفترین ساختههای سینمایی این دهه سینمای ایران، «پنجاه قدم آخر» کمدی بیمایهای که قرار بوده است اثری اشکبرانگیز شود، اینها شواهد دوران جدید هستند، دورانی که روزگار شکوه صاحبان قدیمی سینما، در آن سپری شده است و اگر خودشان هم بخواهند باور کنند جماعت منتقد و رسانهای و شاگرد و دستیار دورواطرافشان نمیگذارند.
کریستین در انتهای داستان با مجسمهای از لنین مواجه شد که یک هلیکوپتر آن را از جا کنده بود و با خود حمل میکرد. اما پسرش آن را هم توجیه کرد.«متروپل» و «50 قدم آخر» هم توجیه شدنی هستند؟ آن جایزه نوبلی که سالهاست پشت در اتاق دولتابادی به انتظار رخصت استاد نشسته است چه؟
ارسال نظر