روایت رفیقدوست از جدایی میرحسین از کابینه
«آقای محسن رضایی از جبهه آمد و خدمت امام شرفیاب شد و عرض کرد اگر نخست وزیر تغییر کند، در جبهه ها مشکل پیش می آید. امام، که آن موقع جنگ برایشان در اولویت بود، نظرشان تغییر کرد… »
به گزارش پارس به نقل از خبر آنلاین ، کتاب « برای تاریخ می گویم» از مقطع ورود حضرت امام (ره) در ۱۲ بهمن که رفیق دوست راننده بلیزر امام (ره) بود، آغاز و در ادامه حوادث دهه اول انقلاب و جنگ تحمیلی از زبان ایشان نقل می شود.
رفیقدوست به این دلیل که پایه گذار سپاه است و بعد از آن مسئول تدارکات جنگ بوده، به عنوان یکی از شخصیت های مهم در این ایام به حساب می آید. مهمترین فعالیت رفیقدوست به زمانی بازمی گردد که به عنوان مسئول تدارکات سپاه در طی جنگ تحمیلی خدمت می کند. علامیان نگارش این خاطرات را از سال ۸۷ آغاز کرده و ساختار کتاب براساس پرسش هایی است که نویسنده از رفیقدوست پرسیده و این سؤالات بر اساس توالی زمانی انتخاب شده است.
ناشر کتاب معتقد است بسیاری از ناگفته ها در این اثر بازگو شده است. بسیاری از پرسش هایی که در آن زمان وجود داشته و تاکنون مطرح نشده است، در گفت وگو با رفیق دوست آمده که وی پاسخ های مستدل و صریحی را به رویدادهای تاریخی داشته است.
دو بخش از این کتاب را که بدون فهرست و بخش اعلام تدوین شده، می خوانید:
انقلاب به پیروزی رسید. مدتی که گذشت، مجتبی، پسر آقای طالقانی، از سوی سپاه دستگیر شد. ایشان عضو سازمان مجاهدین بود و در جریان تغییر موضع داده ها یا به اصطلاح اپورتونیست ها پرونده کارهای خلاف داشت؛ از جمله قتل یکی از دختران سازمان مجاهدین. آیت الله طالقانی به محض اینکه پسرش دستگیر شد قهر کرد و از تهران بیرون رفت. پرس و جو کردیم و فهمیدیم در باغ کسی به نام احمد علی بابایی در شمال است. امام مرا خواستند و رفتم. توضیح خواستند. پرونده مجتبی را خدمتشان دادم. امام خوب مطالعه کردند و فرمودند: « اگر این پرونده متعلق به احمد، پسر من، بود و شما او را دستگیر می کردید، من از شما
تشکر می کردم. اما چه کنم که مربوط به آقای طالقانی است و ایشان گردن انقلاب خیلی حق دارند. » بعد گفتند: « شما بروید پسر ایشان را آزاد کنید و به هر نحو از ایشان دلجویی کنید. »
**
زمانی که دور اول ریاست جمهوری آیت الله خامنه ای تمام شد، فرمودند که برای دور دوم کاندیدا نمی شوند. وقتی اصرار کردند و پرسیدند چرا؟ گفتند: « به شرطی نامزد می شوم که نخست وزیر را خودم انتخاب کنم و آقای موسوی را هم انتخاب نمی کنم. » ایشان رفتند خدمت امام و عرض کردند که آقا اگر من در انتخاب نخست وزیر آزادم، نامزد بشوم؛ وگرنه من کاندیدا نمی شوم. امام فرمودند که شما آزادید. بعد که انتخابات شد و ایشان با رای بالایی انتخاب شدند، آقای محسن رضایی از جبهه آمد و خدمت امام شرفیاب شد و عرض کرد اگر نخست وزیر تغییر کند، در جبهه ها مشکل پیش می آید. امام، که آن موقع جنگ برایشان
در اولویت بود، نظرشان تغییر کرد و به آیت الله خامنه ای پیغام دادند که شما آقای موسوی را معرفی کنید. آقا هم برخوردی بسیار منطقی کردند و گفتند من با نخست وزیری ایشان مخالفم. در صورتی ایشان را معرفی خواهم کرد که امام رسما به من امر کنند. امام هم امر نمی کردند. تا اینکه آقای ناطق نوری نزد آقای هاشمی می رود و می گوید شما پیش امام بروید و فکری بکنید.
آقای هاشمی هم زرنگی می کند و می گوید: « نه، خودتان بروید. » بعد، تا آنجایی که بنده اطلاع دارم، آقایان محمد یزدی و مهدوی کنی و امامی کاشانی و ناطق نوری، چهار نفری خدمت امام می روند و هرچه به امام اصرار می کنند امام می فرمایند که مصلحت این است، ولی من حکم نمی کنم. من خدمت آقا شرفیاب شدم. عرض کردم: « آقا شما خودتان پیش امام بروید. » البته اشخاص دیگر هم خدمت آقا گفته بودند. آقا نزد امام می روند و من خبر ندارم در آن جلسه بین آقا و امام چه گذشت. ولی برداشتشان این بود که تقریبا حکم امام این است و آقای موسوی را معرفی کردند. بعد از اینکه ایشان را معرفی کردند، داستان
مجلس اتفاق افتاد. بخش اول بین رئیس جمهور آن روز و امام بود. بالاخره نظر امام این بود که ایشان معرفی بشود و آقا هم قبول کردند. ولی در بخش دوم هیچ جا نداریم که امام به مجلس فرموده باشند که حتما به ایشان رای بدهید. لذا پیشنهاد این بود که آقای موسوی باشد، آن موقع از آن مسئله سوء استفاده هایی شد و بحث مولوی و ارشادی مطرح گردید. اما در نهایت امام طوری قضیه را حل کردند و جو خوابید. داستان این طور بود. امام هیچ وقت مجلس را از مجلسیت خودش خارج نمی کردند.
کتاب « برای تاریخ می گویم» در ۴۷۲ صفحه و در تیراژ ۲۵۰۰ جلد و با قیمت ۱۹۹۰۰ تومان منتشر می شود.
ارسال نظر