سرلشکر سلیمانی زخمی شدنش را پنهان کرد تا نیروهایش تضعیف روحیه نشوند
عملیات«طریق القدس»۲ بلافاصله بعد از عملیات«ثامن الائمه»۳ که شکست حصر آبادان بود، صورت گرفت، طولانی شدن عملیات ثامن الائمه که حدود ۳ ماه بود، باعث خستگی نیروها شده بود.
عملیات«طریق القدس»2 بلافاصله بعد از عملیات«ثامن الائمه»3 که شکست حصر آبادان بود، صورت گرفت، طولانی شدن عملیات ثامن الائمه که حدود 3 ماه بود، باعث خستگی نیروها شده بود. اگر چه گردان مان را برای عملیات بعد فرستادم، اما تقریباً همة بچه ها به مرخصی رفتند، جز 3 ،4 نفر، که یکی از آنها« حمید ایرانمنش» بود که مستقیماً از صحنة عملیات آبادان به سوسنگرد آمد، در صورتی که مرخصی حقش بود. عملیات طریق القدس سال 60 انجام شد.
گردانی از سپاه کرمان که فرماندهی اش را خودم به عهده داشتم، به جنوب اعزام شد. تجمع ما در میدان«ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف »بود. از آنجا به سوسنگرد، به مقر بخصوص بچه های کرمان رفتیم. شب ها تا قبل از عملیات به دعا و عبادت می گذشت.
حمید چریک قبل از آن به«حمیدرگباری» مشهور بود. حمید در «دیلم» به ما پیوست. او به عشق عملیات اصلاً مرخصی نرفت. به«اکبر محمد حسینی» در گردان اول پیوست که قرار بود خط شکن باشد. حمید تسلط خاصی در توجیه و هدایت نیروها داشت. برای دو گردانی که از کرمان برده بودیم، حمید نقش محوری در آموزش و آمادگی نیروها از خود نشان داد و چون از صحنة جنگ شناخت خوبی داشت و در عملیات مبتکر بود، بچه ها از حرف شنوی داشتند. کم نبود تجربه 4 تا 5 عملیات در کردستان را با خود داشتن.
شب عملیات ما وارد کانالی شدیم که از ابتدای خط خودی تا پشت خط، زیر خمپاره 120 و 160 بود. تیر مستقیم تانک ها روی کانال می ریخت. اولین آتش سنگین دشمن از [ شروع] جنگ و در جبهه ها، همان جا بود. یک ساعت از لو رفتن تک گذشته بود که خط خودی تا خط خودشان را تمام زیر آتش گرفته بودند.
معابر هم لو رفته بود. حمید در گروهان اول بود. ما منتظر بچه های اهواز بودیم که قرار بود خط را بشکنند تا ما پشت سر آنها به خط دوم و به سمت پل سابله برویم. صد متری از خاکریز فاصله گرفته بودیم. آتش دشمن بود که روی سرمان می ریخت. حمید آمد پیش من و گفت:« این طوری همه بچه ها شهید می شوند. بگذار من گروهانم را ببرم نزدیک سیم خاردار عراقی ها و از کار بیندازم شان.» من موافقت کردم و او گروهانشان را تا نزدیک سیم های خاردار برد.
همین جا بود که من زخمی شدم. اکبر محمد حسینی با دو گروهان عقب بود. بچه های اهواز موفق نشده بودند خط را بشکنند. خون زیادی از من رفته بود و دیگر رمق نداشتم. نمی خواستم بگویم زخمی شده ام و روحیه بچه ها را تضعیف کنم.
حمید خودش را به من رساند و اصرار کرد سریع خودم را نزدیک معبر برسانم و بر کار آنها نظارت کنم. اما من گفتم: «نمی توانم بیایم، خودت برو هرکاری می توانی بکن.» فکر کنم فهمید حالم مناسب نیست. سری تکان داد و خداحافظی کرد و رفت به خط.
مکالمه من و حمید 10 ثانیه هم طول نکشید. حمید در کمتر از ربع ساعت و خط اول عراقی ها را گرفت. شلیک کالیبرها و خمپاره هایشان قطع شد و بچه ها شروع کردند به پاک سازی. فریاد الله اکبر در خط پیچید. اکبر تماس گرفت و هدایت دو گروهان بعدی را به عهده گرفت که به سرعت رفتند روی خاکریز و رو به جلو حرکت کردند.
همین موقع بود که من از حال رفتم و به پشت جبهه منتقل شدم. بعدها شنیدم حمید با یک کمر نارنجک جلوی همه حرکت می کرده و داخل سنگرها که 5 تا 20 متر از هم فاصله داشته اند، نارنجک می انداخته و آنها را منهدم می کرده است.
در یکی از این سنگرها عراقی ها متوجه نارنجک می شوند و آن را به بیرون پرت می کنند که خوشبختانه حمید فوراً روی زمین می خوابد، اما ترکش های خمپاره پیشانی اش را زخمی می کنند. با این وجود از پا نمی نشیند و به پیش روی ادامه می دهد.
مرا به بیمارستان منتقل کردند و پس از بهبودی و بازگشت، قرار شد« تیپ ثارالله» را تشکیل بدهم،از جمله کسانی که در ذهنم بود، به عنوان هسته و مرکز اصلی تیپ الله از او استفاد کنیم، حمید چریک بود. او را به خاطر کاری که در عملیات طریق المقدس کرده بود و ارتباطش با شهید [مهدی] «کارزونی11»،برای عملیات «فتح المبین» انتخاب کردیم. عملیات فتح المبین اولین تشکیلات تیپی ما بود.
ارسال نظر