به گزارش پارس   به نقل از اقتصاد آنلاین، در مناظره سیاسی کاندیداهای ریاست جمهوری، اگرچه فضای رقابت جدی و نقد گذشته و راه آینده در ترازوی داوری نگاه ها قرار گرفت، اما آنچه در میان مبارزه انتخاباتی به خلاف و گزاف گفته شد، جایی بود که تنها روحانی جمع در جلای مشی روحانیت، روحیه جهاد و شهادت را که میراث ایرانیان مسلمان است و قرن ها به سلسله مراتب عشق، تشنه تشنگی حسین بن علی (ع) هستند و نقش رفتار را از نقاش حماسه کربلا رنگ خون زدند، به تفکر پادگانی فروکاست و این سلوک معنوی را تا سرحد شعور دنیوی سرهنگی پایین آورد.

همه به گواه تاریخ می دانیم که آن جوانان نه در سلسله مراتب نظامی جا می گرفتند و نه به ستاره های سردوشی افتخاری داشتند. روی نقشه شاید صدام راست می گفت چرا که تفکر پادگانی آن سرهنگ یک شبه رئیس جمهور شده به او حکم می کرد که با عقل نظامی با آن همه لشگر مجهز به تجهیزات آهنی باید سه روز، اگر نشد یک هفته ای به تهران رسید، اما تفکر قدسی ملحم از کربلایی که در آن سوی مرز بود، در این سوی مرز ریشه داشت و قلب جوانان به عشق قاسمی می تپید که روز عروسی، راه عروج می نوردیدند و دل با عقل علوی ابوالفضل داشتند که دست و چشم و جان بدهند.

این جوانان مثل جهان آرا که آرایش صحنه جهان را به هم زدند، ۸سال دفاع توأم با عشق را از نیمه روز عاشقی عاشورا درس گرفته بودند که می شد با ۷۲تن حور و شلمچه را پس گرفت. خون داد و خونین شهر را دوباره خرم کرد. در این سوی مرز جوانان آن روزگار سرهنگ نبودند و در پادگان بزرگ نشده بودند، نقشه را از نقشه های نبردهای کلاسیک و مدرن با تکنیک ها و تاکتیک های افسران زبده کشتارهای جمعی در جنگ های اول و دوم بین الملل و… الگو نگرفته بودند بلکه نقشه را از نقشه نبرد حق خواهان جهان، از نبرد طالوت و جالوت (و فلاخن داوود) تا حسین (ع) با یزید آموخته بودند که شهادت در آن افتخار بود و پیروزی در آن لطف خدا.

کسی از این جوانان براساس تفکر حسینی برکسی برتری نداشت، این جوانان اگر فرمانده شدند به ضرورت بود و شب های عملیات خاک پوتین همرزمان را سرمه چشم و غبار رویشان را با قطره اشک چشم پاک می کردند. نمی دانم در کدام پادگان، سرهنگی این می کند که جوانان ما کردند. جوانان آن روزگار که رمز شب های عملیاتشان، یازهرا و یا حسین و… بود دل در گرو ستاره های حلبی، مدل های پلاستیکی (که کیلویش را می شود در همین میدان حسن آباد خودمان خرید) نداشتند، که سرهنگان جهان برای نیم سانت از آن صف می کشند، بلکه ستاره های بلور از دامن ساقی کوثر برمی داشتند و امید به اطعام از خوشه گندمزار بهشت داشتند. آنان سرآهنگ سرود عاشقی بودند و هستند.

البته در آن روزها سرهنگ های بسیاری هم داشتیم که افتخارشان این مدال های حلبی نبود، سرهنگ صیاد شیرازی که یادمان نرفته، سرهنگ دوران و… تا روزها می توان به این فهرست نام پر عزت اضافه کرد. می دانید چه می گویم؛ جنس آنان که آن روزها در میدان حق ایران ایستاده بودند از جنس همقطاران جهانی شان جدا بود. اگر چه در همین جبهه هم لباس هایشان با هم متفاوت بود.

این حرف ها را برای آقای روحانی می نویسم که خودش اگر چه حقوقدان است اما حقوق این نوگلان عاشق را لحظه ای فراموش کرد و آن گفت که در شأنش نبود. به گواه مستندش (فیلم تبلیغاتی اول) او جا به جا خودش را در این لباس مقدس پاسداری از دین و وطن نشان می دهد تا به مخاطبش بگوید من هم از آن طایفه بوده ام.

به جناب روحانی باید گفت که اگر آن تفکر، پادگانی و آنان سرهنگ بودند خود چرا آن لباس را پوشید و بارها و بارها آن را در آن مستند نشان داد و با افتخار از آن یاد کرد که در آن روزها در جبهه حق بوده و در مصاف با دشمن. اگر آن جوانان فرمانده خط شکن در خط مقدم، پشت خاکریز سرهنگ می شوند آنان که در پشت خط های بی سیم این و آن می کنند، چه می شوند، یعنی در رتبه های نظامی سرلشگر یا فرمانده جنگ یا نایب فرمانده جنگ، خلاصه چه؟

آقای روحانی! اگر آن روزها افتخار ندارد مدالش را به سینه نزنید و اگر افتخار دارد، برای همه مایه مباهات و افتخار است و همه به ضرورت آن روزها آنجا بوده اند، وگرنه آقای روحانی باید در دفتر وکالت خود می نشست و آن یکی رزمنده باید در دانشگاهش می ماند.

در لشکر اسلام آنچنان که ما از امام (ره) و رهبری آموختیم تفکر عاشورایی است که موج می زند نه آنچه آقای روحانی می گوید و اگر ایشان درک و دریافت دیگری از لشکراسلام و انقلاب دارد خطای اوست نه جفای اسلام و انقلاب. شگفتا از روحانی بلند پایه ای که تفاوت نگاه انقلاب به جهاد را و مبارزه در راه حق را به تجاهل می گذراند و برای کسب کرسی ریاست آنچنان تفکر عاشورایی و مجاهدت رافرو می کاهد که توگویی کسی از خیمه دشمنان است که سخن می راند!

و ای کاش می شد گفت آنچه در آن مناظره مطرح کرد تنها از عصبانیت و خروج از مدار انصاف بود و از دهانش گذشت اما وقتی او در روز گذشته نیز به نوعی دیگر این حرف را در جایی دیگر تکرار کرد نشان داد که بر اشتباه خود مصر است و چنان در بیراهه رفته است که سودای بازگشتش نیست. برادر در خیمه انقلاب بمان!